جلسه هفتم درس فقه مشارکت و مبانی آن،استاد عطا الله رفیعی آتانی + فایل جلسه
پنج شنبه, 11 آذر 1400 06:31 انجمن مالی اسلامی ایران موسسه فقه اقتصادی طیبات درس خارج فقه مشارکت استاد عطالله رفیعی آتانی 539

جلسه هفتم درس خارج فقه استاد عطاالله رفیعی آتانی در موضوع فقه مشارکت و مبانی آن در تاریخ ۱۰ آذر ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

بسم الله الرحمن الرحیم
درس مبانی فقه مشارکت جلسه هفتم
چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰
خدمت شما عرض کنم من در جلسه پیش تلاش کردم در چارچوب قوانین فلسفی اسلام و مجموعه آموزه‌های دینی از یک ایده‌ای به عنوان نظریه‌ی اسلامی عدالت دفاع کنم و تا حدی آن را توضیح بدهم. توضیح من این بود که ما در نصوص دینی دو تا تعریف برای عدالت داریم. یکی، گذاردن هر چیزی در سر جایش و دیگری دادن حق هر کسی به صاحب حق. گفتم اگر فرض بگیریم که ما قرار است یک غنی سازی محتوایی بکنیم این دو تا تعریف را مفروض بگیریم و تحفظ داشته باشیم روی این دو تا تعریف آن مجموعه‌ای که من در مکتوباتم، در مقاله «پیشرفت به مثابه عدالت» یا متن مبسوط‌تری که به عنوان نظریه اسلامی پیشرفت هست را به طور خلاصه این طور عرض کردم و استدعا کردم که حتما آن متون را دوستان، برادران و خواهران گرامی در واقع ببینند. آن حرف آنجا این بود که من به نظرم می‌آید در بین نظریات گوناگونی که می‌تواند ماهیت عدالت را توضیح بدهد، این به نظر من درست‌تر است که عدالت در حوزه زندگی فردی و اجتماعی به معنای این هست که هر فرد انسانی این توان را داشته باشد، این فرصت را داشته باشد که ظرفیتهای وجودی و استعدادهای ذاتی خودش را به فعلیت بدهد. بعد عرض من این بود که وجود در هر یک از تعاریفات ما به کار گرفته می‌شود با همان دقت فلسفی صداریی هست که ما آن را با صفاتش می‌شناسیم. و صفات وجود یکی علم است، یکی قدرت. بنابراین وقتی که می‌گوییم توسعه وجودی یعنی این که فرد سطح وجودی خود را با علم بالاتر ببرد و در نتیجه تواناتر بشود برای دخل و تصرفاتی که باید انجام بدهد. بنابراین فرد آگاه‌تر و تواناتر برای دخل و تصرفها. هدف این دخل و تصرف و هدف این آگاهی یا بگوییم مقصد پایانی وجود، وجود مطلق و کمال وجود است که کمال علم هست، علم مطلق، و خدا است. بنابراین انسان باید این فرصت را داشته باشد به نحو بی پایانی بتواند به سمت تعالی وجودی حرکت بکند. بعد عرضم این بود که این هم به معنای پیشرفت و رشد است، یعنی وقتی از رشد صحبت می‌کنیم همین است. هم به معنای آزادی انسان است. آزادی انسان یعنی انسان بتواند محدودیتها را در بنوردد. انسانها محدودیتها را بخواهند در بنوردند یعنی باید حق و قدرت انتخاب را داشته باشند، نه فقط حق انتخاب. آزادی به معنای حق انتخاب فضیلت تمامی نیست. شرط لازم هست اما شرط کافی نیست. شرط کافی این است که انسان توان انتخاب را داشته باشد. توان انتخاب تنها با سعه وجودی امکان پذیر است که محصول آگاهی است. بنابراین انسانِ حقیقتا آزاد، انسان حقیقتا توانا است. انسانهای ناتوان آزادی برای آنها موضوعیتی پیدا نمی‌کند. آزادی به معنای قدرت انتخاب است. از آن طرف وقتی این فرد به سمت بی پایان وجودی در حال حرکت است، حرکت وجودی است، یعنی دائما به سمت گسیخته شدن و آزاد شدن از محدودیتهای مادی به سمت یک جهان فرامادی بدون محدودیت است که به معنای حقیقی معنویت است. یعنی آزادی از مادیت، تعالی وجود به بی پایان، به سمت بی نهایت که خدا است. و از آن طرف چون داریم علم را اساس می‌گیریم، بنابراین عقلانیت او که در واقع عالم و بانی و باعث و خالق علم است در این فضا رشد می‌کند. توضیح من این است که ما عدالت را برابر با پیشرفت، برابر با آزادی، برابر با معنویت و برابر با عقلانیت می‌گیریم. بر همین اساس است که باور داریم که عدالت مفهوم هم پوشان همه مطالبات و مطلوبهای انسانی است.
از منظر اجتماعی عدالت به این معنا است که نهادهای اجتماعی در خدمت تعالی و رشد و پیشرفت و درباره این همه کمالاتی که برای انسان شمردیم قرار داشته باشند. نهاد اجتماعی آن گاه عادلانه هستند که در خدمت این توسعه وجودی انسانها قرار داشته باشند. آن گاه ظالمانه هستند که جلوی توسعه وجودی افراد انسانی را می‌گیرند. تشخیصش آسان است. وقتی که نهاد اقتصاد، نهاد علم، نهاد سیاست، نهاد سلامت، نهاد خانواده در خدمت رشد فردی بود و کمال فردی بود یعنی عادلانه هستند. رشد و کمال فردی ملاک روشنی دارد و آن علم است و نه هیچ چیز دیگر. سایر مطلوبهای زندگی محصول علم هستند که عرض کردم الان دارند می‌گویند اقتصاد دانش بنیان است، قدرت سیاسی برابر علم است. همه چیزهای دیگر که انسان در زندگی‌اش جست و جو می‌کند عامل و باعث و بانی آن علم است. و این در دستگاه فلسفی ما تبیین روشنی دارد. چون که انسان بر اساس مبنای اتحاد علم و عالم و معلوم چیزی جز آگاهی نیست. بنابراین اگر انسان توسعه وجودی پیدا می‌کند یعنی آگاهی در حال تحقق است، علم در حال تحقق است. سایر چیزهایی که انسان در زندگی مطالبه می‌کند باید از این راه به دست بیاید. بعد عرض کردم اصول عقاید مثل حرف ما در قلمرو امامت، عدالت و همه آنها این را تأیید می‌کند. جوهر امامت هم علم است. عصمت که شرط امامت هست برای این است که این عالم خطا نمی‌کند و به آن چه علم دارد یقینا عمل می‌کند. یعنی نه در نظر خطا می‌کند و نه در عمل تعدی و تعرض می‌کند. در عمل مطابق آگاهی معصومانه خودش، معصومانه عمل خواهد کرد. این تعهدی است، عصمت تضمینی است که او بر اساس آگاهی خودش عمل خواهد کرد. از منظر اجتماعی هم وقتی گفتیم جامعه عادلانه، جامعه‌ای است که در خدمت رشد و پیشرفت فردی قرار داشته باشد و این به معنای پیشرفت دومی هست که در متنهای من، مبسوط به آن پرداخته‌ام. و آن این که دستاوردهای رشد فردی و پیشرفت فردی در ظرف نهادهای اجتماعی ذخیره می‌شوند. علم در ظرف نهاد علم در جامعه ذخیره می‌شود. نوع فضیلتهای اخلاقی ذخیره می‌شود. همه دستاوردهایی که محصول رشد آدمی است در ظرف نهادهای اجتماعی ذخیره می‌شوند. نهادهای اجتماعی اگر بخواهد در خدمت تعالی فردی قرار بگیرد دائما باید متناسب سازی بشوند، دائما باید تحول پیدا کنند. این تحول متناسب با محتوای دائما فزاینده‌ای که محصول رشد و پیشرفت فردی است به معنای پیشرفت نهادهای اجتماعی است. نهاد اجتماعی دائما اگر تغییر پیدا نکنند مانع رشد فردی می‌شوند و باعث و بانی بزرگترین ظلمهایی که به وجود می‌آید و از این منظر می‌شود به نهادهای اجتماعی نسبت داد. مثلا نهاد قدرت و حاکمیت اگر نتواند دائما متناسب سازی بشود با رشد افراد جلوی رشد را می‌گیرد. نهاد خانواده اگر این ظرفیت را پیدا نکند جلوی رشد را می‌گیرد. نهاد سلام، نهاد دولت، نهاد اقتصاد، اینهایی که معمولا در بحث نهادهای اجتماعی گفته می‌شوند. من دارم تکرار می‌کنم عرایض جلسه پیش خودم را. بنابراین نهادهای اجتماعی هم زمانی در حال پیشرفت هستند که این اتفاقات برای آنها بیفتد. و اگر این اتفاقات بیفتند هم در حال پیشرفت است و هم عادلانه هست. این را من می‌گذارم، شما آن مقالات را ببینید و احیانا اگر با بنده فرمایشی داشتید من آن موقع استماع کنم.
در هر صورت این فضایی بود که عرض می‌کردیم. بعد عرض ما این بود که این الگوی مشارکتی که ما به دنبالش همستیم بهترین نظام برای دادن فرصت برای تحقق زندگی عادلانه و زندگی کمک کننده به رشد و پشرفت است. چون عرض کردیم موجب خلاقیت است، موجب علم است، موجب همه خوبی‌هایی است که برشمردیم. انسانها را فعال می‌کند و زمینه رشد و بالندگی آنها را فراهم می‌کند. بقیه نظامات این گونه نیستند. این را با هم صحبت کردیم. بنابراین به لحاظ نهادی و ساختاری اگر به دنبال طراحی یک نظام زندگی که عدالت را بیافرید هستیم باید این نظام مشارکتی را از آن دفاع کنیم.
این تقریبا تکرار بخشی از عرایض گذشته‌ام بود که مجبور شدم محضر شما دوباره تکرار کنم.
خدمت شما عرض کنم این همان چیزی است این توضیحی که من از عدالت و پیشرفت و رشد و همه این مفاهیم دادم که ما آن را برابر فلسفه جعل احکام و فلسفه دولت در اسلام می‌گوییم. یعنی احکام اسلامی برای تحقق چنین چیزی در زندگی فردی و اجتماعی هستند و دولت اسلامی برای تحقق چنین آرمانهایی شکل می‌گیرد.
بحث بعدی که می خواهم عرض کنم. که این اتصالش به قانون که فقه ما است و به دولت که مفهوم مصلحت را می‌آفریند. یعنی مصحلت که فلسفه جعل احکام و فلسفه شکل گیری دولت در اسلام است یعنی این که شما دولت را یا به وجود می‌آوردی و قانونی را با فرآیندهایش به نحو پویا، با روش اجتهادی پویا تولید می‌کنید که اگر آن قانون اجراء بشود و این دولت به وجود بیاید چنین مقاصدی باید در زندگی فردی و اجتماعی تحقق پیدا کند.
دانش‌پژوه: فرمودید نهاد اجتماعی عادلانه هستند که در راستای آن ایجاد رشد وجودی برای افراد باشند، مثلا این در اقتصاد مقداری نزدیک نیست این هدف و این تعریف. یعنی اقتصاد را اقتصاد عادلانه معمولا اقتصادی می‌بیند، اولا به ذهنش می‌رسد این روابط و مبادلات و اینها را بین افراد تنظیم بکند به یک شکل خوب. این که بخواهد با محوریت علم باعث رشد وجودی افراد بشود مقداری دور است، یعنی بعید است. نمی‌گویم اشتباه است.
استاد: خدمت شما عرض کنم که واقعیت این است که شما در حوزه اقتصاد وقتی از عدالت صحبت می‌کنید -چون در جلسه پیش من این را عرض کردم- توزیع عادلانه درآمد ذهنتان می‌آید. درست است؟ مواهب، درآمد، ثروت، مواهب اقتصادی زندگی. توزیع عادلانه ثروت و درآمد در این سیستم من اولا معلول است. چیزی که من دارم توضیح می‌دهم. اگر فرض نکنیم با دولت متمرکز این را انجام بدهیم بلکه با یک سیستم دورن زا این کار را بکنیم. اگر معلول است یعنی این که شما نظام زندگی اجتماعی و اقتصادی را باید طوری طراحی و تعریف کنید که خروجی‌اش توزیع برابرتر درآمد باشد. غیر از این است؟ الان ذهن شما غیر از این می‌آید؟ اگر ذهن شما این است من عرض می‌کنم این بهترین راه و از منظر من تنها راهش این است که شما افراد جامعه را توانا بکنید به نحوی که خودشان با فعالیت خودشان به مواهب زندگی اقتصادی دسترسی پیدا کنند. نکته دومم این است که این ثروتی که شما دوست دارید آدمها به نحو برابرتری به آن دسترسی پیدا بکنند محصول علم است. به درستی الان گفته می‌شود هفتاد درصد ثروت محصول علم است. الان همین لپ تاپی که جلوی من است که عدد قابل توجهی ارزش دارد، هر ارزشی دارد نود درصدش دانش فنی است که در آن وجود دارد. غیر از دانش فنی آن بیش از ده درصد نمی‌ارزد. بنابراین اگر این یک ارزش اقتصادی است که آفریده می‌شود نود درصد آن مال کسی است که دانشش را دارد. اگر نود درصدش مال کسی است که دانشش را دارد ما می‌گوییم که این سیستم دارد می‌گوید آدمها را دانشمند کنید. بگذارید به این نود درصدها دسترسی پیدا کنند. کار، کار فیزیکی الان نیست عمدتا. کار همین است الان من دارم ارزش اقتصادی می‌گویم، دستگاه جلویم است. همه تان چیزی شبیه این را دارید. می‌گوییم آدمها تواناتر بشوند که بتوانند خودشان دسترسی پیدا کنند. بتوانند وقتی کار کردند ارزش اقتصادی کارشان بالا باشد. ارزش اقتصادی کار کسی که الان این فناوریها را به آن تسلط دارد قابل مقایسه با ارزش اقتصادی کار کسی که توانایی دیگری دارد که نیست. بنابراین آدمها را توانا کنیم. آدمها را توانا کنیم یعنی دانشمند کنیم. منظور از دانشمند یعنی کسانی که دانایی و توانایی را دو روی یک سکه را دیده ایم. توانایی محصول آگاهی است. یعنی بتوانند ارزشهای بیشتر اقتصادی بیافرینند. چون ارزشهای افتصادی دانش پایه هستند. اصلا غیر دانش در اقتصاد چیزی الان ارزش ندارد. اقتصاد ترجمان پولی دانش است الان. چنان که سیاست تبدیل دانش به قدرت است. یعنی کشور قدرتمند هست که علم هستند. این را در یکی از فرمایشات آقا دیدم. بنابراین دانش همه چیز را دارد حل می‌کند.
دانش‌پژوه: فرماش شما صحیح است. ولی وقتی می‌خواهیم مثلا گزاره‌های یک اقتصادی اسلامی عادلانه را بنویسیم الان هدف ما از این گزاره‌ها این است که افراد را دانشمند بکنیم؟
استاد: نه هر کاری بکنید آدمها تواناتر بشوند.
دانش‌پژوه: این در حیطه اقتصاد است؟ یعنی از اقتصاد چنین توقعی می‌رود که آدمها را دانشمند کند؟
استاد: مثلا شما مسئول کمیته امداد بشوید. می‌خواهید بر اساس این عرض من از طبقات فقیر حمایت کنید. بیش از این است؟ یعنی کاملا کمیته حضرت امام به وجود آمد برای گسرتش عدالت. عرض من به شمای مسئول کمیته امداد این خواهد بود که شما این پولی که دستتان هست بروید طبقات ضعیف جامعه را برای کار تواناتر کنید. یعنی شما فرض کنید حق دارید رفاه آنها را بهبود بدهید. من عرضم این خواهد بود که شما این را نکنید. شما این را بدهید آنها تواناتر بشوند. من خودم بر اساس همین مبنا یکی از اشکالات اساسی ام به توسعه روستایی بعد از انقلاب اسلامی این است که ما جاده کشیدیم، برق بردیم، تلفن بردیم ولی مردمان برای زندگی و بهره برداری از ظرفیتهای روستا توانمندشان نکردیم. به همین دلیل جاده کشیدیم و آنها با یک وسیله نقلیه وسائلشان را آوردند در شهر دارند زندگی می‌کنند. توانا نکردیم. ببینید به آنها آگاهی‌های مورد نیاز برای زندگی در آنجا ندادیم. ظریفیتهایی را آنجا را برای آنها کشف نکردیم. آنها همان آدمهای عادی بودند که قبلا هم بودند. فقط منتقلشان به هوای شهرها و با مشکلاتشان. به درستی از قدیم می‌گویند به آدمها ماهی ندهید، ماهی گیری یاد بدهید. این خیلی آشنا است برای همه. در همه چیز من همین را عرض می‌کنم. در هر جایی که دست من باز باشد می‌گویم شما چنین کارهایی می‌کنم. من از همین منظر از حرمت ربا دفاع می‌کنم. می‌گویم می‌دانید چرا این سیستم ربا را حرام کرده است؟ چون خواسته است همه فکر بکنند، همه تلاش بکنند، هم تلاش بکنند، همه کار بکنند. مثلا می‌دانید چرا این سیستم به جای دستمزد قطعی می‌گوید مشارکتی رفتار کنید. اندازه زندگی فردی شان این می‌شود دستمزدی کار می‌کنند. در آنجا که سیاستگذار هم باشد می‌گویم آن کار را بکنید. یا اگر دارید کالا تولید می‌کنید به سمت کالاهایی سیستمهایتان را ببرید که سهم دانش در آن کالاها بالا است. حتی این تبدیل می‌شود به قدرت ملی. یعنی کشورهایی قدرتمند هستند که سهم دانش در محصولاتشان بالا است. مثلا مال ما این طور نیست. خیلی پایین هستیم. مثلا داریم پسته صادر می‌کنیم، قالیچه صادر می‌کنیم. بعد یک قالیچه و کلی پسته مان را بدهیم یک دانه لپ تاپ می‌شود همه اش. که بعد او دارد بی نهایت تولید می‌کند محصول آگاهی است. محصول توانایی ذهنی آدمهایی بود که رشد یافتند. بنابراین شما اگر این کار نکنید عدالت یک سطحی تنزل پیدا می‌کند که معنایش این می‌شود که دولت به نحو بی پایانی پول دارد، بدهیم به آدمها. من عرض خواهم کرد این کار را نکنید. هر اندازه پول دارید بدهید آدمها را توانمندتر بکنید. بعد از محصول توانایی ناشی از آگاهی آنها هم آنها بهره مند می‌شوند هم دولت حتی می‌تواند از آنها مالیات بگیرد به جای این که چیزی به آنها بدهد. اتفاقا وضع دولت هم خوب می‌شود. این اصل عرض من است. من تعمیم می‌دهم به همه جا. فرض شما الان در مجلس شورای اسلامی هستید، تخصیص بودجه در دست شما است، می‌توانید بگویید به فقرا ماهی چه قدر مثلا. یا ببرید آنها را توانا کنید. حضرت حاج آقای جوادی این مفهوم توسعه تکاثر و کوثری را نمی‌دانید از ایشان یا نه؟ ایشان دقیقا همین تعبیر را می‌کند. توسعه کوثری یعنی آدمها را مولد کنیم. کوثر، خیر کوثر کمی بیشتر از خیر کثیر است. یعنی از آن خیر زاده می‌شود. از آن دائما خیر به نحو متصاعدی تولید می‌شود. آدمها را به نحو تصاعدی خلاق کنیم. به نحو درونزایی خلاق کنیم. عرض من این که نه، فقط بخش آموزش نیست. هر چند آموزش مهم است. آموزش و پرورش مهم است، آموزش عالی مهم است، اینها مهم هستند بلکه شما همه جا را مدرسه تعلیم و تربیت آدمها بسازید. مثلا همین قدیمی‌های متدین در جامعه در بازار، در کارگاهش وقتی جوانترها را به کار می‌گرفتند بعضی هایشان دستمزد نمی‌گرفتند، می‌گفتند ما آمده ایم پیش استاد، چیزی یاد بگیریم. بعد خودشان یاد می‌گرفتند، می‌شدند یک استادی کنار دست استادشان. یعنی می‌پذیرفتند سالیانی دستمزد نگیرد اما این توانایی پیدا بشود. این همانی است که انسان احساس می‌کند فعلیت پیدا کرده است، احساس رضایت می‌کند، احساس توانمندی می‌کند و بازدهی دارد.بازدهی اقتصادی دارد. بازدهی اقتصادی محصول انسان آگاه و توانا است. محصول انسانی نیست که فقط یک جایی پیدا کند بچپد در آن یک حقوقی نگیرد. محصول آن آدم نیست. و این حقوق به نحو بی نهایت کجا است که بتواند به آدمها فقط داده شود؟ یعنی آدمها بروند یک موقعیت را بگیرند که این پولها را بگیرند. بنابراین سیستم اقتصادی باید این خصوصیت را داشته باشد. من بخواهم با ادبیات رایج توسعه هم مربوط کنم، بد نیست خدمت شما عرض کنم که الان مدلهای توسعه که خیلی اثرگذار هستند مثل همین مدل توسعه شومپیتر است که خیلی معروف شده است که مدار توسعه را کارآفرینی و خلاقیت و نوآوری و همین حرفهایی است که الان من می‌زنم می‌داند. عرض کردم در ادبیات رشد اقتصادی چون ما اقتصاد داریم، عامل رشد اقتصادی را همین الان علم و آگاهی می‌دانم. من این حرف را می‌زنم در مبانی خودم می‌زنم ولی می‌بینم با همه جایش جور است. یعنی این حرف را بگذارند وسط من می‌آیم در جهان بینی دینی عرضم این می‌شود که شما اگر انسانها را انسان‌تر کنید، یعنی آگاه‌تر کنید آنها هم وضعشان خوب هم نقش اجتماعی شان بالا می‌رود. یعنی منزلت اجتماعی حقیقی هم برای علم است، سیاست هم برای علم است. ما الان بعد چهل سال پس پیروزی انقلاب خیلی به نفع فقرا کار کرده ایم. یک دوره یک کسی به من می‌گفت مجموعه هزینه‌هایی که در طول برنامه سوم، -آدم کم اطلاعی نبود- برای عشایر شد که الان باز زندگی سختی همان دورانها است، می‌گفت اگر ما به عشایر تک تک می‌دانیم که بیایند تهران صاحب خانه بشوند و همه شان الان در تهران یک واحد مسکونی گران قیمتی می‌داشتند، این می‌شد. الان نه آن خانه را دارند و همچنان همان عشایر قبلی هستند. علتش این است که ما نتوانستیم این را برای رشد و بالندگی آنها صرف کنیم. دامداری سنتی همان طور مانده است و مشکل همچنان باقی است.
دانش‌پژوه: آیا عدالت در اسلام به منزله یک هدف غایی است؟
استاد: این طوری که بنده دارم توضیح می‌دهم، مفهوم هم پوشان همه آرمانهای بشری تعریف می‌کنم، دیگر پایان همه چیز است. این برای من از جهت سازگار است که با مجموعه معارف ما که دفعه پیش هم عرض می‌کردم که ما جامعه آرمانی مان که جامعه مهدوی است، وقتی تصور می‌کنیم و می‌خواهیم همه آرزوهایمان را بگوییم آنجا محقق می‌شود، عدالت به نحو کامل محقق می‌شود. اما اگر تنزل می‌کنم، یعنی حد این را در عرض بقیه قرار بدهیم به نحوی که تمایز بدهیم، عدالت را به همین عدالت اجتماعی برگردانیم و به معنای این که نهاد اجتماعی در خدمت تعالی فردی باشند، یعنی این طور ببینیم عدالت را، فقط عدالت اجتماعی قرار بدهیم، حتما غایت نهایی آن تعالی معنوی و تقرب وجود به خدا خواهد بود.
این را هم در بیان حضرت امام خمینی دیده ام که غایت آن تعالی معنوی است و عدالت باید در خدمت تعالی معنوی قرار بگیرد. طبیعتا این جا اگر عدالت را این طوری به کار ببریم بیشتر به معنای عدالت اجتماعی خواهد بود.
دانش‌پژوه: آیا عدالت در اسلام به مثابه هدف غایی است یا مرکب است؟
استاد: اگر به مفهوم عدالت اجتماعی بگیریم حتما همان مرکب است ولی اگر بدون قید اجتماعی یا فردی به کار ببریم من به نظرم آن توضیح هم این طوری بود که عدالت اجتماعی مرکبی است که عدالت اجتماعی در بستر آن محقق می‌شود. یعنی با استفاده از آن. حیات اجتماعی آن گاه عادلانه است که درخدمت تعالی فردی باشد.
دانش‌پژوه: این نهایتا می‌تواند روح حاکم بر گزاره‌های اقتصادی باشد. در آن اولی از اقتصاد به نظر می‌آید نمی‌شود که دانش مردم را زیاد کند و آن را کار بخش آموزش می‌داند.
استاد: فرض کنید بنده و شما بخواهیم در زندگی فردی یک زندکی عادلانه برای خودمان و دیگران رقم بزنیم در حالی دولتی این طور نباشد، و سهم خودمان را از این زندگی بگیریم. می‌گوییم اگر می‌خواهید سهمتان را از زندگی بگیرید باید توانای‌های خودتان را بیشتر کنید که در واقع آن گاه که کار و تلاش می‌کنید نتیجه کار و تلاش شما بیشتر شود. اگر سیاستگذار هستید بگوییم شما وقتی می‌خواهید تخصیص منابع بدهید، تخصیص منابع را به نحوی بدهید که این ملاکهایی که ما می‌گوییم بر آن حاکم باشد. و در واقع تلاش کنید که آدمها توامندتر بشود. توامندتر شدن آموزش رسمی ،بخشی از آن است، بخشی‌های از آن ممکن است باید تجربه کنند، بخشی‌هایی از آن ممکن است فرصتهای گوناگون زندگی باید به آنها داد. به هر حال این را باید بنشینیم و روی آن حساب کتاب کنیم. عرض من این است.
در آموزه‌های اسلامی برخی گزاره مانند برخی کفاره‌ها منحصر بر دادن طعام به فقیر است و ناظر بر توانمند سازی نیست.
ببینید فقیری که به طعام نیازمند است یعنی توانی برای ایستادن ندارد. حضرت آیت الله جوادی فقر را خوب معنا می‌کند. می‌گوید این از سنخ همان ستون فقرات است. فقیر کسی است که انگار ستون فقراتش شکسته است. نمی‌تواند بایستد. معلوم است که این باید شما اول او را کاری کنید که او سر پای خودش بایستد. کسی که به طعامی از سنخ کفارات نیازمند است اگر او را طعام ندهید او چگونه می‌تواند چیزی یاد بگیرد؟ اما فرض کنیم شما مختار باشد. یعنی بتوانید به کسی طعام بدهید یا او را ببرید بگذارید دوره آموزش ببینید که خودش بتواند کار کند. حتما حتما مطلوب شرع این است که او را توانمندتر بکنید که او بتواند کار بکند. حتما این طور خواهد بود.
دانش‌پژوه: علم و آگاهی یک مسئله است و شکوفایی استعداد امر دیگری است و خواست آنان مقوله دیگر.
استاد: به هر حال مسئله این جا است که فعلیت شکوفایی استعداد آدمها، در ظرفیت علمی آنها خودشان را نشان می‌دهد. استعداد شکوفاتر یعنی عالمتر که به معنای قادرتر هم هست. کسی که عالمتر می‌شود فرض بر این است که قدرت بیتشتری پیدا می‌کند برای کار.

دانش‌پژوه: آیا ایجاد بستر فرهنگ تعالی در این مسیر البته پذیرش مخاطب در رتبه بالایی نیست؟
استاد: طبیعی است. الان جامعه ما فکر می‌کند یعنی ما و هر کسی دیگری همه با هم دست به دست هم داده ایم، جامعه منتظر است یک کس دیگری بیاید که به جای 40 هزار تومان، 4 میلیون تومان یارانه بدهد و زندگی‌اش بچرخد. اگر جامعه این طوری باشد مشکلش حل نمی‌شود. این جامعه مشکل فنی پیدا کرده است. یعنی همان مشکل رشد عقلی ندارد. یعنی با این جامعه باید گفت و گو کرد که تو اصلا صورت مسئله را اشتباه گرفته ای. تو باید از این حکومت و دولت مطالبه کنی که تو را توانایی بدهد که تو با از مواهب ناشی از بازدهی و توانایی خودت بهره مند باشی. این همان چیزی بود که من از حضرت آیت الله جوادی در یک جلسه‌ای متن آن را خواندم که افراد باید خودشان کار بکنند و نه کارگر دیگری بشوند. اگر کسی باید خودش کار کند به نحوی که زندگی‌اش را بدون این که اجیر دیگری باشد اداره کند یعنی او آدم روپائی است. و فرمودند روایات صراحت دارد که این که آدم برود کارگر دیگری بشود کراهت دارد، مطلوب نیست. یک جایی ایشان فرمودند کراهت شدیده دارد. حرام نیست ولی خیلی همسایه دیوار به دیوار حرام است. بنابراین این آدم باید بتواند توانمندتر باشد. توانمندتر بشود که بتواند کار شخصی بکند. این اصلاح ساختاری می‌خواهد. اصلاح ساختار آموزش و پرورش می‌شود. آموزش و پرورش باید انسانها خلاق و توانمند به وجود آورد. الان آموزش و پرورش حافظه‌های آدمها را پر می‌کند و توفعاتشان را از حکومت و جامعه و دولت بالا می‌رود درحالی که یک آدم ناتوانی است، یک آدم کاملا طلبکاری است که معلوم نیست این مطالبات بی پایانش را چه کسی باید پرداخت کند. یا اصلا چه کسی قدرت دارد که پرداخت کند؟ جایی هست که، مکنت و قدرتی هست که بتواند این همه مطالبات را پاسخ گو باشد؟ قطعا نه.
این عرض ما است. عرض دیگری هم داشتم که عدالت بیان اقتصادی ترش را جلسه پیش عرض کردم که ممکن است عدالت را به سه مرحله تقسیم کنیم. مرحله قبل از نقش آفرینی خود فرد است. که به معنی فرصت برابر است. یعنی آدمها فرصت برابر برای زندگی کردن، برای کار کردن، برای توانمند شدن، برای این که خودشان را به فعلیت برسانند ظرفیتهای وجودی شان را باید داشته باشند. این یک حرف بود. ولی عدالت در حین کار به معنای این که افراد در حین کار فقط و فقط به اندازه کار و تلاششان بازدهی دریافت کنند، پاداش از سوی جامعه دریافت کنند. بنابراین افراد نه بیش و نه کم از کارشان باید دریافت کنند. عدالت پس از کار و تلاش می‌شود این که افراد باید نیازهایشان تأمین بشود. هر فردی حتی اگر کار هم نکند، -این حرف مهمی است دارم می‌زنم، و آن کس که نتواند کار بکند که تکلیف روشنی دارد- به اندازه حق حیات باید جامعه به او پرداخت که عرض کردم فلسفه این حق هم این است که همان آدمی که کار هم نمی‌کند به نحو مشاع مالک منابع طبیعی هست که دیگرانی که کار کرده اند از همان منابع مشترک استفاده کرده اند به این مکنت دسترسی پیدا کرده اند. و این حقی است که در اموال اغنیا برای فقرا وجود دارد و باید از آنها گرفت اما به همین حد. و بیش از آن باید با کار و تلاش بشود. که عرض کردم اگر چنین مبنایی بشود توزیع درآمد به نظر می‌آید برابر نخواهد شد. توزیع درآمد نرمال خواهد شد. یعنی اکثریت مردم نزدیک میانگین جامعه باید درآمد پیدا کنند، یک عده بیشتر پیدا می‌کنند، یک عده کمتر. که از این بیشتری‌ها باید گرفت، مالیات گرفت و به آنهایی که کمتر هستند باید پرداخت کرد.
من یک مقاله‌ای برای خمس و زکات که سیستم همانها را هم عرض خواهم کرد. که آن هم به نظر می‌آید همین منطق را دارد.
آن که می‌فرمایید در مرحله حین کار سخت می‌شود، درست است ولی اگر سیستم را مشارکتی بکنیم خود آن نحوه گفت و گوی بین طرفهای یک کار مشترک به نحو منطقی آن را استخراج خواهد کرد. اما طبیعتا اینها هم محاسباتی دارد. باید انجام بگیرد. یعنی اگر کمتر دولت مداخله کند آن گفت و گوی خلاقانه بین اطراف موضوع خود به خود این را کم کم پیدا می‌کند. یعنی رانتی وجود نداشته باشد، حمایتهای غیر منطقی نشود، به گفت و گو در می‌آید، ضمن این که این می‌تواند موضوعی باشد که بتوانیم برای قانونگذاری بنشینیم فکری بکنیم در مرحله طراحی.
عرضم این بود این نگاهی که من دارم از آن دفاع می‌کنم از منظر من همان مصلحتی است که ما معتقد هستیم که احکام ما باید تابع آن باشد و دولت ما هم مسئولیت تحقق آن را دارد. یعنی این مصلحت دقیقا همان چیزی بگیرید که در ادبیات کلامی و فقهی ما وجود دارد که احکام تابع آن هستند و همان چیزی بگیرید که در ادبیات امام عزیز که به عنوان مبنای قانونگذاری و مبنای مداخله دولت در امورات مردم هست. بنابراین اگر دولت دخالتی باید بکند و یا نباید دخالتی بکند یا اگر حکمی جعل و وضع شده است و آن حکم جعل و وضع شده را می‌خواهیم ارزیابی بکنیم باید با ملاک میزان اثرگذاری برای تحقق چنین اهدافی ببینیم. فقه ما و احکام فقهی ما و دولت ما، دولت و مقرراتی هستند که قرار است چنین مقرراتی را محقق کنند. من به دوستان این جاها را پیشنهاد به نگاه فقهی و اصولی‌تر همین کتاب حلقات الاصول شهید در همین بخشهای اولیه ببینید، خیلی برای خود من دلپذیر است. ایشان حتی آگاهی مکلف به مرحله مصلحت را باعث این می‌داند که تکلیف آور باشد برای مکلف. در احکام بحث بسیار فاخر ایشان در مناسبات احکام ظاهری و احکام واقعی را باز آنجا ببینید. خیلی برای من از این جهت گوارا بود و هست که ایشان می‌فرمایند احکام ظاهری احکامی هستند که موضوعشان جایی است که احکام واقعی مشکوک هستند. اما کارکردشان این است که انگار دارند تلاش می‌کنند که بین احکام واقعی، آن که مصلحت قوی‌تری در آنها وجود دارد را بیاورند رو. یعنی در حوزه‌ای که احکام ظاهری شکل می‌گیرد یعنی گویی فقیه و مکلف آن واقعیت را دارای مصلحت بیشتر را صید کرده است. یعنی متدلوژی به او این امکان را می‌دهد که واقعیت بیشتری را صید بکند. واقعیتی که اهمیت بیشتری دارد، مصلحت بیشتری دارد. من این متنی که نوشته ام مقداری آن متن را بخوانم. «تحقق مصلحت فرد و جامعه اسلامی -مصلحتی که فرض کنید توضیح دادم- فلسفه و هدف وضع احکام، مقررات و قوانین اسلامی و نیز هدف، فلسفه شکل گیری دولت اسلامی است. مصلحت فرد و جامعه چنان جان و جوهر و روح قوام احکام و دولت اسلامی نیست بلکه منزلت تمام احکام و دولت اسلامی به منزلت تحقق مصلحت فرد و جامعه اسلامی وابسته است.» من دارم اینجا استشهاداتی می‌کنم. این استشهادات برایم ارزش دارد. این تکه از حضرت امام را نقل می‌کنم این رجز را هم بخوانم. از نظر من این جمله‌ای که از حضرت امام می‌خوانم، عجیب‌ترین جمله‌ای است که در طول عمر حدود چهل ساله پس از پیروزی انقلاب از مجموعه معارف اسلامی شنیده ام. و فکر می‌کنم خیلی اثر گذار است. این یک بیانی است که حضرت امام در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در کتاب بیعشان دارند. آدرسش را خواهید دید. چون واقعا بالاخره امام با آن عظمت برای آدم دلگرم کننده است. این جمله را ببینید. امام می‌فرمایند: «اسلام عبارت است از یک نظام حکومتی با هم شئون و ابعاد آن». این جمله را دقت می‌کنید؟. تعبیر عربی‌اش این است. «اسلام هو الحکومة». اصلا اسلام یعنی حکومت. اسلام چیزی جز حکومت نیست. نه این که اسلام چیزی است و حکومت دارد بلکه اسلام چیزی جز حکومت نیست. «که در این صورت احکام اسلامی همان قوانین آن نظام حکومتی است. احکام اسلام قوانین آن نظام حکومتی است. و در واقع یکی از شئون آن محسوب می‌شود. اصولا احکام مطلوبیت ذاتی ندارند بلکه وسائل و ادواتی هستند که جهت اجرای صحیح اهداف حکومت اسلامی -که بعد با این واو تفسیر انگار آن اهداف را تفسیر می‌کند- و گسترش قسط و عدالت در جامعه به کار می‌آید». به نظر من خیلی گویا و رسا است. آن چه اصالت دارد عدالت است. احکام هیچ مطلوبیت ذاتی ندارند مگر آن که در راستای تحقق عدالت باشند. دولت حکومت اسلامی هم وظیفه جزئی ندارد. حکومت اسلامی که خود اسلام است، اصلا اسلامی یعنی حکومت. اینجا را ببینید، همان تکه ولایت فقیه امام در بیع است که به نحو اجتهادی دارد بحث ولایت فقیه را بررسی می‌کنند. بعد ناگهان اضراب می‌کنند. یعنی ادله را به نحو متعارف بررسی می‌کنند بعد ناگهان می‌فرمایند «بل یمکن أن یقال الاسلام هو الحکومة». می‌گوید ادله را رها کنید. اسلام چیزی جز حکومت است. حکومت را با این وصف توضیح می‌دهند. این خیلی با دستگاه ولایت و امامت شیعی سازگار است، این که ولایت اصل است. ما در فضای کلامی شیعی که قرار بگیریم و منزلت امامت را ببینیم، همه این‌ها تکلیفش روشن است. این که فرمود اسلام بر پنج بنا است، «بنی الاسلام علی خمس»، آخری آن ولایت است و اگر این نبود، بقیه نیست یا حضرت امام رضا (علیه السلام) حدیث قدسی را خواندند که «کلمة لااله الا الله حصنی...»، بعد آخر فرمودند «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»، یعنی حکومت و ولایت اگر نباشد بقیه چیزها اعتبار ندارد. یا همان فرمایش حضرت امام رضا (علیه السلام) که فرمودند امام کعبه است که باید بقیه بر گردش بچرخند. همه‌ی آن ادبیات، همه احادیث کتاب الحجة اصول کافی، همه آن چه ما در امامت و ولایت داریم را شما اینجا بیاورید که اصل آن است. چرا اصل آن است؟ مهم است. چون اسلام در عینیت مهم است. اسلام در اذهان و اسلام در کتابخانه‌ها و اسلام در پستوها و اسلام در حجره‌ها و مدرسه‌ها اسلام نیست. آنها قرار است مقدمه لازم و واجب باشند برای آن کار مهم‌تر که تحقق عینی اسلام است که تحقق عینی اسلام حکومت است. این را داشته باشید و این حکومت آن قدر فاخر و مهم است که شروط همه چیز آن است اما آن مقید به عدالت است. یعنی او مقید به غایت است، به عدالت است. فرض کنید اگر عدالت را ما درست تشخیص داده باشیم یعنی رشد فردی و اجتماعی که علم است و این را ما خیلی به نحو دلپذیر و دلچسبی در معارف خودمان و سنت و سیره اهل بیت (علیهم السلام) داریم که آنها از هر کاری صرف نظر کردند از رشد و تربیت انسانها صرف نظر نکردند. البته از هیچ چیز صرف نظر نکردند. یعنی حکومت واقعی در این دیدند که انسان تربیت کنند و به همان بودکه موفق بودند و هستند و رقبای آنها به جهنم رفتند. بنابراین این آن نگاه اصلی است که من فکر کنم این جمله را اگر طلبه بردارد، تابلو کند، بزند در اتاقش کار نابجایی نکرده است.
اصلا احکام قابل مقایسه با این اهداف نیستند بلکه احکام ابزاری هستند برای تحقق این هدف. هر چه هست این اهداف است. به هر جهت آن فقیهی که امام دنبالش بود فقیهی بود که بتواند احکام را به نحوی جعل و وضع بکند که این مصلحت را بتواند محقق کند. یعنی احکام به نحوی ا صطیاد بکند، به نحوی اجتهاد بکند که آنها را به این مقصد برساند. بعد عرض کردم «البته این مبنا در اندیشه دینی دارای ریشه عمیق است. یکی از وجوه تمایز عدلیه که معتزله و امامیه بودند از مکتب رقیب، اعتقاد اینان بر جعل و وضع تمام احکام شرعی بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است. بر اساس اعتقاد عدلیه مصلحت و مفسده چنان علت مادی وضع قوانین و احکام شرعی و معیار امر ونهی در شرع اسلام است. بدیهی است که مصالح فردی علت جعل و وضع احکام فردی و مصالح جامعه علت جعل و وضع احکام اجتماعی و عمومی اسلام است.»
باز یک بیانی از شیهد مطهری آورده ام: «یکی از دیگر ازجهاتی که نشانه هماهنگی تعلیمات اسلامی با فطرت و طبیعت است و به آن امکان جاوید ماندن می‌دهد رابطه علی و معلولی احکام اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی و درجه بندی احکام از این نظر است». قید درجه بندی ایشان هم قابل تأمل است. به این معنا که درست است احکام تابع مصالح و مفاسد هستند اما چون مصالح و مفاسد قابل درجه بندی هستند، یعنی متدرج، مشکک و فازی هستند، احکام هم همین حالت را پیدا می‌کند. بنابراین درجایی که نمی‌توانیم که به دوتایشان یا چندتایشان عمل کنیم لاجرم به آنی عمل می‌کنیم که مصلحت قوی‌تری دارد. که فرموده اند در اسلام اعلام شده است که احکام تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است و اعلام شده است که این مصالح و مفاسد در یک درجه نمی‌باشد.
اما این تأکیدات من است به عنوان یک طلبه‌ای که متفاوت من با شما این است که سنّم زیادتر شده است. چون این متنی که دارم می‌خوانم در فضای رساله الولایة مرحوم علامه هست، من تقاضا می‌کنم حتما دوستان با این رساله زندگی کنند. چون من ظاهرا از حضرت حاج آقای جوادی دیدم و شنیدم این رساله سفرنامه معنوی مرحوم علامه است. یعنی آن چه که در او اتفاق افتاده است را دارد به ما گزارش می‌کند. دیگر حرف نیست. در هر صورت از آنجا می‌خواهم یک استفاده‌ای بکنم، از رساله الولایه. البته درچند جا آمده است. دوستان می‌توانند در جاهای مختلف این تکه بحث ایشان را ببینند ولی این را عرض می‌کنم که هم هدیه‌ای باشد و شما به سراغ آن رساله به بهانه این متن بروید. مرحوم علامه این طور بیان می‌کنند -من بعدا از روی متن می‌خوانم- که می‌خواهند مفهوم ولایت را بگویند چیست. می‌فرمایند که عمل به احکام یک واقعیاتی، یک صفاتی را در نفس فرد ایجاد می‌کند و همچنین در متن حیات اجتماعی. چون علامه فوق العاده جامعه گرا. این را اینجا هم نمی‌توانیم بحث بکنیم. بنابراین احکام در نفس فرد و در حیات اجتماعی یک صفاتی را به وجود می‌آورند یا اساسا عمل به هر حکمی یک صفاتی را به وجود می‌آورد که اگر این احکام همان احکام الهی باشند آن صفتی که در ما به وجود می‌آید یک صفت کمالی است که ما را به سمت خدا حرکت می‌دهد. یعنی آن احکام اگر به درستی و روشمند از منابع دینی استخراج شده باشند ما را به سمت خدا حرکت خواهند داد. ایشان می‌فرمایند آن کمالی که به وجود می‌آیند به واسطه عمل به این احکام، اسمش ولایت است. بنابراین این احکامی که ما با آن روبرو هستیم ظواهری هستند که بواطنی حقیقی دارند و مسئله بواطن بوده است و قرار بوده است آن بواطن در ما شکل بگیرد، این احکام جعل و وضع شده است. چنانکه به درستی گفته می‌شود ولایت باطن رسالت است. یعنی اگر کسی به این احکام عمل بکند به آن دسترسی پیدا می‌کند. بنابراین مطلوب و مقصود و فلسفه جعل و وضع احکام آن حقیقتی است که در وجود انسانها شکل می‌گیرد. این حقیقت حقیقتا، حقیقت است و و اقعیت است. آن قرار است شکل بگیرد. که فرض می‌کنیم ما تا اینجا سنخ و جنس را توانستیم بگوییم. من باز از روی متن مرحوم علامه بخوانم. «احکام و نوامیس دینی یک دسته از آنها همان مقررات اجتماعی هستند، در ظاهر یک سلسله افکار اجتماعی هستند. ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی، به عبارت ساده دینی با نعمتهای بهشتی و نقمتهای دوزخی منوط به واقیعتهایی هستند که به واسطه عمل به آن نوامیس و مقررات یا ترک آنها در انسان به وجود آمده و در پس پرده حس ذخیره شده و پس از انتقال وی به نشئه آخرت و پاره شده پرده غفلت و حجاب انیت برای انسان ظاهر و مکشوف افتد. پس در زیر لفافه زندگی اجتماعی که انسان با رعایت نوامیس دینی به سر می‌برد واقعیتی زنده و حیاتی این حقیقت و واقعیت هست که به نام ولایت نامیده می‌شود. نبوت واقعیتی است که احکام دینی و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم می‌رساند. و ولایت واقعیتی است که در نتیجه عمل و فرآورده‌های نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود می‌آید. مطلوب، مقصود، هدف تحقق آن ولایت است.» چقدر دلپذیر است که مفهوم دولت و ولایت و حکومت و اینها مفاهیم به هم مرتبط در معارف و فلسفه اخلاقی و تربیتی و سیاسی شیعه است. این نظام دلپذیری که می‌گوییم من نمی‌دانم چه طوری کسی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند و بگوید سیاست و حکومت در حوزه مأموریت آن قرار ندارد. اگر مقررات اجتماعی هستند که این کمالات را به وجود می‌آورند، اگر حکومت و ولایت به معنای شیعی‌اش نباشد کدام حکومت یا دولت مقررات را دنبال خواهد کرد یا عمل خواهند کرد که نوع مطلوب را در زندگی رقم بزنند؟ به خصوص این جمله مرحوم علامه را باز نقل بکنم که تمام احکام اسلامی اجتماعی هستند. هیچ حکمی وجود ندارد که اجتماعی نباشد. بنابراین این به معنای این است که دولت و حکومت و مقررات و قوانین همه دنبال یک حقایقی هستند که در قرار است در انسانها به وجود بیاید. این تکه را هم از شهید بهشتی آورده ام که مرحوم شهید بهشتی در مقاله‌ای که پیش از انقلاب اسلامی نوشته است، جالب است. ایشان هم می‌فرمایند: «حکومتها از نظر هدف سه قسمت است. حکومتی که هدف اصلی آن تأمین خواسته‌ها و منافع اصلی حاکمان است. و دیگر حکومتی که هدف اصلی آن تأمین امیال و خواسته‌های مردم است. و نوع سوم حکومتی است که هدف اصلی آن تأمین مصالح مردم است». و می‌فرمایند حکومتهای الهی از این قسم هستند که قرار است مصلحت مردم محقق بشود. در نتیجه تشخیص و تأمین مصلحت فرد و جامعه اسلامی تنها مبنا، فلسفه و هدف کمیت و کیفیت و ماهیت جعل تمام احکام، قانون و قانونگذاری، یعنی تمام مبنا، تنها مبنا، ضرورت، علت و هدف و تشکیل، تداوم، اداره، وظایف و اختیارات دولت اسلامی و بنابراین تنها عامل محدود کننده آزادی مردم است. البته این را بعدا صحبت خواهم کرد. بنابراین آن چه که در هر شرایط تاریخی و اجتماعی و برای همه عصرها از نظر اسلام در زندگی فردی و اجتماعی لازم التحقق مصلحت فردی و اجتماعی است. بنابراین این همان چیزی است که ما باید مبنای همه چیز در واقع قرار بدهیم.
من همین جا متوقف می‌کنم. بحث این است که باز این گامها را برداریم که بگوییم که ایده‌ای که از آن داریم استفاده می‌کنیم اصل در این است که این اهداف در یک فضای زندگی آزادانه به وجود بیاید. ولی این را می‌گذاریم. یعنی دولت و حکومت اصل اولی این هست که کاری کنند که مردم خودشان این مقاصد را به آن دسترسی پیدا کنند. چون اساسا رشد و پیشرفت در موطن آزادی و در بستر آزادی به وجود می‌آید که من آن را می‌گذارم جلسه بعد.

دانش‌پژوه: یک نکته‌ای را در بحث احکام ظاهری و احکام واقعی حضرت استاد بیان فرمودید. واقعا در تقابلی که ما با جهان امروز داریم و اقتصادی که در شرایط اقتصاد دیجیتال یا موارد دیگر یا برگرفته از هوش مصنوعی اتفاق می‌افتد یک نکته‌ای هست. ما بعضی موقعها اطلاع نداریم از مصلحتی که جامعه در موارد اقتصادی به آن روبرو می‌شود. بعضی تصمیم گیری‌ها می‌شوند بعدا می‌بینند به ضرر جامعه بوده است. و در این جا احکام صادر می‌شود که در آن موقع همه می‌گویند مصلحت است. من نمی‌خواهم در موارد اقتصادی مثال بزنم. شبیه آن مثل بحث مسئله جمعیت که در دهه هفتاد تعدادی از متفکرین، تعدادی از افراد مختلفی که بودند می‌گفتند مصلحت جامعه بر این است که جمعیت کاهش پیدا کند، مصحلت جامعه بر این است که فرهنگ سازی بشود که جمیعت کمتر، رفاه بیشتر. حتی خاطرم هست تعدادی از علما، آیت الله حسینی تهرانی کتاب نوشتند که کاهش جمعیت خیانت به مسلمین است. ما الان به جایی رسیده ایم که جمعیت ما تا بیست و پنج سال دیگر به شصت و چهار میلیون کاهش پیدا می‌کند. و ما آمدیم بر اساس همان مصحلتی که تعدادی بر اساس احکام ظاهری تشخیص دادند. من می‌خواهم بگویم حضرت استاد! ملاک و معیار و شاخص این که ما می‌آییم این حکم ظاهری را در آن موقع مصلحت تلقی می‌کنیم چه چیزی می‌تواند باشد برای ما؟
استاد: به موضوع مهمی جنابعالی اشاره کردید. مثالتان هم درست بود. در مورد همین مثال عرض می‌کنم هم در کلیت موضوع. این دارد نشان می‌دهد که ما برای تشخیص مصلحت چنین کاری کردیم. مثلا افراد بیشتر که شما باید به آنها کار بدهید و چون نمی‌توانیم کار بدهیم پس بهتر است این کار را بکنیم. جالب است عرض بکنم، من همان موقع طلبه بودم، دانشجو فوق لیسانس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران هم بودم. یعنی سالهای 72 و 73 یا74. بعد با همین فضای طلبگی چون این بحث کنترل جمعیت خیلی گرفت. شاید در جمهوری اسلامی هیچ سیاستی به اندازه کنترل جمعیت موفق نبود. یعنی ما سیاستی به درجه موفقیت کنترل جمعیت نداریم. یعنی کاملا نتیجه داد. من همان موقع رفتم به عنوان یک کار تحقیقی درسم در دانشگاه تهران که ببینیم فقها چرا دارند همراهی می‌کنند با آن بحث. دیدم استدلال فقها کاملا اقتصادی است. و آن قدر برایم رنج آور بود. استدلال خیلی از فقها این بود برای آن همراهی که می‌گفت که آن زمانی فرمود «إنی أباهی بکم ولو بسقط»، این برای زمانی بود که طبق آیه قرآن مال و بنون مثل هم بودند، «المال و البنون». مال و بنون مثل هم بودند. بنون مثل مال بود، یعنی سرمایه حساب می‌شد. بنابراین وقتی یک نفر فرزند بیشتر داشت یعنی بیل زن بیشتری داشت، کلنگ زن بیشتری داشت، چوپان بیشتری داشت. بنابراین توانایی مالی به آنها می‌داد ولی الان این گونه نیست. چون الان فرزند مثل مال توانایی نمی‌دهد و ذلت می‌دهد و بدبختی می‌دهد، ما را نیازمند به خارجی‌ها می‌کنند موضوعا آن روایات یا آن نوع فتاوای مرتبط با روایات الان دیگر راه ندارد. یعنی واقعا با چنین تحلیلهایی بود. من آن موقع فتاوا را جمع کردم دیدم. مسئله اصلی این بود که ما آگاهی نداشتیم. چرا آگاهی نداشتیم؟ یک آگاهی رقیب همین الان وجود دارد که من این را در بیان خود آقا دیدم. البته خود آقا از کسانی بود که آن موقع با کنترل جمعیت مخالف بود. شاید در مسئولان جمهوری اسلامی مثل ایشان نداشتیم. حتی همان آقای تهرانی در کتابشان اشاره کرده بود که ایشان آن موقع رئیس جمهور بود، گفت رئیس جمهور مخالف است با این کنترل جمعیت. من حتی صوت ایشان در گوشم هست که کشور ما با همین ظرفیتی که داریم جای صد و پنجاه میلیون جمعیت است. برای یک مبنای غلط بود. مبنای صحیح‌تر چه می‌تواند باشد که الان هست که هر چه جمعیت بیشتر باشد امکان -من با ادبیات خودم می‌گویم. جور هست. ادبیات اقتصادی این را می‌گوید. باز با حرف من جور است- می‌گوید جمعیت بیشتر باشد امکان به وجود آمدن نوابغ در آن بیشتر. در جمعیتهای بیشتر. امکان به وجود آمدن آدمهای خلاق و کارآفرین بیشتر است. چون امکان به وجود آمدن انسان خلاق و نوآفرین و عالم و توانمند و پیشران و اینها در جمعیتهای بیشتر، بیشتر است. و یکی می‌تواند بارِ ده میلیون را بکشد. چون اگر فرض کنید کسی ادعای بکند. بنابراین در همین مدلهای رشد اقتصادی الان می‌گویند هرچه رشد جمعیت بیشتر باشد رشد اقتصادی بیشتر می‌شود. الان مدلهای اقتصادی دارند این را می‌گویند. رشد جمیعت بیشتر به معنای همان رشد علمی بیشتر است. دقیقا آنجا هم همین را می‌گویند. یعنی رشد دانش بیشتر به وجود می‌آید در انسانهای بیشتر و هم افزا می‌شود و راههای جدیدی پیدا می‌کند. حالا این نظرم و پاسخم در مورد آن. اما عرض بکنم ما برای فهم مصلحت جامعه یا مصلحت فرد به همین دانشهای اجتماعی به روانشاسی به جامعه شناسی به دانش اقتصاد نیازمند هستیم که برویم مصلحت جامعه را فهم کند. واقعا فقه به تنهایی کافی نیست، این یک. حرف دوم هم این که آنهایی که با نگاه مادی و دنیاگرایانه، غربی دانشهای اجتماعی را تولید می‌کنند آن هم به درد ما نمی‌خورد. یعنی مثلا او چه کار می‌کند؟ او وقتی که می‌خواهد این واقعیتهای اجتماعی را توضیح بدهد در یک چارچوب نگاه مادی می‌آید توضیح می‌دهد. و چون با نگاه مادی توضیح می‌دهد ظرفیتهای فرامادی زندگی انسانی را نمی‌بیند. و خیلی حرفهای دیگر. بنابراین خلاصه عرضم این می‌شود که ما نیازمند هستیم. به درستی می‌فرمایید که مصلحت را باید تشخیص بدهیم. آن مصلحت فرافقهی است، برون فقهی است، حاکم بر فقه و دولت است. فقیه باید توجه به آن بتواند فتوا بدهد. شاید من جلسه بعد همین قسمت را مقداری طول بدهم. چون شاید لازم باشد قبل از این که اصل عدم رضایت را به آن وارد شدم این را بگویم که بر اساس آن بدهد. و آن آگاهی‌ای نیست که با متد فقهی به آن دسترسی پیدا کنیم. فقه راههایی هستند، احکامی هستند برای تحقق آن مصلحت که ما باید قبل از این که فقاهت کنیم آن را بفهمیم. به همین دلیل به درستی برخی فقها می‌گفتند طلبه‌ها باید در متن زندگی اجتماعی باشند، بفهمند و ببینند. الان بیشتر از آن باید گفت. یعنی طلبه‌ها باید به علوم انسانی واجتماعی مسلط باشند که با ابزار آن بتوانند مصلحت جامعه را فهم کنند. بر اساس مصحلت جامعه عمل کنند. واقعیت این است که فقه استفتاء است. یعنی یک سؤالی به وجود می‌آید که فتوا به وجود بیاید. سؤال از متن واقعیت اجتماعی باید به وجود بیاید. سؤالهای ساختگی و این که نتوانیم کاری بکنیم و آخرش یک حکم را با یک نذر حل کنیم حل نمی‌شود. باید سؤال از متن واقعیت بیاید. یک روایت بسیار عالی داریم که «العلم استفهام العمل». عمل باید بپرسد و علم پاسخ بدهد. عمل اجتماعی متن زندگی که ما آن درگیر هستیم. بنابراین درست است یعنی ما تا آن آگاهی‌ها را نداشته باشیم نمی‌توانیم کاری را بکنیم. من اتفاقا همین متن مرحوم شهید صدر را که می‌خواندم همین حس برای من به وجود می‌آید که پس آن واقعیت را از کجا سر در بیاوریم؟ که بعد بنشینیم برای تحقق آن مصلحت اجتماعی ناظر به آن واقعیت حکم جعل و وضع کنیم.
یک جمله را هم بگوییم چون آخر وقت است. من به دنبال این بودم که ببینم فلسفه حکم و مصحلتی که در حکم وجود دارد باهم فرق می‌کند یا نه؟ که این تعابیر را داریم. من از مرحوم آیت الله مصباح در آثارشان دیدم که باز به دلم نشست. فرمایش ایشان این است که فلسفه حکم می‌تواند عام باشد. فرا زمانی باشد، فرامکانی باشد -این بیان من است- اما مصلحت آن بهترین نتیجه‌ای است یا بهترین صورت تحقق آن فلسفه در هر شرایط مکانی و زمانی خاص است. به همین دلیل که ممکن است مصحلت جابجا می‌شود. چون می‌تواند شرایط مکان و زمان جابجا بشود. هر کدام از این بیانها را ما جدی بگیریم یعنی این که به یک دانش دیگری نیازمند هستیم که مسائل را ناظر به متن حیات اجتماعی فهم کند که پس از آن بگوییم احکام را جعل و وضع کنیم که آن مصلحتی که این طوری داریم تشخیص می‌دهیم، آن احکام را برای ما محقق کند. و دولت را مجری قانونی بدانیم، یا حکمی بدانیم که بر اساس این تولید می‌شود. فقاهت من خودم این طور معنا می‌کردم و می‌کنم، فقیه انسان عاقل عامل اسلامی است. یعنی کسی که می‌خواهد عمل کند ولی فکر می‌کند که عمل درستش را تشخیص بدهد. و عمل کجاست؟ عمل در متن زندگی اتفاق می‌افتد. فقیه کارش مثل شاگرد استادهایی هست که در حال بنایی آموزش می‌دهد. یعنی در متن عمل باید آموزش بدهد. و اگر ما این گونه نشویم فقهمان به درد زندگی مردم نخواهد خورد.
دانش‌پژوه: من تشکر می‌کنم ولی حقیقتش قانع نشدم. به جهت این که در رابطه با این که در همان موقع که حضرت عالی می‌فرمایید در دهه هفتاد بالاخره مسبوق به فقه موارد دیگری از علوم بوده است. قطعا اقتصاددانهای آن موقع نظر داده‌اند، از نظر علوم اجتماعی تعدادی نظر داده اند، از نظر بررسی مدلها این کاری که کردند در دهه هفتاد حضرت عالی اطلاع دارید یک بحث منسوخی بوده است برای آقای مالتوس که در صده نوزدهم مطرح کرده بود و همان طور که حضرت عالی هم فرمودید واقعا نیروی انسانی ثروت است. الان هند و چین اینها بالقوه ثروت هستند. حتی در هر صد هزار نفر که چندتا نخبه که به وجود خواهد آمد اینها ثروتهای جامعه هستند. اما این که الان ما می‌آییم می‌گوییم تمام بزرگان صحه گذاشتند، الان ما می‌آییم می‌گوییم که اشتباه کردیم، در آن موقع هم آن علوم بود قطعا. یعنی در مراکز مختلف پژوهشی به دولتها ارائه می‌دادند. کجای کار ایراد داشت که به مصلحت واقعی نرسیدیم؟
استاد: عرض من این بود که بالاخره بخشی از نظریات اقتصادی این روش را تأیید می‌کرد. یعنی بخشی از نظریات همین بود که عرض می‌کردم که ما در کتابهای درسی مان بود. یعنی واقعا همان موقع در کتابهای درسی توسعه بود که یکی از عوامل پسرفت کشورها جمعیت است. چون جمعیت مصرف را بالا می‌برد و کالا وقتی مصرف بالا باشد، پس انداز شکل نمی‌گیرد، وقتی پس انداز شکل نگیرد سرمایه گذاری اتفاق نمی‌افتد، سرمایه گذاری اتفاق نیفتد تولید اتفاق نمی‌افتد. این را می‌گفتند دام مرگ. این جوامع نابود می‌شوند. حتی یک کسی گفته بود، واقعا گفته بود. من یک جایی دیدم. یکی از مسئولان کشورها شاید مصر بود که بهتر است ما هر از چند گاهی بگذاریم جمعیت با این طوفانهای بیماری‌های فراگیر از بین بروند. حتی تا این حد. چون نمی‌توانیم این جمعیت را اداره بکنیم. الان هم همین در درسهای توسعه، کتابهای رایج توسعه ببینید این هست که کشورهای توسعه نیافته جمعیت زیاد دارند بنابراین چون جمیعت زیاد دارند مشکل کمبود سرمایه دارند. برای این که جمعیت را به کار بگیرند ما باید تلاش کنیم که بحثهای جمعیت را بگذاریم کنار. مصیبتی است، با آن کنار بیاییم. بگوییم سرمایه چگونه باید تأمین کنیم. بعد می‌آید توصیه می‌کنند به استقراض، به صد تا مصیبت دیگر. این فضای قالب ادبیات توسعه آن روز بود. یعنی این دانشها همین حرفها را می‌زدند. ما می‌خواهیم توسعه اقتصادی پیدا کنیم، توسعه اقتصادی به سرمایه گذاری نیاز دارد، سرمایه گذاری به پس انداز نیاز دارد، پس انداز محصول این است که مردم کمتر مصرف کنند، مردم بخواهند کمتر مصرف کنند اول باید کمتر مصرف کنند ثانیا جمعیت کمتر بشود، از آن طرف ما نمی‌توانیم اشتغال زیاد کنیم. بنابراین باید جمعیت کمتر بشود. هر چیزی می‌گفت باید جمعیت کمتر بشود. و آن زمانها این ادبیات اقتصادی که من داریم از آن الان برای شما صحبت می‌کنم به این وضع نبود. ضمن این که آن بستگی به آن مدلها هم بود. معنی‌اش این است که ما بالاخره باید می‌نشستیم یا بنشینیم دانش واقع نماتری پیدا کنیم. ممکن است الان هم در مورد جمعیت حرف درستی می‌زنیم اما در مورد موضوعات دیگر مثل آن موضوع الان داریم خطا می‌کنیم. معلوم نیست. و ممکن است همین الان هم فقه و فقهای ما به جای این که بتوانند فعالانه ایفای نقش کنند منفعلانه و تابع باشند. ممکن است الان هم در یک موضع دیگری در حال اتفاق افتادن باشد. ولی واقعا آن صحنه، صحنه‌ای بود که داشتم الان خدمت شما توضیح می‌دادم. واقعا خیرخواهان هم این طوری شده بودند. واقعا مثل علامه تهرانی یا من از رهبری معظم اسلامی کنونی که آن موقع رئیس جمهور بودند واقعا خیلی شاذ بودند. یعنی حتی آن نگاههای دینی در بدنه سنتی جامعه که فرزندآوری که جزء اصل عادی زندگی قلمداد می‌کردند و فکر می‌کردند پدر و مادری یعنی دائما فرزند داشتن آنها هم تسلیم شدند. چون آنها در فضای اصالت دینی داشتند آن زندگی را رقم می‌زدند ولی آن توضیحی که من دادم برای استدلال برای این تصمیم آن موقع خیلی گرفت و رویکرد رقیب نگرفت. آن موقع این نوع حرفها نبود که ادبیات علمی‌اش هم در ادبیات توسعه من یادم نبود باشد. نبود که جمعیت می‌تواند احتمال به وجود آوردن انسانهای خلاق را بیشتر کند. یعنی با توجه این که علم آمده است و پیشرفت رفته است، خلاقیت باعث پیشرفت است، جمعیت این را احتمالش را افزایش می‌دهد. این ادبیات لااقل ادبیات توسعه رایج آن زمان نبود. ممکن است بگوییم یک آب و هوای خارجی هم وارد کشور شد. من آن دوران را دوران سال شصت و هشت و شصت و نه تا هفتاد و سه را یک تحلیل دارم. این معمولا در فضای مجازی هست که همین طوری که جنابعالی احساس می‌کنید، ولی توضیح اجمالش همین است که عرض می‌کنم. مبسوطش را می‌شود در جلسه‌ای به آن پرداخت. ولی اصلش این است که ما برای تشخیص مصلحت جامعه به دانشی نیازمند هستیم که این واقعیت را به ما نشان بدهد. من به عنوان یک طلبه دانشجوی اقتصاد آن روز به ذهنم نیست که کسی الان این نوع استدلالی که من و شما می‌کنیم را کرده باشد و کسی توجه نکرده باشد. من نمی‌خواهم آن تصمیم گیرندگان را تبرئه کنم. چون تصمیم گیرندگان آن موقع خیلی خطا کردند. یک خطایشان این بود. ولی واقعیت این است از آن طرف هم یادم نمی‌آید که غیر از همین چیزی که من از آقای تهرانی دیدم و آن فرمایشی که از رهبر انقلاب ایشان نقل کرده بود، اصلا یادم نیست که کسی دیگر، حرف دیگری زده باشد و واقعیت را این طوری که من و شما داریم توضیح می‌دهیم، توضیح داده باشد.
در حق ما دعا بفرمایید. خداحافظ همگی شما. در زندگی، در کار، در همه چیز، تحصیل، تحقیق موفق باشید. التماس دعا.

جهت دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید