جلسه چهارم درس خارج فقه استاد مجید رضایی در موضوع قواعد فقهی اقتصادی در ۱۶ آبان ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم
درس قواعد فقهی اقتصادی جلسه چهارم
یکشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۰
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سید الاولین و الآخرین ابی القاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین
خدای متعال را شاکریم که باران رحمتش را بر سرزمین ایران زمین و سایر سرزمینها به صورت گسترده فرستاده و هوای مناسبی را لمس میکنیم. ان شاء الله این نعمتها ادامه پیدا کند و ما هم در بهره برداری از این نعمتها نهایت قناعت و اقتصاد را به خرج بدهیم.
بحثمان در این بود که دربارهی قواعد فقه مواردی را ذکر کنیم و قرار شد که امروز بحث قاعدهی اسراف را یک ملاحظهای بکنیم و در مورد اسراف یک مقدار صحبت بکنیم و ببینیم قاعده هست یا نیست.
من ابتداءً در چند دقیقهی اول به طور کلی یک بار دیگر نکتهای را ذکر میکنم و آن این است که میخواستم یک فرمایشی حضرت آیت الله سبحانی دارند آن را هم عرض کنم و مواردی که ایشان در کتاب قواعد فقهی شان آوردهاند برای شما دوستان عزیز بگویم و بعد وارد این بحث قواعد فقهیه وارد بشویم.
حضرت آقای سبحانی یک ملاکی را خودشان قرار دادهاند و گفتهاند که ما وقتی به مباحث علم اصول و قواعد آن نگاه میکنیم معمولا در این بحثها به دنبال حجت شرعی میگردیم. محمولاتی که این قواعد اصولی دارند خود حکم شرعی نیست بلکه حجت بر حکم شرعی است چه در بحث الفاظ که مطرح میکنیم چه در مباحث عقلی که بحث میشود چه در مباحثی که مربوط به خود حجت است مثل حجیت خبر واحد یا اجماع و شهرت یا حتی بحثهای تعادل و تراجیح هم باز هم همینطور و حتی وظیفهی عملی که اصول عملی است آنها هم در واقع داریم دربارهی حجت شرعی در شرایط خاص بحث میکنیم که اگر اماره نبود وظیفهی عملی ما چیست. این را در همان جلد اول کتاب الایضاحات السنیة للقواعد الفقهیة. من دنبال چاپش بودم جلد اولش گیرم آمد ولی دیدم که در سایت ایشان چهار جلد این ایضاحات سینة آمده و آن جا تلاش کردهاند در این چهار جلد حدود هشتاد و پنج قاعده را ذکر کردهاند و در این کتاب در همان جلد اول این بحث را مطرح کردهاند که فرق قاعدهی اصولی با قاعدهی فقهی این است که قاعدهی اصولی محمولاتش بحثهایی است که مربوط به حجت شرعی و مواردی که به آن وصل میشود مثل تعادل و تراجیح یا جایی که ما حجت شرعی نداریم به اصول عملیه که آن هم به نحوی حجت شرعی برایمان قرار میگیرد یا مثلا مباحث عقلی است که از وجود ملازمه بین مثلا امر به شیء و وجود مقدمهاش یا حرمت ضدش یا ملازمهی بین حرمت شیء و فسادش یا ملازمهی بین تعلیق حکم بر یک شرط و ارتفاعش عند ارتفاعش، در همهی اینها به دنبال این هستیم که آن حکم عقلی را که به وسیلهی آن حکم شرعی را به دست میآورد کشف کنیم. یک مواردی هم باز هست که بحثهای الفاظ است که میخواهیم ببینیم مفاد امر و نهی و مفاهیم و عام و خاص چیست و از اینها استفاده بکنیم که ظاهر این کلام این هست و از آن طرف متصلش بکنیم به حجیت ظاهر بعد از این استفاده بکنیم برای رسیدن به حکم شرعی و در واقع واسطه میشود برای کشف و استنباط حکم شرعی و به تعبیر مرحوم امام قواعد اصولی خودشان حکم شرعی نیستند و ما خودشان را برای زندگی مان احتیاج نداریم بلکه از آن استفاده میکنیم برای رسیدن به حکم شرعی که حکم شرعی در واقع لحاظ آلی نداریم به آن بلکه لحاظ واقعی و ذاتی و حقیقی داریم. استاد سبحانی عزیز حفظه الله این را میفرمایند که قواعد اصولی است اما فرمودهاند قواعد فقهی که ما بحثش را داریم یک مقداری تفاوت پیدا میکنند. ایشان فرموده است اما اذا لاحظنا القواعد الفقهیة فسنری ان المحمول فیها اما حکم تکلیفی عملی یا خود حکم را آن جا داریم مورد بررسی قرار میدهیم یا حکم وضعی است که متعلق به عمل است یعنی گاه در مورد لزوم اعادهی نماز است یا عدم لزومش است مثل تعاد و گاهی وقتها در مورد این است که المومنون عند شروطهم یا اوفوا بالعقود که از آن لزوم استفاده میکنیم، حکم وضعی یا حکم وجوب تکلیفی که لزوم وفاست مستقیما از آن استفاده میکنیم. ایشان مثال هم زده است. آن جایی که حکم تکلیفی است مثل المومنون عند شروطهم الا شرطا حرّم حلالا او احلّ حرام یعنی عمل به شرطی واجب است که طرفین معامله بر آن اتفاق کردهاند یا همانطوری که عرض کردم مثل لاتعاد الصلاة الا من خمس که این جنبهی منفی دارد و ایشان فرموده است که محمول در هر دوی اینها وقتی ما نگاه میکنیم یا رفع شرعی است یا ایجاب شرعی است.
در احکام وضعی هم مثل همان قاعدهی ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده این هم بحث این است که آیا فاسد است ضمانت در آن هست یا نه؟
ایشان آن جا نوشته است که اساسش بیشتر از چهل قاعده نیست و فروعات را هم وقتی نگاه میکنیم بیش از صدتاست بنا بر این خیلی از آنها به همین چهل تا برمی گردد. بنا بر این یک تفاوت اصلی بین قاعدهی اصولی و قاعدهی فقهی این میشود که در قاعدهی اصولی محمولی که بر موضوع بار میشود جنبهی حجیت این قاعده را برای ما دارد اثبات میکند و برای ما دارد حجیت میآورد اما در قاعدههای فقهی احکام شرعی است. این یک تفاوت خیلی واضح و روشنی است که ایشان این جا مطرح کرده است.
حضرت آقای سبحانی در این چهار جلدشان هشتاد و پنج قاعدهی فقهی را مطرح کردهاند که خودشان میگفتند هشتاد و شش تا ولی من که جمع کردم دیدم هشتاد و پنج تاست، در این چهار جلد. نگاه کنید اول تقسیمات را میگویم چون اینها استقرایی است و اصلا با یک شرایط خاص نیست، تفحص کردهاند از میان ابواب فقهی از ابتدا تا انتها در یک حدی وقت به ایشان مجال داده است بیش از هشتاد قاعده مطرح کردهاند. یک سری از قواعد فقهی را گفتهاند برای کشف موضوع است. دوازده قاعده را این جا مطرح کردهاند که اینها برای کشف موضوع است. قواعد کشف موضوع یعنی حکم در آن نیست و میخواهیم اثبات کنیم که فلان امر رخ داده است.
یک قواعدی برای ضمانات است مثلا همین که میگوییم من اتلف مال الغیر فهو له ضامن.
یک سری از قواعد برای مبطلات عقود است. مثلا شرط فاسد مفسد است یا نه؟
گفتیم برای قواعد کشف موضوع دوازده تا را شمردهاند و برای ضمانات دوازده تا و برای مبطلات عقود شش تا که این سی تا در جلد اول است بعد قواعد عامه که اختصاصی به هیچ باب خاصی ندارند که نه تا قاعده این جا ذکر کردهاند مثل نفی سبیل.
پنج تا قاعده بحث کردهاند درباره اینکه آیا قبض در معاملات مملّک است یا نه؟ اینکه میگوییم اگر یک شیئی تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه اینجور از قواعد به این ارتباط پیدا میکنند.
یک سری قواعد است که مخصوص عبادت است مثل همین لاتعاد که عرض کردیم یا برخی از امور که ممکن است در طهارت و روزه و حج مطرح باشند. بیست و سه تا قاعدهی عبادی در این جا مطرح کردهاند.
یک سری از قواعد به نظر شریف ایشان قواعدی هستند که محدّد و محدود کنندهی اطلاقات و عمومات هستند مثل لا ضرر و لا حرج که همهی اطلاقات و عمومات در مقابل اینها باید سر خم کنند. این هم ده تا قاعده است و تعدادی از قاعدهها هم که هشت تا قاعده است فرموده است که مربوط به امور شخصیه است یعنی قاعدههایی که مثلا در مورد وصیت است. ما یک سری امور داریم که در بحث حقوق اینها را به عنوان احوال شخصیه مطرح میکنند. مثلا مسائلی که در مورد نکاح است و طلاق و وصیت و ارث است. اینها را معمولا به عنوان امور شخصیه مطرح میکنند. ایشان در این جا هم هشت تا قاعده را مطرح کردهاند.
وقتی ما این قاعدهها را نگاه میکنیم یک تقسیم بندی خاصی ندارد. مثلا قواعدی که در عبادات است اعم از نماز و روزه و... اما قاعدههایی که مربوط به غیر عبادات است بعضی هایش برای مبطلات عقود هستند و بعضی برای ضمان هستند و بعضی برای کشف موضوع هستند و بعضی محدّد اطلاقات هستند و بعضی برای امور شخصیه هستند که در طلاق و... مطرح میشود. خیلی تلاش ارزندهای انجام دادهاند و این قواعد را مطرح کردهاند اما یک تقسیم بندی که متناسب با علوم انسانی که ما کار داریم باشد از عباراتشان به دست نمیآید گرچه ایشان استاد بسیار بسیار ارزنده و در مورد نوشتهها هم که سابقهی خیلی خیلی طولانی دارند و آثار بسیار ارزشمندی هم دارند.
من این را هم عرض کنم که آقای سبزواری که حدود چهار صد و خردهای قاعده را بیان کرده که تا حالا پانزده- شانزده جلدش چاپ شده است یک تفاوتی بین قاعدهی اصولی و فقهی فرمودهاند که چون کوتاه است عرض کنم و این بحث را ببندیم که بحثهای مقدماتی مان بسته میشود.
این هم در جلد اول کتاب ایشان آمده است. ایشان اقوال مختلفی را در مورد اینکه تفاوت بین قاعدهی اصولی و فقهی چه چیزی است را بیان کرده است که قول مرحوم شیخ اعظم را بیان کرده است و دیدگاههایی که در مورد آن رد و نقض شده است را ذکر کردهاند. یک قول از مرحوم امام این جا نقل شده است که به عنوان قول چهارم ذکر کردهاند. قول دوم قول مرحوم نائینی را آوردهاند. قول سوم مرحوم آقای خویی. قول چهارم مرحوم امام و قول پنجم هم در واقع جمع بندی است که به نظر میآید از مجموع مطالبی که گفته شده است و رد و نقض شده است آخرش اینجوری جمع بندی کردهاند. ایشان فرموده است ما یخطر ببالی القاصر من ان الفرق بین القواعد الاصولیة و القواعد الفقهیة من جهات ایشان فرموده است که چند جهت را به عنوان فرق قاعدههای اصولی و فقهی بیان میکنم:
فرق قاعدههای اصولی و فقهی
الاولی: ان القواعد الفقیهة احکام شرعیة کلیة آلیة و القواعد الاصولیة لیست احکاما شرعیة قواعد فقهی خودشان احکام شرعی هستند کلی هم هستند و آلی که ایشان میگوید یعنی میرساند برای تعیین حکم مصادیق مختلف اما در مقابل، قواعد اصولیه لیست احکاما شرعیة اصلا احکام نیستند بلکه احکام عقلی یا عقلایی است که در طریق استخراج احکام کلی یا جزئی شرعی قرار میگیرند. پس بحث اولی این است که اصلا آن احکام شرعی است و این احکام شرعی نیست بلکه احکام عقلی یا عقلایی است و از آن برای استنتاج احکام شرعی استفاده میشود یعنی این واسطهی رسیدن به احکام است و آن مستقیما خودش احکام است.
دو: قواعد فقهی تقع فی طریق تشخیص وظیفة المکلف فی مقام العمل بنحو التطبیق ما از قواعد فقهی میتوانیم استفاده کنیم برای اینکه وظیفهی مکلف را در هنگام تطبیق و عمل به دست بیاوریم اما از قواعد اصولی نمیتوانیم برای وظیفهی مکلف در مقام تطبیق استفاده بکنیم بلکه باید یک مجتهدی واسطه بشود تا ما به این احکام برسیم.
سوم: نکتهی ظریفی است که گفتهاند و از قبلش واضح هم بود ولی اینکه به آن توجه کردهاند خیلی خوب است این است قواعد فقهی به قواعد اصولی احتیاج دارند یعنی اگر شما میخواهی از قواعد فقهی برای حکم شرعی مکلف استفاده کنی حتما حتما باید از قواعد اصولی بهره بگیری یعنی اگر مثلا یک قاعدهی فقهی را مبتنی بر یک حدیثی مثلا من حاز ملک هر کسی حیازت کرد مالک میشود میگویند حدیث آمده است و از کجا میگویی که این حدیث درست است؟ می گوید این حدیث صحیح است.
از کجا میگویی حجت است چون خبر واحد است؟ از این قاعدهی اصولی باید استفاده کنیم که خبر الواحد حجة.
شاید این تقیهای صادر شده باشد. شاید و خیلی از اموری که ممکن است به نظر شما بشود اشکال کرد که این حدیث همچنین دلالتی ندارد. می گوید ظاهرش حجت است و این دارد دلیل ملکیت را بیان میکند.
این تکلیفی است یا وضعی؟ دارد یک قاعده بیان میکند و میگوید اگر کسی حیازت کرد و رفت -البته با اجازه- در محیط بیابان یا جنگل چیزی را جمع کرد مال خودش میشود و این یک حکم وضعی است و اگر مالک شد تصرف در آن جایز نیست.
پس شما در این قاعدهی فقهی به شدت به حجیت خبر واحد و ظواهر احتیاج داری. گاهی وقتها ممکن است لوازمی از آن قاعده استفاده کنی که شرعی است مثلا این قاعده فرموده است هر کس حیازت کرد مالک میشود.
می گوییم اصول به ما گفته است که خبر واحد حجت است. از ظاهرش استفاده میشود که هر کس حیازت کرد مالک میشود.
می گوید پس اگر مالک میشود نباید در آن تصرف کنیم. می گوییم نگفته است که نمیتوانیم در آن تصرف بکنیم.
می گوید لازمهی شرعیاش این است یعنی وقتی ملکیتش ثابت شد یک سری از امور برای این ثابت میشود.
چرا حدیث فرموده است لایحلّ مال امرئ مسلم الا بطیبة من نفسه مال مسلمان برای کسی حلال نیست مگر با اجازه اش. پس چون مالک شد شما نمیتوانی به آن دست بزنی. بر آن آثار شرعیه مترتب میشود.
ممکن است یکی بگوید مگر نمیگفتید اگر یک چیزی به واسطه باشد میشود اصل مثبت؟
می گوییم بله ما در اصول گفته ایم که اصل مثبت یعنی لوازم عقلی یک شیء که به صورت لازم ذاتی هم نیست اما اگر لوازم شرعی باشد حتما مترتب میشود.
پس بنا بر این قاعدهی فقهی به قاعدهی اصولی احتیاج دارد و فرمایش ایشان درست است ولکن القواعد الاصولیة لا تحتاج الیها اما وقتی میخواهیم حجیت خبر را ثابت کنیم که از قواعد فقهی استفاده نمیکنیم چون در حجیت خبر نمیتوانی به اخبار تمسک کنی. شما میخواهی با یک خبر واحد حجیت خبر واحد را اثبات کنی؟ باید یک چیزی را بگویی که قطع و یقین باشد. باید به گونهای استدلال کنی که برای ما واضح باشد که این ظنون معتبر هستند. این هم سوم که نکتهاش نکتهی خوبی است.
چهار: گفتهاند که قواعد اصولی قبول تخصیص و تقیید نمیکنند بر خلاف قواعد فقهیه. قواعد فقهیه حکم شرعی هستند مثلا همین قاعده که من حاز ملک هر کس حیازت کرد مالک میشود اطلاق دارد و ممکن است از عمومات باشد که بگوییم من حاز یعنی هر کس نه کسی که پس این عموم است.
می گوید هر کس حیازت کرد؟ من الان میروم کنار دریا و ماهیگیری میکنم. می گوییم الا اینکه مانعت بشوند.
می گوید کجای حدیث گفته است؟ می گوییم حدیث قاعدهی فقهی است و تخصیص میخورد به ادلهای که فرموده است انفال للامام است و اگر شما بخواهی در انفال تصرفات بکنی حتما باید اجازه بگیری یا باید مثل دورهی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم باشد که در آن جا پیامبر گرامی به طور کلی اجازه فرمودند چون نه مشکلی برای طبیعت پیش میآمد چون اینگونه نبوده است پیامبر هم فرموده است من حاز ملک و منِ پیامبر به طور مطلقا به شما اجازه میدهم که بروید این کار را بکنید. دوره میگذرد و بعد از پیامبر نظامات اقتصادی دائما تغییر پیدا میکند و حکومتهای جدید که انفال از آن هاست و در اختیار آن هاست میگویند اگر کسی همینطوری و بدون قاعده بروند ماهی گیری کنند نسل این ماهیها را ریشه کن میکنند کما اینکه نسل گونههای مختلف را این استعمارچیها در آفریقا و آمریکای جنوبی و آسیا و هند ریشه کن کردند پس باید یک قاعدهای بگذاریم و زمانی بروند ماهی صید کنند که نهنگها میروند صید میکنند نه زمان تخم ریزی بلکه زمانهایی که این بچه ماهیها شکل بگیرند و بزرگ بشوند و تعداد زیاد بشود اما اگر آن موقعی که آن مادر میخواهد برود تخم ریزی کند شکار کنیم تخم ریزیها به هم میخورد و به تدریج چند سال بعد ریشهی اینها کنده میشود پس من حاز ملک را قید میزنیم.
اما قاعدهی اصولی میگوید خبر واحد حجت است یا نه؟ در آوردیم خبر واحد در احکام شرعی چون همهی خبر واحد حجت نیست بلکه در مورد رسیدن احکام شرعی حجت است. ما از خبر واحد اعتقاداتمان را به دست نمیآوریم. اعتقادات و چیزهایی که باید با عقل اثبات بشود قرآن که متواتر است البته محکمات قرآن. متشابهات قرآن را باید عرضه کنیم و مطرح بشود و احیانا روایاتی از پیامبر گرامی یا ائمه اطهار رسیده باشد و معصومین بیایند آنها را برای ما باز کنند و توضیح بدهند و اینی هم که از آنها میرسد. مثلا دربارهی قیامت یا درباره مسائل دیگری که جنبهی اعتقادی دارد با توجه به این فرمایشات و توضیحات و بیانات خود قرآن اعتقاد ما اینگونه است. اصل اعتقاد که خداشناسی و قرآن شناسی و پیغمبر شناسی و صفات باری تعالی است باید به وسیلهی عقل اثبات بشود بعد از اینها امامت با نقل اثبات میشود تعداد ائمه با نقل اثبات میشود در مورد خود پیامبر، نبوت خاص اینها نقل لازم دارد و تاریخ مسلم لازم دارد. کسی نمیتواند در اتاق خودش بنشیند و بگوید از نظر عقلی ائمه باید دوازده تا باشند.
از کجا میگویی؟ به چه صورت به دست میآید؟ حتی اگر بگوید مگر نمیدانی ماهها دوازده تاست؟ خب ماهها دوازده تاست هفته هم هفت روز است اصلا سال هم سیصد و شصت و پنج روز است. اینها چه ارتباطی به هم دارند که شما احیانا بخواهی بر اساس اینها تعداد به دست بیاوری. اگر ما از نقل مسلم اینها را اثبات کردیم بعد ممکن است در یک جا تاویل هم برده باشند و بگویند اینکه فرمود إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کتابِ اللهِ تاویلش ممکن است مثلا امامت باشد اما ما ابتداءً از نظر عقلی نمیتوانیم این را اثبات کنیم و باید از طریق نقل محکم کما اینکه این همه نقل محکم داریم دربارهی امامت مولا امیر مومنان علیه الصلاة و السلام و همچنین سایر ائمه. آن که ثابت شد این تاویلات هم میتواند مورد قبول قرار بگیرد.
این چهارتا تفاوتی که ایشان گفت به نظرم تفاوتهای خوبی است. قواعد اصولی تخصیص بردار و تقیید بردار نیست ولی قاعدههای فقهی هست.
قاعدههای فقهیه به قاعدههای اصول احتیاج دارند لا بالعکس.
قاعدههای فقهی در طریق تشخیص وظیفهی مکلف در مقام عمل به صورت تطبیقی است ولی قاعدههای اصولی واسطه میخورد تا برسد به مرحلهی عمل.
قاعدههای فقهی احکام شرعی هستند اما قاعدههای اصولی احکام عقلی و عقلایی هستند.
این چهارتا نکته و تفاوت هم به نظرم میآید چیز خوبی بود که این جا مطرح کردند.
دوستان عزیز! اینکه آیا اسراف قاعده است یا قاعده نیست اجازه بدهید آخر کار آن را بررسی کنیم بلکه ببینیم اصلا مفادش چه چیزی است بعدا در موردش صحبت میکنیم.
در مورد حرمت اسراف و تبذیر فقط این را عرض کنم که در یکی- دو جا بعضی از کسانی که در زمینههای قواعد فقهی مباحثی را مطرح کردهاند این را به عنوان قاعدهی فقهی ذکر کردهاند. یکی مرحوم آقای صادقی تهرانی است که صاحب تفسیر الفرقان است. یکی کتابی دارد به نام اصول استنباط که صد تا اصل را سعی کرده است از قرآن استفاده بکند که یکی همین بحث اسراف و تبذیر است که اهمیت دارد.
در آن کتابی که حبیب الله شریف کاشانی به عنوان تسهیل المسالک مطرح کرده است این حرمت اسراف و تبذیر ذکر شده است. اگر دوستان علاقه مند بودند در زمینهای این قواعد فقهی البته الان با توجه به این نرم افزار جامع فقه اهل بیت و هم نرم افزار احادیث تقریبا وقتی میگردید همه چیز برایتان فراهم میشود ولی یک کتابی هست که دفتر تبلیغات آمده است قواعد فقهی را یک کار موضوع شناسی کردهاند و در کتابهای مختلف فقهی مثل جواهر و مختلف و مکاسب گشتهاند که این قاعدهی فقهی که مد نظر است چه کسانی به آن پرداختهاند و مطرح کردهاند. آن هم کتاب خوبی است که دفتر تبلیغات چاپ کرده است و به عنوان یک معجمی از قواعد فقهی فقط آدرس یابی کرده است. از جمله کسانی که این را به عنوان یک قاعده ذکر کرده است مرحوم نراقی صاحب جامع السعادات در کتاب عوائد الایام است. این کتاب کتاب ارزشمندی است و با این چاپی هم که دفتر تبلیغات انجام داده است به نظر من خیلی خوب این بحث را در آورده است. آقای احمد نراقی خیلی کتاب دارد و یکی از ارزنده ترین کتاب هایش هم همین عوائد است و آن مستند.
من هم الان میخواهم یک مقداری از مطالب ایشان را بخوانم. این کتاب عائده عائده دارد مثلا عائدهی یک دربارهی اوفوا بالعقود است و عائدهی دو درباره وجود تعظیم شعائر الله است و عائدهی سه درباره تقسیم ارث و ضرار است. برخی از این قواعدی که این جا به کار برده است عمدتا فقهی است ولی گاهی وقتها موارد منطقی هم ممکن است باشد موارد اصولی هم ممکن است باشد. در عائدهی شصت و یک تحقیق معنی الاسراف و بیان تحریمه و موارده که از صفحهی ششصد و پانزده این مطلب دارد تا تقریبا ششصد و سی و هفت- هشت که خوب است در این بیست صفحهای که مطرح کرده است برخی از نکاتش را استفاده کنیم و محتوای فرمایشات ایشان را بتوانیم ببنیم.
یکی از آقایان هم زحمت کشیدند ماخذ شناسی قواعد فقهی دفتر تبلیغات را برای شما گذاشتند. کتاب خوبی است. در این نرم افزارها گاهی وقتها آنها مبتنی بر لفظ کار میکنند و آن جایی که بر اساس معناست از چشم میافتد ولی این افرادی که این کار را زحمت کشیدهاند فقط بحث لفظ نبوده است که ببینند کلمهی عسر کجا آمده است بلکه اگر یک جا محتوایش هم آمده است آن هم بیان کردهاند.
در این قاعدهی اسراف ایشان چند تا بحث مطرح میکند و یکی از بحث هایش این است که این اسراف حرام است و بعد از اینکه آیات مختلفی را ذکر میکند و احادیث متعددی را هم میآورد در پایان میفرماید که اجماع بر حرمتش داریم بعد از آیات و کفانا مؤونة الاشتغال ببیان ذلک اجماع هست و آیات هم هست و روایتها هم درست است و بعضی از روایتها ممکن است سندا اشکال داشته باشد.
ما الان میخواهیم آیات را با هم بخوانیم و نمیخواهیم فقط استفاده کنیم از آیات که حرام است یا مکروه است یا غیره بلکه یک چیزی دیگری هم میخواهیم به دست بیاوریم که ببینیم که آیات که آمده دربارهی اسراف صحبت کرده است ناظر به کدام مسئله است که ما در اقتصاد میتوانیم از آن استفاده کنیم.
آیات موارد متعددی است. این آیات را یکی یکی میخوانیم و ببینیم از آن استفادهای میشود یا نه؟
اولین آیه در سورهی انعام آیهی صد و چهل و یک است:
وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ او خدایی است که ایجاد کرده است باغهایی که بعضی هایش معروش است و بعضی غیر معروش یعنی ساقهی بعضیها روی زمین است و بعضیها طاق بست زدهاند وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ دانههای اینها گاهی وقتها مشابه هم هستند و گاهی وقتها متفاوتند كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ هر وقت این باغها ثمر دارد از این ثمرهاش نوش جان کنید. این خوردن با صیغهی امر آمده است ولی یعنی خدای متعال اینها را برای شما قرار داده است بروید نوش جان کنید. نمیخواهد زهد بورزید و نخورید و بر خودتان حرام نکنید. اگر اینجوری باشد خوردنش واجب میشود به یک معنا یعنی من این را خلق کردهام که بخورید. نگذارید روباه و بقیه چرندهها و درندهها بخورند و شما نخورید اما اگر این كُلُوا در مقام این است که این کار برای شما جایز است. ممکن است کسی در ذهنش رفته باشد که دین دارها باید خیلی سخت بر خودشان بگیرند. وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ بعد فرموده است حق این ثمری که میخورید را بدهید در روزی که درو میکنید و جمع میکنید. وقتی میخواهید جمع کنید ببرید خانه اول کار باید حقش را بدهی فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ یا وَالَّذينَ في أَموالِهِم حَقٌّ مَعلومٌ. با توجه به اینکه بعدا زکات آمد و گفته شد از خرما و انگور زکات بدهید البته رمان و زیتون نداشته است که بعدها معلوم شد که مستحب است اما در مکه فرموده وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ در روز درو کردن باید حقش را بدهی. گویا دیگران در این جا مطلبی دارند. حالا بحث ما زکات نیست ولی این هم نکته ایست که از ظاهر به معنای امر بر میآید که نمیخواهد بگوید جایز است یعنی کسی شک کند که ما به فقیر کمک کنیم یا نه؟ خدا بگوید کمک کنید اشکال ندارد. این مسلم است. این امر است و امر یک ظاهری دارد و باید بعدا قرائنش را هم نگاه کرد اگر تخصیص خورد یا محدودش کرد. حقش را بدهید در روزی که جمع میکنید پس وجود پرداخت حق ثمراتی است که ما استفاده میکنیم. بعد فرموده است وَلَا تُسْرِفُوا اسراف نکنید. نگاه کنید خیلی کلی گفته است. اسراف نکنید. این را داشته باشید کم کم خود آیات قرآن اسراف را برای ما معنا میکنید. بخورید حقش را هم بدهید اسراف هم نکنید. یا این اسراف نکنید به همین آخری دارد قید میزند یعنی در پرداخت حق اسراف نکنید و فقط حق را بدهید و نمیخواهد زیادی بدهید یا آن کسی که میخواهد زکات بگیرد پول زیادی از مردم به عنوان زکات نگیرد. شما میخواهید به فقیر بدهید به همان اندازه بدهید و زیاده روی نکنید. اگر اینجوری باشد یک کسی ممکن است بپرسد اشکال دارد حالا که میخواهیم زکات بدهیم به جای پنج درصد هفت درصد بدهیم؟ این که خوب است پس چرا میگویی اسراف نکنید؟
اسراف گویا یعنی از حد تعادل خارج شدن. معنای آیات آرام آرام میآید. اگر اینگونه باشد که اسراف یعنی زیاده روی نکنید چون قبلش دربارهی زکات است. زکاتی که بعدا واجب شده است یا آن موقع واجب بوده است. الان نمیخواهیم این را بحث کنیم چون خودش جای بحث دارد که آیا زکات در مکه هم واجب بوده است؟ این آیه مکی است. یا واجب نبوده است. یک حقی دارد کما اینکه آیات دیگری هم داریم که فرموده است حق معلوم دارند. در قرآن دو جا فی اموالهم حق دارد و اگر اشتباه نکنم هر دوی اینها سورهی مکی است. پس دارد میگوید حقش را بدهید. وقتی میگوید حق دارد یعنی یک ذی حق دارد. ذی حق که داشته باشد یعنی یک کسی برای او یک حقی اثبات کرده است. در این امورات خدا اثبات کرده است و گفته حق داری به فلانی بدهی.
این جا نگفته است حقش چقدر است. حتما پیامبر باید بیان کند که میتوانسته بیان بکند که بیان کرده است. اسراف میشود خارج از حق چون وقتی میخواهیم بدهیم نباید آنقدر کمک کنیم که خودمان آسیب ببینیم و ضرر بکنیم. یا این وَلَا تُسْرِفُوا به كُلُوا هم میخورد یعنی در استفاده از نعمتها اسراف نکنید یا در هنگامی که میخواهی خیرات و مبرات و زکات و غیره بدهی اسراف نکن که از آیات بعدی استفاده میشود.
پس این وَلَا تُسْرِفُوا اگر به کل زده شد یعنی هم كُلُوا و هم وَآتُوا یعنی در مصرفتان اسراف و زیاده روی نکنید و همچنین در پرداخت حقتان زیاده روی نکنید. ممکن است کسی بگوید این وَلَا تُسْرِفُوا میخورد به كُلُوا یعنی مصرف کن ولی آنجوری مصرف نکن که اسراف کنی و حقی برای دیگران نماند یعنی نهی از آن خوردن بیش از حد است که باعث بشود ما در پرداخت حق دچار مشکل بشویم که آخرش بگوید همهاش مصرف شد و چیزی نماند که من بدهم خدمت خانوادهی گرامی و نیازمند و غیره.
در این آیه، اسراف هم در مصرف درآمد و هم در توزیع درآمد برای کار خیر یعنی هم برای توزیع درآمد بحث اسراف مطرح میشود هم برای مصرف در اقتصاد که اگر من میخواهم از کالاها و نعماتی که خدا داده است استفاده بکنم اسراف نباید بکنم. متعلق اسراف در هر دوست.
دانشپژوه: ایثار که مستحب است آیا میتواند قاعدهی اسراف را تخصیص بزند؟
استاد: اجازه بدهید چندتا آیهی دیگر بخوانیم. از مولا علی علیه السلام سوال کردند که جود مهمتر است یا عدل؟ حدیثش در نهج البلاغه هست. فرمود جود یک چیز خاص است و برای یک شخص است ولی عدالت وقتی مطرح میکنیم برای جامعه است.
شما اگر در پرداخت به نیازمند اسراف کنی حالا ببینیم کجا اسراف است. ایثار یعنی آن هم نیازمند است و خودم هم نیازمند هستم و او را بر خودم مقدم میدارم. این درست است. این اسراف نیست. اسراف یعنی زیاده روی کنیم. اگر نیاز او با فلان مقدار تامین میشود شما نیاز او را برآورده میکنی و بیشتر هم به او میدهی ولی خودت به فقر میافتی و دچار مشکل میشوی یا این زیاده روی در این کار و اسراف باعث میشود او تنبل بار بیاید. به اندازه باید به او بدهی و زیاده روی نباید بکنی.
همین آیهای که مرحوم آقای نراقی هم آورده است که وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا البته کلمهی اسراف در آن نیست ولی با توجه به آیات دیگر میرسیم. فرموده است دستت را به گردنت بسته قرار نده یعنی خسّت به خرج بدهی و هیچ چیزی ندهی وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ هر چه هم که داری نده برود فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا بعد پشیمان میشوی. حالا بعضیها نقل کردهاند البته من در این نقل ماندهام که درست یا نه، بعضیها میگویند فقرا میدیدند که پیامبر روی کسی را زمین نمیزند یک روزی پیش پیغمبر آمد و گفت هیچ چیزی ندارم. پیغمبر فقط یک لباسی داشت و آن را هم به این داد. البته شاید اگر در مورد پیامبر باشد به این دادم که ان شاء الله خداوند یک پیراهنی برایش یک جوری بفرستد که بتواند برود نماز بخواند. وقت نماز شد و دیدند پیامبر نمیآید و گفت بله همچنین شرایطی برایم پیش آمده است که پیراهنی داشتم و دادم رفت و الان پیراهن مناسبی ندارم که بپوشم بیایم.
ممکن است فقط یک زیر پیراهنی دارد یا لباس خانگی دارد و لباس بیرونی ندارد که بخواهد بیاید. اگر این باشد خدا خواسته برای همهی مسلمانها یک درسی باشد. البته این آیه در سورهی اسرا است و از سورههای مکی است و پیامبر هم در مکه فوق العاده اهل بخشش بوده است ولی آن احادیثی که نقل میشود معمولا جوری است که میگویند پیامبر میخواسته برود نماز. پیامبر کجا میخواسته به نماز برود؟ پیامبر در مکه که نماز جماعت نداشت! به اندازهی کافی چوب میخوردند که الان بخواهند نماز جماعت در مسجد الحرام راه بیندازند. یک مقدار احادیثی که در شرح یک آیهای میآید ممکن است از نظر تاریخی تناسبش کم باشد. برای همین است که عرض کردم من در این حدیثها یک مقداری شک و شبهه دارم. ثانیا این جا اصلا کلمهی اسراف به کار برده نشده است ولی اینجوری میفرماید به افراد که گاهی وقتها در کار خیر هم زیاده روی نباید کرد نه اینکه نباید کار خیر زیاد انجام بدهیم بلکه زیاده روی یعنی میخواهی به یک نفر کمک کنیم یک کاری میکنیم که خودمان بیچاره میشویم بعد نمیتوانیم اداره کنیم و شرایطمان سخت میشود و عملا خودمان فقیر میشویم مثل همان داستانی که در مورد پیامبر هست که فردی فوت کرده بود و پیامبر فرمود که ببینید بدهکار و طلبکار دارد یا نه. یکی گفت خیلی آدم خوبی بود و هر چه مال داشت داد رفت. بعضیها گفتهاند که بعد از اینکه پیامبر نماز را خوانده بود همچنین مسئلهای مطرح شد. پیامبر گفت اگر قبلش گفته بودید بر او نماز نمیخواندم. برای چه هر چه که داشته توزیع کرده رفته پس زن و بچهی بیچارهاش را چکار کرده است؟ برای چه اینگونه کار خیر کردهاند؟
در صدر اسلام از بس پیامبر دربارهی کارهای خیر تصریح و تاکید میکردند که یکی از بحثهایی که مطرح بود این بود که گاهی وقتها افراد افراط میکردند مثل همان افراط در عبادت که حقوق خانوادهاش را رها کرده بود و زده بود به کوه و عبادت میکرد. زهد زیادی. پیامبر اینها را منع کرد و گفت خود من به زندگی و همسرانم میرسم و عطر میزنم و اهل عبادت هم هستم و در کار تعادل دارم.
فرمودهاند که آیا پیامبر اسراف کرده است یا نه؟
عرض کردم که اولا در آیه کلمهی اسراف نیامده است و خواسته است یک تعادلی در رفتار باشد. ثانیا قبل از اینکه آیه بیاید یا بعد از اینکه آیه بیاید با هم تفاوت دارد و بعد این مسئله هست که خودتان را به زحمت نیندازید با این کار و تعادل در رفتار داشته باشید و البته من شک دارم که این آیه در شان پیامبر نازل شده است که پیامبر اینجوری عمل کرده باشد. چون بعضی وقتها وقتی میگوید مثلا وَلَا تَجْعَلْ بعضیها فکر میکنند که مخاطب خود پیامبر است.
خدا مرحوم امام را رحمت کند. ایشان یک زمانی به دولت یک تذکر داد که این کار را بکند. مخالفین دولت که ما شاء الله زیاد هم بودند گفتند دیدید که دولت هر کاری کرده غلط بوده است و امام هم به آنها تذکر داده است.
امام فرمود مگر تذکر دادن یعنی اینکه او این کار را کرده است و غلط و اشتباهی کرده است؟ من میخواهم جلویش را بگیرم.
یادم هست که حداقل این را دو بار شنیدم در زمانی که ترور کرده بودند و ترورهای سنگینی هم بود. ترور شهید بهشتی و شهید رجایی و انسانهای بسیار بسیار برجسته در کشور شهید شده بودند و یادم هست که آقای صانعی دادستان بود و یک خطبهی غرایی پیش امام صحبت کرد که ما به اینها رسیدگی میکنیم و محکم با اینها برخورد میکنیم.
امام در تذکراتش نمیدانم همان جلسه بود یا یک جلسهی دیگر، اعلام کرد که در مسائل قضایی احتیاط را فراموش نکنید.
یک هشداری داد. هم در این مورد بود هم در آن مورد. بعد که اینها اعتراض کردند امام فرمود خدا هم به پیامبر تذکر میدهد مثلا میگوید يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ مگر اگر خدا به پیامبر گفت اتَّقِ اللَّهَ یعنی نعوذ بالله پیامبر بیتقوایی کرده است؟!
مثلا بعضیها آمدهاند سوال کردهاند منظور از این آیه چیست؟ گویا میخواهد یک قصهای درست کند که بگوید منظور چیست. آن وقت قصه که درست میشود در مورد پیامبر گفته میشود و احیانا ممکن است مخاطب یک برداشت دیگری داشته باشد. مثل این مثل عربی که إياك أعني واسمعي يا جارة من تو را قصد میکنم و با تو صحبت میکنم تا آن طرف مقابل متوجه بشود که چرا این کار را میکنم. مثلا گاهی وقتها خدا به پیامبر میگوید پیامبر! چرا به اینها اجازه دادی که صحبت کنند؟ یعنی دارد به او میگوید برای چه پیامبر را اذیت میکنی؟ و دارد به آنها خطاب میکند.
دانشپژوه: با توجه به روایات بسیاری که راجع به بخشش داریم یا حتی آیات تشویق میکنند که اگر بدهی چندین برابرش را میدهند لذا فهم ما و کسی که در سنت اسلامی رشد کرده است این است که اصلا نترس از اینکه فقیر بشوی یعنی تا میتوانی بده. اگر این باشد و واقعا باید این فهم از آیات و روایت فهم بشود دیگر چه معنایی دارد که توجیهات این چنینی کنیم یعنی من میگویم چه بسا این توجیهاتی که ما میکنیم یا اینکه شما فرمودید که تعادل را رعایت کن برخاسته از عقل ما باشد که حسابگر است مثل کسانی که مسلمان نیستند و حسابگری میکنند و میگویند این قدر ندهی که بدبخت بشوی در حالی که بر اساس آیات و روایات ما بدبخت نمیشویم و همواره خدا دارد جبران میکند و برکت میکند و هفتاد برابر و هفتصد برابر میدهد. لذا دلیل محکمی میخواهد که بفهمیم در دادن و بخشش اینکه شما میفرمایید است یا این برآمده از فکر عقلاییِ حسابگرِ انسانی غیر مسلمانانه است؟ میشود این را یک مقداری واضحتر و با ادلهی محکم تری بفرمایید؟
استاد: من از خودم نمیخواستم چیزی بیان کنم. در این آیه، اسراف پشت سر دو تا مطلب آمده بود یا میخورد به كُلُوا یا وَآتُوا حَقَّهُ یا هر دو. این آیهای که در سورهی اسرا بود خیلی واضح و روشن فرموده است. حالا آیات دیگرش را هم ذکر میکنیم که فرموده است در رفتارها تعادل داشته باشید. گاهی وقتها یک نفر هست که جو او را میگیرد و یک جا مثلا یک میلیون کمک میکند ولی گاهی وقتها میگوید من چرا یک میلیون را یک باره بدهم؟ من که میخواهم کمک کنم بیست روز پنجاه هزار تومان پنجاه هزار تومان میدهم ولی بیست روز مداومت میکنم. حتما آن یک میلیون یک جا اثر زیادی خواهد داشت اگر داشته باشد مثلا این بندهی خدا میگوید فلانی! من میخواهم یک چیزی بخرم و الان یک میلیون لازم دارم اما اگر بخواهیم کمک کنیم استمرارش بهتر از این حالت اینگونه است و اگر تعادل داشته باشد میتواند به طور مستمر این کار را انجام بدهد. ما باید یا از آیات استفاده کنیم یا از سیرهی پیامبر. اقوال را نگاه کنید. اقوالی که مطرح شده است به سیره عرض میکنیم. آیا امام صادق علیه الصلاة و السلام هر چه داشت میداد میرفت و خودش و زن و بچهاش نیازمند میماندند بعد میگفت خدا برکت میدهد؟
می بینیم که این کار را نمیکردند. امیرالمومنین ثروت ایجاد کرده است یا امام صادق همان اولی که خرما میرسید یا برخی از میوهها میرسید به باغبان میگفت در را باز کنید و هر کس هر چه میخواهد بیاید بردارد ببرد. اجازه میداد آن نوبرش را بیایند ببرند. در این صورت همهی میوهها که تمام نمیشد. فقرا میرفتند و خیلیها هم باغ داشتند و همه نمیآمدند باغ را ریشه کن کنند. بعد میگفت بقیه را بچینید و بفروشید و پولش را جمع کنید و سرمایه گذاری و کارهای دیگر بکنید.
آیهی بعدی این است که وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا این هم از سورهی فرقان است که باز سورهی مکی است. کسانی که وقتی انفاق میکنند از این کلمهی انفاق دو تا معنا میتوانیم بگیریم: یکی به معنای مصرف کردن است مثل نفقهی خانه یا نفقهی زن و فرزند. گاهی وقتها نفقه که گفته میشود مراد مصرف است ولی در خیلی از جاهای قرآن انفاق کنندگان که مطرح میشود مربوط به انسانهایی است که دارند به دیگران کمک میکنند. با اساس هر کدام میتوانیم آیه را مد نظر قرار بدهیم که یعنی کسانی که وقتی خرج میکنند زیاده روی نمیکنند کنس هم نیستند و سخت هم نمیگیرند و اینجوری نیست که برای زن و بچهاش کم کم بگذارد. اینجور نیست که بخیل باشد یا اسراف گر باشد بلکه متعادل عمل میکند. وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا یعنی چیزی انجام میدهد که پایدار باشد. از این جا به دست میآید که اسراف در مقابل قتر و تقتیر است و قوام و تعادل میانهی این دوتاست.
در مورد همین آیهی شصت و هفت سورهی فرقان جریان معروفی هست که امام صادق مقداری شن یا سنگ ریزه و ریگ در دستشان ریخت و گفتند گاهی وقتها شما دستت را سفت میگیری که هیچ چیزی پایین نمیریزد که این میشود تقتیر و گاهی وقتها جوری باز میکنی که هر چیزی هست میریزد روی زمین که این اسراف میشود اما گاهی وقتها دستت را یک مقداری نگه میداری که از لابه لای انگشتانت یک مقداری میریزد و یک مقداری هم میماند که این میشود قوام و چیزی که خدا آن را میخواهد.
دانشپژوه: افراد در سطح و مراتب یکسان که نیستند.
استاد: مسئلهی ایثار را جدا صحبت میکنم. یادم باشد که باید دربارهی این سوالی که مطرح شد صحبت کنیم چون این یک مسئلهی مهمی است.
دانشپژوه: ما نمیتوانیم برای همه یک نسخه صادر کنیم.
استاد: این درست است. این جا نوشتهاند که به فرمودهی علمای اخلاق مثل ملااحمد ریشهی همهی محاسن اخلاقی اعتدال است و در هر صفت خوب و اخلاقی اعتدال رکن است لذا اگر شجاعت از اعتدال خارج بشود تهور میشود و اگر کم بشود جبن و ترس میشود. این هم درست است.
در یک شرایطی شما نگاه میکنی که خودت نیاز داری و او هم نیاز دارد. هر دو نیاز دارید و با انتخاب این کار را میکنی مثل همان خانوادهی حضرت صدیقهی طاهره که وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا. عرض کردم این مثل یک مسئله ایست که حالت خاص است. گاهی وقتها آدم در بعضی از مراحل مسائل اخلاقی یا غیره خیلی شدت به خرج میدهد. این عمل با ایمان ما یک تناسبی داشته باشد یعنی باید دائما ایمان را تقویت کرد و تقویت کرد و اعمال هم تقویت کرد. در جنگ احد به کسی خواستند آب بدهند گفت برو به بغلی بده. داشت ایثار میکرد. میگفت او دارد میمیرد و من نمیخواهم او تشنه بمیرد. اگر من تشنه بمیرم اشکالی ندارد. ایثار جایگاه دارد. یک وقتی شما احساس خطر میکنید که هم برای خودت هست هم برای دوستت و میگویی فلانی! شما برگرد عقب و من میایستم و جهاد در راه خدا انجام میدهم اما گاهی وقتها دو تا قرص نان داری. یک قرص به ایشان میدهی سیر میشود بعد دو تایش به او میدهی و میگویی میخواهم گرسنه باشم و بمیرم. میگویند بیجا داری این کار را میکنی. در مسائل اخلاقی حتما با ایمان باید یک رابطهای داشته باشد و گر نه فرد دچار مشکل میشود یعنی میبُرد.
یک آقایی بود به نام شیخ علی تهرانی. ایشان شاگرد امام و جزء شاگردهای اخلاقی جمع بود. اینقدر زهد داشت که همه میگفتند واقعا زهدش از امام جلوتر بود از نظر ظاهری چون امام در خانهاش یک میزی داشت ولی این حتی یک قالی عادی هم نداشت. روی یک تخت چوبی. در خبرگان قانون اساسی هم بود. بعد از یک مدتی منافقین این را گولش زدند و این هم از شدت مسائلی که در مورد انقلاب داشت کم کم به یاران امام پیچید به خصوص به آیة الله خامنهای که قوم و خویش بودند و داماد خانوادهی ایشان بود. در ذهنش حسادت میکرد که چرا امام به ایشان توجه کرده است و فلان مسئولیت را به او داده است. حالا چه مسئولیتی به او داده است؟ این مسئولیت را داده است که نمایندهی امام در جنگ است و جانش را برای این کار گذاشته است. منافقین این را دور زدند. کارش به کجا رسید؟ من هر چه فکر میکردم که خدایا! این چرا اینجوری شد؟ چرا کارش رسید به رادیو عراق و اینقدر بد و بیراه به امام میگفت؟
این افراط و تفریطها در اینها میتواند اثر گذار باشد. بنا بر این یک قاعده است مثل همان جود و فضل. ممکن است یک کسی از نظر شخصی این کار را بکند و توان دارد. خود این توان مهم است و کار هر کسی نیست. بعضیها نمیتوانند ادامه بدهند ولی ممکن است او به آن صورت باشد.
این آیههایی که داشتیم میخواندیم دو- سه تا آیهی دیگر هم خوانده شد. پس این آیهی صد و چهل و یک سورهی انعام كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ اسراف را یا به هر دو یا به یکی از آنها البته این باز با آیههای دیگر مشخص میشود.
سورهی اعراف آیهی سی و یک که زیاد شنیدهایم. خدای متعال فرموده است خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ زینتتان را هنگام عبادت یا هنگامی که وارد مسجد میشوید به همراه داشته باشید. مزین باشید. حالا مزین باشید یعنی تمیز باشید یعنی لباس آراسته بپوشید یعنی هنگام عبادت هم اینگونه باشید مثل اینکه مهمانی رفته اید. بعد فرموده است وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا بخورید و بیاشامید. بخورید و بیاشامید دو نوع مصرف کاملا واضح و روشن و مهم و عمومی است. آیا فقط خوردن و آشامیدن است؟ قبلش پوشش را هم ذکر کرده است که خُذُواْ زِینَتَكُمْ عِندَ كُلِ ّ مَسْجِدٍ همانطور که در سورهی انعام دارد این جا هم دارد إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ یعنی مسرف مورد حب خدا قرار نمیگیرد. ظاهر نهی هم طبق مسائل اصولی حرمت است گرچه إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ اینها مورد حب خدا و محبوب خدا نیستند ممکن است کسی بگوید این نهی، نهی تنزیهی و اخلاقی است. كُلُوا وَاشْرَبُوا اگر منظور استفاده ایست که میکنیم یعنی آب میخوریم و یا غذا میخوریم. اما مسکن من میخواهم استفاده از مسکن داشته باشم. آیا وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا شاملش میشود یعنی وَلَا تُسْرِفُوا فقط به خوردن و آشامیدن است؟ به نظر میآید بزرگان معمولا قائل هستند که یک نوع از مصرف خیلی واضح و روشن است و البته چیزهای دیگری هم هست یعنی ما در بهره برداری از نعمتهای خدا چه برای مسکن و خوردن و آشامیدن و پوشش و مصارف دیگری که الان خیلی متعدد شده است در همهی اینها ممکن است اسراف در نظر بگیریم. این یک جهت. اگر شما گفتید این فقط مصرف است ولی نه فقط مصرف در خوردن و آشامیدن بلکه اعم از این است پس اسراف در مورد مصرف میآید کل مصرف. مثلا من میخواهم در خانهام میز بگذارم. این وَكُلُوا وَاشْرَبُوا نیست و استفاده از ابزار و آلات است. میخواهی گوشی بخری. این تعدادش زیاد است و بیش از حد داری استفاده میکنی. ماشین داری همینطور. همهی اینها را شامل میشود. این یک.
ممکن است مراد از وَكُلُوا وَاشْرَبُوا یعنی استفاده از نعمتها اعم از برای مصرف یا برای کارهای دیگر. به عنوان مثال شما میخواهی به باغت آب بدهی. آبت را به اندازه بده. میخواهی برای تولید مواد اولیه استفاده کنی باید به اندازه باشد.
دوستان روی این تامل کنند. بعدا در مورد این هم صحبت میکنیم. پس این جا اسراف قطعا بحث مصرف را میگیرد و از نهی هم به دست میآید که اسراف حرام است. مصرف میتواند علاوه بر خوردن و آشامیدن که خیلی مهم است مواردی دیگری هم مثل پوشاک و استفاده از ابزار و لوازم داشته باشد. مثلا من از برگه استفاده میکنم برای نوشتن مقاله یا کتاب. گاهی وقتها این برگهها اسراف میشود. دارم مصرف میکنم ولی مصرف برای امر آموزشی است یا مصرف برای امر بهداشتی است. اگر میخواهی بهداشتی استفاده کنی به اندازه مصرف کن و زیاد پانسمان مصرف نکن. این وَكُلُوا وَاشْرَبُوا نیست پوشش هم نیست ولی برای این موارد است. امور مصرفی در اقتصاد غیر از بحث توزیع و تولید بقیهاش میشود مصرف. این هم یک آیه.
در سورهی طه آیه صد و بیست و هفت خدا اینجوری فرموده است وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ سورهی طه دربارهی فرعون که ذکر میکند میفرماید ما با کسی که اسراف میکند و ایمان به آیات پروردگار ندارد اینگونه برخورد میکنیم و بعد فرموده است این تازه عذاب دنیایش است و عذاب آخرتش خیلی شدیدتر است.
در این سوره دربارهی افراد مختلفی دارد صحبت میکند. قضیهی جناب آدم و حوا و شیطان را دارد بیان میکند و بعد میگوید بروید زمین بعد فرموده است کسی که از یاد من اعراض کند معیشت تنگ و تلخ و ضنکی دارد و در روز قیامت کور محشور میشود و بعد فرمود: میگوید چرا کور هستم؟ میگویند که آیات خدا برای شما آمد و فراموش کردی و امروز هم مورد فراموشی قرار میگیری بعد فرمود وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ ما جزا میدهیم کسی که اسراف کرده است و ایمان به خدا ندارد یعنی مسرف را در کنار کسی که ایمان به خدا ندارد و عذاب دارد میشود و آیات خدا را فراموش کرده است و ذکر خدا را رها کرده است یعنی زیاده روی کرده است در مسائل و طاعتِ خدا را رها کرده است. از لابه لای این آیهی شریفه این به دست میآید که بعد از اینکه میگوید مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ یعنی کنار یک فردی که کافر است و در واقع گویا کافر مسرف است. این آیه را داشته باشید.
در سورهی یونس آیهی هشتاد و سه فرموده است وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ فرعون در زمین علو به خرج داد وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ او از مسرفان است. یعنی به جای اینکه بندگی کند رفته خودش را جای خدا نشانده است و اسراف کرده است یعنی زیاده روی کرده است در احترام به خودش و به جای اینکه عبودیت داشته باشد کبر و غرور به خودش داشته است. وقتی فرعون مسرف است بالطبع این بحث قابل توجه است. این هم یک آیه.
در سورهی ذاریات آیهی سی و چهار دربارهی قوم لوط وقتی خداوند برایشان عذاب میفرستد چنین میفرماید که مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ عذابی که بر قوم لوط فرستاده میشود یعنی آنها مسرف هستند. این یادمان باشد که در مسائل تامین غرائز بدن آنها از راه اصلی خارج شدند و اسراف کردند و از حد تعادل خارج شدند و مسرف شدند.
باز در یک جای دیگر در سورهی دخان آیهی سی و یک دربارهی فرعون دارد که إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ.
در سورهی انبیا داریم که وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ.
نگاه کنید همهی اینها نشان میدهد که اسراف یک کار خیلی ویژه است و کار کفار است و کار کسانی است که احکام اصلی خدا را زیر پا گذاشتهاند.
در یکی از آیههای قرآن در سورهی غافر آیهی سی و چهار خداوند اینجور فرموده است که وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا کسانی که قائل شدند که بعد از یوسف هیچ پیامبری نخواهد آمد. خداوند فرموده است كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ کسی که شک و تردید میکند و کسی که اسراف میکند یعنی حتی در عقیده هم اسراف معنا پیدا میکند. اینکه جایگاهی برای خدا قائل نشود که پیامبر میفرستد و جایگاهی برای خودش قائل بشود. این هم میتواند جزء اسرافها قرار بگیرد.
باز در آیهی بیست و هشت سورهی غافر وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ. خدا کسی را که مسرف کذاب است هدایت نمیکند. این را مومن آل فرعون دارد به افراد میگوید. اگر این آدم دروغگو باشد خودش آسیب میبیند و اگر صادق باشد به شما آسیب میرساند یعنی گویا آدمی که کذاب است و دروغ میگوید این هم یک نوع اسراف است. بعدا از احادیث به دست میآید که هر کار حرامی میتواند یک نوع اسراف باشد. این هم این آیهی مبارکه.
سورهی اسرا آیهی سی و سه فرموده است وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ مبادا کسی را بکشید بیجا وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ یعنی در قصاص، یک به یک. چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان و نفس در مقابل نفس. اما اینکه یک نفر کشته بشود و به جای او بیست نفر کشته بشود حتی اگر کسی پیامبر گرامی اسلام را کشت یا مولا علی علیه الصلاة و السلام را کشت به تعبیر امیرالمومنین در مقابل او یک نفر فقط حداکثر کشته میشود پس معلوم میشود که اسراف ابعاد مختلفی دارد حتی اسراف این وضعیت را هم دارد که ما زیاده روی نکنیم در کشتن افراد.
دانشپژوه: انفاق حضرت چند روز نبوده است و در یک شب بوده است که حضرت در یک شب همهی غذای خودشان را به فقیر و مسکین و اسیر دادند ولی این هم یک بار در طول عمر بوده است یعنی ایثار سیره نبوده است که هر روزه انجام بشود.
استاد: این خانواده اینقدر ویژگیهای منحصر به فرد دارند که یک شب باشد یا سه شب باشد یا بیست شب باشد فرقی ندارد. این طوری بوده است که اینها مریض احوال شدند یعنی کاری کردند که خداوند ایثار اینها را با این سورهی بزرگ ستایش کرد.
دانشپژوه: یا امام حسن هر روز همهی اموالش را نمیداد.
استا: نه در عمرش سه- چهار بار کل اموالش را تقسیم کرد.
دانشپژوه: بحث از استثنا یا قاعده بودن نیست بلکه بحث سر فضیلت یا عدم آن است.
دانشپژوه: البته نظر بخشش جبران شده مطلب درستی است ولی مشکل در نوع جبران است. اینکه توقع ما وقتی جبران کردن توسط خداوند باشد و حالت طلبکاری ایجاد شود دیگر اخلاصی در کار نیست و اینکه اگر من اخلاص را هم حفظ کنم نوع جبران بر اساس میل من نیست یعنی مانند دعا توقع مستجاب شدن و تحقق دنیوی آن به من بستگی ندارد بلکه میتوان به حالتهای گوناگون خیری به من برسد. برای همین رفتار نتیجه محور آن هم از نوع دنیوی اصل عمل را باطل میکند. به همین جهت نه تنها عمل باعث افزایش ایمان نمیشود بلکه ممکن است باعث از بین رفتنش هم باشد.
استاد: این نکته نکتهی اساسی است. مثل همانی است که امیرالمومنین علیه الصلاة و السلام در نماز یک انگشتری که معلوم نیست جنسش چه بود را هدیه داد بعد خداوند آیهی ولایت فرستاد بعد میگویند یکی دیگر هم گفت من هم همین کار را میکنم و یک چیز بیشتری داد. آیه که نیامد هیچ بعد معلوم شد که امیرالمومنین برای آیه این کار را نکرده بود بلکه برای خدا این کار را کرده بود ولی شما برای رقابت این کار را دارید میکنید. اینها با هم خیلی فرق میکند.
ان شاء الله جلسهی بعد بتوانیم آیات و روایات را ادامه بدهیم. عذرخواهی میکنم از همهی سروران.
اللهم صل علی محمد و آله و سلم.
برای دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.