پانزدهمین جلسه درس فقه منابع طبیعی + فایل PDF
چهارشنبه, 18 اسفند 1400 05:19 انجمن مالی اسلامی ایران موسسه فقه اقتصادی طیبات درس فقه منابع طبیعی استاد فراهانی 280
Gallery Image 1

جلسه پانزدهم درس خارج فقه استاد فراهانی در موضوع فقه منابع طبیعی در تاریخ ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

استاد فراهانی‌فرد، فقه منابع طبیعی، روز دوشنبه 16 اسفند 1400
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
در جلسه‌ی گذشته زمین‌هایی را که در واقع در اراضی مسلمانان بود را در دو بخش بررسی کردیم. یکی در واقع آن زمین‌هایی که کل منطقه، اسلام آورده بودند مثال زدیم مثلاً مثل زمین‌های مدینه که گفته شد این‌ها اراضی آبادشان، آباد بشری‌شان البته این‌ها در مالکیّت مسلمان‌ها و اراضی آباد بشری‌شان امضا شده است؛ یعنی آن‌ها مالک اراضی‌ای هستند که خودشان آباد کردند ولی اراضی آباد طبیعی و اراضی در واقع زمین‌های در واقع موات آن‌ها همچنان در مالکیّت امام (علیه السلام) و جزء انفال است.
یک بخش دیگر زمین‌هایی بود که خود کل آن منطقه اسلام نیاورده بودند ولی به اصطلاح یک افراد خاصّی، یک تعداد از افراد خاصّی از یک منطقه مسلمان شدند. آیا این‌ها زمین‌هایشان به اصطلاح حکم باز مثل دسته‌ی اوّل برایشان بار می‌شود یا نه؟ به اصطلاح گفتیم که نه این‌ها متفاوت هستند. البته ثمره‌اش هم موقعی ظاهر می‌شود که این سرزمین تا مادامی که دست کفّار است ثمره‌ای ندارد که حالا بگوییم این زمین‌ها برای خودشان است یا مال مثلاً مسلمانان است. ثمره‌اش آنجایی ظاهر می‌شود که این سرزمینی که این مثلاً پنجاه نفر، بیست نفر از بین آن‌ها مسلمان شدند این مثلاً حالا پنج سال بعد ده سال بعد مسلمان‌ها آمدند آنجا را فتح کردند.
بر اساس قاعده اراضی مفتوحة عنوة این زمین‌ها کلاً باید جزء چی باشد؟ جزء ملک مسلمان‌ها بوده باشد و نظر امامیّه این است که این اراضی این افراد هم با اینکه قبلاً اسلام آورده بودند ولی این‌ها هم جزء انفال است و این‌ها هم جزء در واقع ملکیّت عموم مسلمانان است و به خود مسلمان‌ها منتقل نمی‌شود؛ یعنی ملک شخصی آن‌ها نمی‌شود. این حالا بحثش گذشت.
یکی دیگر از زمین‌هایی که باید الآن بحث کنیم که حالا اینجا دو زده، توی این اصل در واقع دو است والّا از عنوان اراضی بخواهیم حساب کنیم ما تا به حال یکی زمین‌های موات را آن هم دو قسم موات اصلی و موات عارضی و زمین بایر را بحث کردیم. بعد رفتیم سراغ زمین‌های آباد طبیعی حالا این‌ها دو قسم یا سه قسم به تعبیری بودند. بعد از آن‌ها آمدیم سراغ در واقع اراضی مسلمانان و اراضی صلح.
اراضی صلح یا زمین‌های صلح می‌خواهد تفاوتش را با آن اراضی مفتوحة عنوة بیان کند و یا باز زمین‌هایی هم دیگر داریم بعداً اراضی جلا مثلاً که این‌ها از جهت ماهیّتی متفاوتند. اراضی صلح می‌گوید زمین‌هایی است که پس از وقوع جنگ بین مسلمانان و کفّار اهالی آنجا اسلام نیاورده و قرارداد صلح بین طرفین منعقد شده است. ببینید اصولاً یا اینکه جنگی در نمی‌گیرد و آن افراد زمین‌هایشان را رها می‌کنند می‌روند، آن‌ها را بعداً بهشان می‌گویم اراضی زمین‌های جلا که این جلا در واقع عنها عن أحیا این یک نوع زمین‌هاست که این را بعداً بحث می‌کنیم.
یک سری زمین‌هایی است که جنگ در می‌گیرد و مسلمان‌ها غلبه پیدا می‌کنند در آن جنگ، یعنی تمام می‌شود آن جنگ، آن‌ها هم می‌شود زمین‌های مفتوحة عنوة حکم‌شان این است که این زمین‌ها در ملکیّت عموم مسلمان‌ها قرار دارد.
نوع سوّم در واقع این است که نه به اصطلاح جنگ می‌شود امّا در اواسط جنگ قبل از اینکه جنگ در واقع مغلوبه شود و مثلاً یک طرف غلبه پیدا کند، آن به اصطلاح کفّار آن‌هایی که مسلمان‌ها با آن‌ها می‌جنگند، این‌ها می‌آیند قرارداد صلح منعقد می‌کنند. اسلام نمی‌آورند چون اگر اسلام بیاورند که طبیعتاً چیزشان به اصطلاح زمین‌ها در ملکیّت خودشان در می‌آید.
امّا اگر به اصطلاح اسلام نیاورند ولی قرارداد صلح منعقد شود اینجا چی است؟ اینجا بستگی دارد به قرارداد صلح. برخلاف اراضی مفتوحة عنوة‌ای که مسلمانان در آن اراضی غالب شده‌اند و نیز برخلاف زمین‌هایی افرادی که قبل از فتح اسلام آورده باشند. گفتیم مثل زمین‌های مدینه یا زمین‌ها عراق. مثال برای مفتوحة عنوة زمین‌های عراق و مثال برای در واقع آن‌هایی که قبل از جنگ اسلام آورده باشند اراضی در واقع قبل از جنگ اسلام آورده باشند زمین‌های مدینه.
البته حالا اینکه به اصطلاح با جنگ مسلمان‌ها با جنگ غلبه پیدا کنند، طبیعاً چی، طبیعتاً اسلام هم می‌آورند. مردم سرزمین عراق که مسلمان‌ها بر آن‌ها غلبه پیدا کردند آن‌ها اسلام آورند ولی اسلام آوردن‌شان بعد از جنگ و غلبه بوده است. قبل از جنگ حکم‌شان مثل مردم مدینه بوده است.
بر اساس نوع قرارداد صلح اراضی کفّار یا در ملکیّت خودشان باقی می‌ماند و آن‌ها ملزم به پرداخت خراج و جزیه می‌شوند؛ یعنی وقتی که قرارداد صلح منعقد می‌شود قرارداد می‌تواند متفاوت باشد. یک نوع قرارداد این است که زمین‌ها در دست خود مثلاً یهودی‌ها بوده وقتی که بعضی از چیزهای جنگ بین مسلمان‌ها و یهود‌ی‌های در واقع منعقد می‌شد و منجر به صلح می‌شد، این صلح بر این قرار می‌گرفت که به اصطلاح زمین‌ها در دست خودشان بوده باشد و خودشان روی آن زمین‌ها کشاورزی کنند و فقط حالا خراج یا جزیه پرداخت می‌کنند.
حالا خراج و جزیه هم همین است. و یا اینکه نه این زمین‌ها به مسلمان‌ها منتقل می‌شود به ملکیّت امّت اسلامی، به عموم مسلمان‌ها منتقل می‌شود و به اصطلاح وقتی که منتقل شد دیگر بعدش می‌توانند دوباره این زمین‌ها را به آن‌ها اجاره بدهند یا چیز دیگر. به هر صورت مالکیّت‌شان به مسلمان‌ها منتقل می‌شود. در هر صورت مالکیّت این اراضی را قرارداد صلح تعیین می‌کند. این اصل مطلب.
حالا مرحوم سیّد بحرالعلوم اراضی صلح را این چنین تعریف کرده است. فرموده است که،‌ بگذار این را بیشترش کنم بله. سیّد بحرالعلوم فرموده است که «أرض الصلح و يعبر عنها ب‍أرض الجزية و أرض الذمة» یعنی این دو تا تعبیر هم از اراضی صلح به اراضی جزیه و اراضی ذمّه هم از آن تعبیر کرده‌اند. چی است؟ «و هي كل أرض لهم فتحت صلحاً» این زمینی است که برای در واقع آن‌هاست به اصطلاح و برای حالا مثلاً بگوییم که غیر مسلمان‌هاست به وسیله‌ی این‌ها فتح شده‌اند امّا چی «صلحاً»، تعبیر جالبی است.
تعبیر صلح را هم به عنوان فتح آمده است؛‌ یعنی در واقع اگر غیر مسلمان‌ها با مسلمان‌ها قرارداد صلح منعقد کنند اینجا هم به عنوان یک پیروزی و اینکه مسلمان‌ها پیروز شده‌اند. پیروزی‌شان به این است که یا کلاً آنجا را فتح کنند، آنجا را در تصرّف خودشان قرار دهند یا اگر نه همین قدر که صلح هم کردند مسلمان‌ها پیروز شده‌اند «فتحت صلحاً».
حالا این «فتحت صلحاً أما على أنّ الأرض لهم و الجزية فيها عليهم» یا اینکه زمین برای خودشان باشد و این‌ها جزیه پرداخت کنند «و الجزیة فیها علیهم» بر این در واقع این افراد بوده باشد. و یا اینکه نه «و إما على أنّها للمسلمين» حالت دوّمش این است که این زمین‌ها برای مسلمین باشد.
«و الجزية في أعناقهم» جزیه در واقع بر خود «أعناق» یعنی بر خود غیر مسلمان‌هاست. به اصطلاح آنجایی که زمین مال خودشان است جزیه بر زمین از آن‌ها گرفته می‌شود «و الجزیة فیها» یعنی در آن اراضی که عمدتاً این «الجزیة فیها» را در واقع این جزیه را خراج هم از آن تعبیر می‌کنند. به همین جهت به این‌ها اراضی خراج هم گفته می‌شود. یعنی چون زمین مال خودشان می‌شود از این‌ها خراج گرفته می‌شود، از خود زمین این‌ها خراج گرفته می‌شود. این یک.
یا اینکه نه زمین وقتی مال مسلمان‌ها شد دیگر خراج معنی ندارد که از زمین خراج گرفته شود. زمین مال مسلمان‌ها شده ولی از خودشان، یعنی در واقع مالیات سرانه از آن‌ها می‌گیرند. یعنی به اصطلاح «و الجزیة فی أعناقهم» یعنی زمین در واقع برای مسلمان‌ها منتقل می‌شود، جزیه هم به اصطلاح سرانه از آن‌ها گرفته می‌شود.
«فهي بهذا الاعتبار تنقسم على قسمين: قسم منها» قسمی از این اراضی در واقع به این صورت است «وقوع الصلح معهم على أن أرضهم لهم و الجزية فيها بحسب ما يصالحهم الإمام أو نائبه: من النصف أو الثلث أو غير ذلك و له الزيادة و النقيصة»
این یک قسمت این اراضی یک قسمش اراضی صلح،‌ یک قسمش این است که چی صلح در واقع با این کفّار واقع می‌شود و چی بر اینکه زمین آن‌ها برای خودشان باید باشد و جزیه در آن اراضی بوده باشد به حسب آن چیزی که امام مصلحت می‌داند یا نائب امام مصلحت می‌داند. یعنی نصف محصول یا ثلث محصول یا در واقع کمتر یا بیشتر امام بر آن‌ها تعیین می‌کند که از محصول این اراضی باید به مسلمان‌ها پرداخت شود. زمین برای خودشان قرار شد باشد، زمین برای خود کفّار قرار داده شده ولی این‌ها خراج پرداخت می‌کنند یا جزیه بر اراضی پرداخت می‌کنند که همان می‌شود خراج. این یک حالت است. می‌گوید امام می‌تواند کمش کند یا زیادش کند.
قسم دیگر این است که صلح با این‌ها به این صورت واقع می‌شود. «على أن تكون الأرض للمسلمين» زمین برای مسلمان‌ها باشد «و لهم السكنى» ولی این‌ها می‌توانند روی آن زمین سکونت داشته باشند «و الجزية في أعناقهم» ولی چی؟ ولی جزیه بپردازند «فی أعناقهم» یعنی به تعداد نفراتی که دارند در واقع نفراتی که هستند جزیه بپردازند. یعنی جزیه بر روی زمین نیست، بر روی خودشان است.
«فهي بحكم المفتوحة عنوة» یعنی این اراضی حکم اراضی مفتوحة عنوة هستند. «بل هي منها» بلکه اصلاً چنان‌چه به حکم‌شان وقتی هستند خودشان یعنی مفتوحة عنوة هستند «بلا خلاف أجده فيه» بدون اینکه چی؟ بدون اینکه در آن خلافی بیابیم. یعنی یک تعبیر این بود که این اراضی صلحی که، صلح در واقع منعقد شده «على أن تكون الأرض للمسلمين» یعنی در واقع این، چون آنجا می‌گفت «فتحت صلحاً» دیگر، اینجا این در واقع اوّل گفت به حکم آن‌هاست، به حکم اراضی مفتوحة عنوة هست؛ چون در واقع به تعبیری می‌شود گفت این‌ها شکست نخورده‌اند فتح عنوة نشد، صلح کردند. بلکه اصلاً می‌گوید «بل هي منها» کأنّ می‌گوید.
«كما اعترف به بعضهم» بعضی در واقع به اصطلاح اعتراف کردند به این مسئله «فيكون عامرها للمسلمين» زمین‌های آبادش برای مسلمان‌ها می‌شود «قاطبة بعد إخراج الخمس منها و مواتها للإمام (عليه السلام)» این زمین‌هایی که آباد بشری هستند بعد از پرداخت خمس‌شان برای عرض شود که کی می‌شود؟ برای مسلمان‌ها می‌شود. چون قرار شد این‌ها زمین‌های چیز باشند و موات این‌ها برای امام (علیه السلام) است. موات این اراضی برای امام (علیه السلام) است.
حالا فقط اینجا یک مشکلی پیش می‌آید این است که ما اراضی مفتوحة عنوة را گفتیم که درست است اراضی مفتوحة عنوة مال مسلمین است ولی تقسیم نمی‌شود بین مسلمین. منافعش در واقع در مصالح مسلمین مصرف می‌شود.
حالا اینکه می‌گوید«بل هي منها فيكون عامرها للمسلمين قاطبة بعد إخراج الخمس منها» این خمس را کی باید پرداخت کند؟ خمس را باید در واقع خود افراد پرداخت کنند،‌ مسلمان‌ها پرداخت کنند یا امام پرداخت کند؟ یعنی در واقع چون این زمین مال مسلمین است و در اختیار امام (علیه السلام) هست، امام دخل و تصرّف می‌کند پس بگوییم امام خمس آن را پرداخت کند. چون این زمین در واقع تقسیم بین مسلمان‌ها نشده است.
پس بنابراین حالا از کلام بحرالعلوم اینجوری استفاده شد که اراضی صلح دو قسم شد. یک قسم به اصطلاح یک قسم آن‌هایی هستند که زمین برای به اصطلاح خود غیر مسلمان‌ها می‌شود و آن‌ها جزیه می‌پردازند یا خراج پرداخت می‌کنند. قسم دوّم این است که این زمین برای مسلمان‌ها می‌شود منتها این‌ها جزیه بر سرانه «و الأعناقهم» در واقع هستش. این یک.
صاحب جواهر این اراضی را بر دو قسم کرده مثل تقریباً بحرالعلوم. البته حالا نکاتی هم دارد. ایشان می‌فرماید: «و كل أرض فتحت صلحا فهي لأربابها حتى الموات في احتمال» آن زمین‌هایی که در واقع به صورت صلح فتح شود این‌ها برای صاحبانش است حتّی اراضی مواتش را هم که ما گفتیم جزء انفال است، حتّی در یک احتمال این است که بگوییم مواتش هم برای صاحبانش بوده باشد.
«و في آخر أنه للإمام (عليه السلام)» اگر بگوییم نه کلاً اراضی موات مال امام (علیه السلام) هست، این‌ها هم می‌شود مال امام (علیه السلام). «و لعلّه الأقوى» اینکه بگوییم این‌ها برای امام (علیه السلام) است اقوی است، چون‌که اراضی موات کلاً برای امام هست. حتّی این‌ها اگر هنوز فتح هم نشده باشد، این‌ها قاعدتاً مال امام است. منتها آن‌ها در دست آن‌ها به صورت غاصبانه در دست آن‌هاست.
البته «و لعلّه الأقوى إذا لم يكن قد دخل في عقد الصلح صريحاً أو ظاهراً» اگر در عقد صلح صریحاً یا ظاهراً چیزی در مورد این‌ها گفته شده باشد آن می‌شود. امّا اگر نگفته شده باشد این‌ها بنا بر «و لعلّه الأقوی» این است که در قرارداد صلح نسبت به این اراضی موات ساکت بوده باشد این‌ها برای امام (علیه السلام) است.
«و على كل حالٍ فليس عليهم» بر این در واقع غیر مسلمان‌ها، چون گفتش که این‌ها «فهي لأربابها» دیگر «لیس علیهم إلّا ما صالحهم عليه الإمام (عليه السلام) أو نائبه به من نصف الحاصل أو ثلثه أو غير ذلك» یعنی این‌ها فقط همان چیزی که امام برایشان تعیین می‌کند باید بپردازند. این‌هایی که چی؟ یعنی همان جزیه‌ای که گفتش این‌ها باید بابت این زمین جزیه بپردازند چون زمین‌ها در اختیار خودشان قرار می‌گیرد دیگر. چون جزیه چی است؟ این جزیه یا خراج همان چیزی است که امام برایشان تعیین کرده است.
«و ليس عليهم غيره حتى الزكاة» می‌گوید بر این‌ها غیر از این جزیه چیز دیگری نیست حتّی زکات هم، که زکات برای مسلمان‌ها است آن‌ها که مسلمان نیستند. «بلاخلاف أجده فيه كما اعترف به بعضهم بل في ظاهر الغنية الإجماع عليه» اجماع در ظاهر غنیه ابن زهره ادّعای اجماع کرده بر این مسئله.
این بنا بر این بود که صاحب جواهر به اصطلاح فرمود «و كل أرض فتحت صلحا فهي لأربابها» بعد گفته است که «أما لو صولحوا على أن الأرض للمسلمين» اگر قرارداد صلح این چنین بوده باشد که این زمین برای مسلمین بوده باشد پس «و لهم السكنى» می‌گوید، یک حالت هم این است که قرارداد صلح به این بوده باشد که این زمین‌ها بر خلاف اوّلی که می‌گفت مال صاحبانش است برای مسلمین بوده باشد. امّا در این حال با اینکه زمین‌ها برای مسلمین است مثلاً فرض کنید مثلاً بعد از غیبت فتح شده ولی چی؟‌ ولی به آن‌ها اجازه داده‌اند که حالا البته حالا آن که در مورد مفتوح است،‌ آن‌هایی که به اصطلاح آنجاهایی که قرارداد صلح منعقد شده ولی به آن‌ها اجازه داده‌اند که در زمین‌های خودشان سکنی پیدا کنند.
در این صورت چون زمین‌ها مال خودشان نیست، زمین‌ها برای مسلمین است «و على أعناقهم الجزية» یعنی جزیه بر گردن آن‌هاست. جزیه بر خودشان تعلّق می‌گیرد. پس بنابراین «أما لو صولحوا على أن الأرض للمسلمين» الی آخر «كان حكمها حكم الأرض المفتوحة عنوة» حکم این اراضی حکم اراضی مفتوحة عنوة می‌شود. «عامرها للمسلمين» می‌شود. مثل بالا هم فرمودند که وقتی آنجا اوّل گفت حکم اراضی، بعد هم ترّقی هم کرد گفت خود اراضی مفتوحة‌عنوة هستند. «و مواتها للإمام (عليه السلام) بلا خلاف أجده فيه» این قسمتش مثل همان چیزی که سید بحرالعلوم آخرش گفت «فيكون عامرها للمسلمين و مواتها للإمام (علیه السلام)».
محقّق ثانی، محقّق کرکی در واقع در کتاب خراجیات‌شان آقای آقا ثانی که همان در واقع مؤلف جامع المقاصد هم است. ایشان در کتاب خراجیّات در تقسیم‌بندی اراضی اشاره به اراضی صلح هم کرده‌اند. چطوری؟ فرموده‌اند که «و الثالثها» قسم سوّم وقتی اراضی را تقسیم می‌کنند می‌فرمایند «و الثالثها»‌ قسم سوّم از این اراضی «ارض الصلح» است.
«و هی کل ارض صالح اهلها عليها و هي أرض الجزية» چون این‌ها را گفتیم اسم‌های مختلفی دارند. «‌فيلزمهم ما يصالحهم الامام (علیه السلام)» بر اساس آن چیزی که امام با آن‌ها مصالحه کرده این بر آن‌ها الزام‌آور است. چی است آن چیزی که امام مصالحه کرده؟ حالا نصف محصول باشد، ثلثش یا یک چهارمش یا غیر این‌ها. در هر صورت آن چیزی در واقع می‌فرماید که این ارض جزیه به اصطلاح این کأنّ این زمین مال چی است؟ این زمین مال در اختیار خودشان قرار می‌گیرد و باید این‌ها جزیه بدهند.
«و ليس عليهم شي‌ء سواه فاذا أسلم أربابها» حالا اگر ببینید این حالتی بود که این‌ها اسلام نیاورده بودند و قرارداد صلح منعقد شده بود. حالا اگر پس از این قرارداد صلح مسلمان شدند، «كان حكم أرضهم حكم أرض من اسلم طوعاً ابتداءاً» زمین‌شان می‌شود چی؟ حکم کسانی می‌شود که از ابتدا اسلام آوردند.
«و يسقط عنهم الصلح» دیگر قرارداد صلح از آن‌ها ساقط می‌شود. «لأنه جزية» این در واقع جزیه‌ای بوده که آن‌ها پرداخت می‌کردند. «و يصح لأربابها التصرف فيها» و دیگر در این صورت صاحبان‌شان می‌توانند چه کار کنند؟ می‌توانند در این اراضی تصرّف کنند. «بالبيع و الشراء و الهبة و غير ذلك» و همین‌ها را خرید و فروش کنند و ببخشند الی آخر.
«و للامام (علیه السلام) أن يزيد و ينقص» کم و زیاد کند. «ما يصالحهم عليه بعد انقضاء مدة الصلح» بعد از اینکه مدّت صلح تمام شد امام قراردادشان را بخواهد تجدید کند می‌تواند بر حسب رأی خودش، این‌ها را چی کم و زیاد کند.
حالا می‌گوید «و لو باعها المالك من مسلم» اگر حالا یک آن کسی که این زمین مثلاً مسیحی یا یک یهودی که این زمین‌ها را داشت و به یک مسلمانی فروخت، صحیح است. درست است. صحیح است «صحّ». «و انتقل ما عليها الى رقبة البائع» و در واقع این چیزی که باید می‌پرداخت این را، چون زمین را که فروخت بهش که، زمین را که فروخت به مسلمان، حالا آن چیزی که باید ثلثش را و ربعش را آن چیزها را باید می‌پرداخت، این به عهده‌ی بایع است و به عهده‌ی فروشنده است؟ فروشنده‌ی بیچاره که زمین را فروخته به یک مسلمانی فروخته، مسلمان آن‌ها را، جزیه و این‌ها را پرداخت نمی‌کند. مسلمان فقط زکات پرداخت می‌کند ولی این فروشنده باید چیزهایش را بپردازد. جزیه‌اش را باید بدهد.
«و هذا اذا صولحوا على أن الأرض لهم» این بنا بر این است که مصالحه بر این بوده باشد که زمین برای آن‌ها بوده باشد. «أما لو صولحوا على أن الأرض للمسلمين و على اعناقهم الجزية كان حكمها حكم الأرض المفتوحة عنوة» امّا اگر قرارداد صلح بر این بوده باشد که زمین برای مسلمان‌ها بوده باشد و جزیه بر أعناق آن‌ها بوده باشد. یعنی جزیه از زمین گرفته نشده بلکه از سرانه از افراد گرفته شده، گرفته می‌شود، در این صورت حکم این‌ها می‌شود، حکم اراضی مفتوحة عنوة. که اراضی مفتوحة عنوة مال مسلمان‌هاست این هم می‌شود مال للمسلمین. «عامرها للمسلمين و مواتها للامام (عليه السلام).
حالا یک جمع‌بندی کردیم که حاصل فرمایشات فقیهان این است که زمین صلح که به آن زمین جزیه و ذمّه نیز گفته می‌شود. زمین‌هایی است که در نتیجه‌ی صلح با غیر مسلمانان به دست آمده باشند. بنا بر قرارداد صلح این اراضی به دو دسته تقسیم می‌شوند.
یکی اینکه قرارداد صلح ممکن است به گونه‌ای منعقد شود که زمین در ملکیّت خود افراد بوده باشد و متعهّد شوند که بخشی از محصول را به عنوان جزیه به مسلمان‌ها بدهند. وقتی زمین مال خودشان است جزیه از زمین گرفته می‌شود؛ چون زمین در اختیار خودشان است و این‌ها بابت زمینی که در اختیار آن‌ها قرار داده شده جزیه می‌پردازند.
نوع دیگر قرارداد به گونه‌ای است که اراضی به مسلمان‌ها منتقل شود، در این صورت آن‌ها فقط حق سکونت داشته، در این حالت زمین‌ها حکم اراض خراج را پیدا کرده و در صورتی که خود صاحبان قبلی به بهره‌برداری آنان بپردازند باید مالیات پرداخت کنند.
اینجا چون از عبارت قبلی برمی‌آمد که چون اراضی به مسلمان‌ها منتقل شده اینجا دیگر جزیه بر أعناق است. جزیه بر چی است؟ جزیه بر أعناق است. بر خود افراد هست که باید جزیه را بپردازند اینجا. در این حالت زمین‌ها حکم اراضی خراج را پیدا کرده و در صورتی که خود صاحبان قبلی به بهره‌برداری از این زمین‌ها بپردازند مالیات می‌دهند.
آقای سیّد یزدی در حاشیه بر مکاسب وقتی شیخ انصاری از اراضی، قسمی از اراضی صلح را ذکر می‌کند که زمین برای مسلمان‌ها باشد. نوع سوّم این هم در عقد صلح ذکر می‌کند، زمین‌هایی است که بر اساس قرارداد صلح به امام (علیه السلام) منتقل می‌شود.
ببینید تا اینجا ما آمدیم گفتیم که زمین‌های صلح دو قسم است. یک قسمش این است که قرارداد صلح به گونه‌ای بوده باشد که این زمین در اختیار خود شخص بوده باشد فقط شخص در واقع خراجش را بپردازد و یا جزیه بپردازد. یک حالتش این است که این زمین در اختیار مسلمان‌ها بوده باشد و اینجا هم زمینی که در اختیار مسلمان‌ها است اینجا مسلمان باید جزیه‌ی آن در واقع کارش را به مسلمان‌ها بپردازد. یک حالت دیگر این است که نه این زمین‌ها، قرارداد صلح به گونه‌ای بوده باشد که اصلاً زمین‌ها برای امام (علیه السلام) بوده باشد مثل انفال. این حالت سوّمی است که سیّد یزدی فرموده است. عبارت را نگاه کنید.
«أقول هذا أحد الاقسام الارض الصلح التی هی اقسام الارضین» در واقع یکی از اقسام زمین صلح است که خود زمین صلح از اقسام اراضی هست. قسم دوّم «الثّاني من أقسام أرض الصلح أن يكونوا» حالا این قسم اوّل را نگفته کأنّ قسم اوّل این بوده که این زمین برای خود صاحب زمین بوده باشد. قسم دوّم گفته که «أن یکونوا صولحوا على أن يكون الأرض للإمام (علیه السلام) و هذه ملحقة بأراضي الأنفال» قسم دوّم آنجایی است که اینجا دیگر شخص می‌داند که به امام، باید این را به امام (علیه السلام) بپردازد و دست خودش بماند دیگر به نوعی فایده‌ای ندارد. به همین جهت چی؟ به همین جهت این اراضی را به اصطلاح قرارداد صلح بر این منعقد می‌شود که اراضی برای امام (علیه السلام) باشد.
و قسم سوّم چطور؟ قسم سوّم این است که «أن يكونوا صولحوا على أن يكون الأرض لهم و عليهم كذا و كذا من المال أو الثّلث أو الرّبع أو نحوهما» اینجا قسم سوّم این است که زمین برای خودشان باشد. پس قسم اوّل این است که زمین برای مسلمان‌هاست. اوّل هم گفتش دیگر وقتی شیخ انصاری قسمی از اراضی صلح را ذکر می‌کند که زمین برای مسلمانان باشد، دو قسم دیگر را هم اینجا بیان می‌کند.
قسم اوّلش را اینجا نیاوردیم که بعد سیّد یزدی می‌گوید این یکی از آن‌هاست. قسم دوّمش آنجایی است که زمین برای امام (علیه السلام) باشد که قبلی‌ها یعنی در قرارداد صلح آمده باشد که این زمین به امام (علیه السلام) منتقل شود که چی می‌شود؟ می‌شود انفال.
قسم سوّم هم مثل قسم دوّم است که قبلاً گفته شده بود یا قسم اوّلی است که قبلا گفته شده بود. «أن يكونوا صولحوا على أن يكون الأرض لهم» زمین برای خود در واقع کفّار و حالا یهود و نصاری بوده باشد. «و عليهم» حالا وقتی زمین برای خودشان بوده باشد منتها این‌ها باید حالا جزیه پرداخت کنند. حالا جزیه یا خراج متناسب با چی؟ آن زمینی که در اختیارشان است.
«و هذه هي المسمّاة بأرض الجزية» این سوّمی که زمین مال خودشان است و این‌ها بخشی از منافع آن زمین را پرداخت می‌کنند این را به آن می‌گویند ارض جزیه. یعنی «أرض الجزیة» آن ارضی و آن زمینی است که افراد بابت آن زمینی که در اختیارشان است جزیه پرداخت می‌کنند. به همین جهت به این‌ها می‌گویند «بأرض الجزیة».
«و لا يخفى أنّ هذا القسم أيضا يتصوّر على وجهين» این قسم سوّم هم خودش به دو قسم تقسیم می‌شود. آنی که چی؟ آنی که به اصطلاح «علی أن یکون الأرض» برای این‌ها بوده باشد مثلاً للمسلمین بوده باشد. یکی اینکه «أن يكون الجزية على الرّءوس و إن كانت مقدّرة بنصف الحاصل و ثُلثه أو نحوهما» اینجا یک کمی دقّت کنید. می‌گوید اینجایی که زمین، خوب دقّت کنید. اینجایی که زمین برای خودشان شد. درست است. «أن یکون صولحوا علی أن یکون الأرض لهم» برای خودشان. منتها چی؟ باید جزیه پرداخت کنند.
حالا این پرداخت جزیه‌شان به دو صورت است. یکی این است که جزیه «علی الرّءوس» باشد. یعنی در واقع هر فردی که آن زمینی را دارد. آن زمینی که یعنی دارد به صورت سرانه یا به صورت حالا خانوار باید جزیه پرداخت کند. کار ندارد به اینکه این چقدر محصول داشته است. البته ممکن است آنجایی که می‌گوید «علی الرّءوس» بوده باشد «و إن كانت مقدّرة» یعنی می‌گویند که آقای زیدی که تو صاحب این زمین هستی تو باید نصف این زمینت را چه کار کنی؟ نصف زمینت را یا یک سوّمش را بیایی چه کار کنی؟‌ بیایی جزیه پرداخت کنی. باید این را بیایی جزیه پرداخت کنی.
پس بنابراین یک حالت این است که ولو جزیه «علی الرأس» است ولی به مقدار مثلاً نصف محصول یا ثلث محصول بوده باشد، لازمه‌اش چی است؟ «و لازمه أنّهم لو باعوها» اگر این‌ها زمین‌ها را فروختند چون زمین‌ها مال آن‌ها بود دیگر، زمین‌ها مال در واقع خود مثلاً یهودی‌ها بود حالا زمین‌ها را فروختند.
«أنّهم لو باعوها من مسلم أو كافر» اگر زمین‌ها را به در واقع به مسلمان یا کافری فروختند. «أن يكون الجزية عليهم لا على المشتري» در این صورت جزیه بر چی؟‌ بر خود این افراد است. چرا؟ چون جزیه «علی الرأس» بود درست است به مقدار نصف محصول بود ولی جزیه بر رأس بود.
دوّم اینکه «الثّاني أن يكون الجزية من باب حقّ في الأرض بحيث لو باعوها كانت على المشتري» حالت دوّم این است که نه جزیه علی الرأس نیست، جزیه بر خود، جزیه بر خود زمینی است که در اختیار این‌هاست. مثل اینکه مالیات بر زمین مثلاً. اراضی در اختیار این‌ها قرار داده شده مال خودشان هم است ولی باید مالیات پرداخت کنند. اگر مالیات خواستند پرداخت کنند، اگر ماهیّت این ماهیّت مالیاتی بود در این صورت چی؟ در این صورت باید وقتی که فروختند منتقل داده شود به مشتری. اینجا دیگر مرحوم سیّد یزدی خیلی به اصطلاح این بحث را مبسوط حالت‌های مختلف و شقوق مختلفش را ایشان بحث کردند. حالا اینجا ما مهم‌ترین‌هایش را گفتیم. این ترجمه را من دیگر گفتم تکرار نمی‌کنم.
اینجا اشاره کردیم که این قسمی که سیّد حکیم اضافه کرده است در همین قسم آخر در روایت محمّد بن مسلم نیز اشاره شده که از موارد انفال زمینی را می‌داند که قومی آن را طبق قرارداد صلح به امام واگذار کرده باشند. چون ما در عبارات صاحب جواهر و سیّد بحرالعلوم این نبود ولی در عبارات سیّد حکیم این بود که یک قسمی هم از این اراضی زمینی است که در واقع طبق قرارداد صلح به امام (علیه السلام) منتقل شود. می‌فرماید که اتفاقاً این در روایتی از محمّد بن مسلم که قاعدتاً روایت صحیحی هم است. حالا البته یک مشکلی ظاهراً دارد. یعنی در واقع محمّد بن مسلم خودش در واقع از اصحاب اجماع است ولی حالا شاید در طریقش صحیح هم بوده باشد.
محمّد بن الحسن، شیخ مرحوم شیخ بإسناده عن علی بن الحسن بن فضّال، مشکل سر علی بن الحسن بن فضّال است. عن إبراهیم بن هاشم عن حمّاد بن عیسی عن محمّد بن مسلم. همه در واقع رواة، رواة معتبری هستند. ابراهیم بن هاشم، حمّاد، حمّاد بن عیسی و محمّد بن مسلم که اصحاب اجماع هستند. هم حمّاد و هم محمّد بن مسلم. امّا چی؟ امّا مشکل در روایت بن فضّال است که نقل شده در طریق شیخ به اصطلاح مشکل این روایت نیست امّا دارد با سایر روایت‌های بن فضّال که نقل شده از طریق شیخ به اوست. بقیّه‌ی راویان حدیث امامی و ثقه و بعضی هم از اصحاب اجماع هستند که اشاره کردیم. یعنی بن فضّال هست که در واقع از جهت سندیّت دچار مشکل می‌شود.
البته حالا می‌گوید که البته در چیزش،‌ در طریقش دیگر که حالا اینجا درست نقل نشد. مشکل این روایت چون می‌گوید محمّد بن الحسن بإسناده عن علی بن الحسن بن فضّال، نه اینکه خودش، در طریقش می‌گوید چی؟ در طریقش می‌گوید مشکل دارد. یعنی همانند سایر روایت‌های بن فضّال که قبلاً نقل شد در طریقش شیخ به او قبلاً نقل کردیم که در واقع افرادی وجود دارند که آن افراد ثقه نیستند.
بن فضّال می‌گوید که این روایت را از طریق دیگر نقل کرده که احتمالاً حالا اینجا اشاره نکردیم که این طریق دیگرش در واقع صحیح است یا آن هم مشکل دارد، ولی به نظر می‌رسد که آن طریق دیگر صحیح باشد. با این تفاوت که در آن به جای «أو صولحوا» «و صولحوا» آمده است. یعنی اینجا گفته است که چی؟ عبارت را بخوانیم.
«أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ‏ إِنَ‏ الْأَنْفَالَ‏ مَا كَانَ‏ مِنْ‏ أَرْضٍ‏ لَمْ‏ يَكُنْ‏ فِيهِ هِرَاقَةُ دَمٍ» آن زمین که در آن جنگی واقع نشده باشد. «أَوْ قَوْمٍ صُولِحُوا» در واقع صُولَحُوا یا صُولِحُوا یا در واقع آن زمینی که به اصطلاح قومی صلح کرده باشند در مورد آن زمین. «وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ» زمین را با دست‌های خودشان داده باشند. «فَمَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ بُطُونِ أَوْدِيَةٍ» این‌ها همون چیزهایی است که قبلاً گفته شده بود.
پس بنابراین. منتها می‌گوید در این روایت در آن طریق دیگر به جای آنجا که بگوید «أَوْ قَوْمٍ صُولِحُوا»، «وَ قَوْمٍ صُولِحُوا» آورده است. گفته که «لَمْ‏ يَكُنْ‏ فِيهِ هِرَاقَةُ دَمٍ وَ قَوْمٍ صُولِحُوا» یعنی عطف به همان «هِرَاقَةُ»، یعنی اینکه جنگ در آن واقع نشده باشد، آمده است.
البته صاحب جواهر این مورد اشاره شده در روایت را خلاف فرض می‌داند. این که چی؟ به اصطلاح این مورد اشاره شده در روایت را خلاف فرض می‌داند که حالا منظور احتمالاً اینکه برای امام (علیه السلام) بوده باشد یا مثلاً صلح را مثلاً. دیگر حالا باید مراجعه کنید صاحب جواهر حالا آدرسش را اینجا زده‌ام. چون اینجا می‌فرماید این مورد را ایشان خلاف فرض می‌داند که مورد اشاره شده در روایت، در روایت چه موردی اشاره شده؟ اینکه در واقع در این روایت، در روایت حالا بالا بوده باشد یا در روایت فقره‌ی دوّم بوده باشد. اگر به اصطلاح این مسئله است که، مسئله‌ی زمین‌ «أَوْ قَوْمٍ صُولِحُوا» یا مثلاً «أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ» را چون نقل کرده چرا خلاف فرض است. باید عبارت صاحب جواهر را کامل‌تر نگاه کنیم.
از طرفی یک بحثی از شهید صدر نقل می‌کند اینجا از طرفی شهید صدر همان‌طور که گفته شد بر اساس قاعده‌ی کلّی و طبق روایات وارده همین زمین‌ها را ملک امام (علیه السلام) دانسته. یعنی می‌گوید کلُّ ارضٍ در واقع مثل همان چیزهایی است که «يَا أَبَا سَيَّارٍ إِنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لَنَا» همه‌ی در واقع، شهید صدر هم می‌آید می‌گوید زمین‌ها همه‌ مال امام (علیه السلام) هست.
و منتها در مورد زمین‌های صلحی این چنین فرموده‌اند، در مورد اراضی صلحی می‌فرمایند که عقد صلح قرارداد سیاسی است که موجب سلب مالکیّت امام (علیه السلام) و انتقال ملکیّت به کفّار نمی‌شود. قرارداد سیاسی است که موجب سلب مالکیّت امام (علیه السلام) و انتقال ملکیّت به کفّار نمی‌شود. بلکه طبق این قرارداد امام (علیه السلام) در مقابل اخذ امتیازاتی از حق خود نسبت به این اراضی صرف‌نظر می‌کند. یعنی در واقع این ملک امام است و منتها طبق این قرارداد امام می‌آید چه کار می‌کند؟ انگار از حق خودش صرف‌نظر می‌کند و می‌گوید این حالا برای مسلمین باشد یا برای به اصطلاح همان کفّار بوده باشد.
بر اساس یک مصلحتی، بر اساس یک قرارداد سیاسی این را از حق خودش در واقع چشم‌پوشی می‌کند. کما اینکه راجع به سایر اراضی هم شهید صدر چنین چیزی را می‌فرماید که این کل اراضی حالا اراضی چه خودشان اسلام آورده باشند، چه فتح شده باشد و این‌ها به نوعی امام توی همه‌ی این‌ها از حق خودش چشم‌پوشی کرده و مثلاً‌ به مسلمان‌ها بخشیده یا به عموم مسلمان‌ها واگذار کرده الی آخر.
این هم بنابراین از زمین‌های صلح که ما حصلش این شد که ما بر اساس قرارداد سه جور می‌توانیم داشته باشیم. یکی اینکه در دست خود صاحبان خودش باقی مانده و جزیه پرداخت کنند. یا اینکه ماه به ماه به مسلمان‌ها منتقل شود و یا در اختیار امام (علیه السلام) باشد که در مورد اخیر هم امکان جزیه در آن وجود دارد.
زمین‌های متروکه یا اراضی جلا از این اراضی در منابع مختلف و در روایات با تعابیر مختلف یاد شده مثل اراضی جلا مثلاً، اراضی‌ای که «بَادَ أهْلُهَا» یعنی، «بَادَ أهْلُهَا» یعنی اهالی‌اش هلاک شده باشند یا «اِنْجَلَی عَنْهَا أهْلُهَا» یعنی مالک آن‌ها آنجا را رها کرده باشند و رفته باشند. پس بنابراین اراضی جلا به آن‌ها گفته می‌شود و اراضی متروکه هم مثلاً به آن‌ها گفته می‌شود. و اراضی حالا «بَادَ أهْلُهَا» در روایات در متون عربی یا در روایات هم داریم.
مطابق نظر فقیهان امامیّه این اراضی انفال هستند و استناد آن‌ها به روایاتی است که درباره‌ی این‌ها نقل شده است. یعنی زمین‌هایی که یا مثلاً افرادش آن منطقه را در اثر، حالا دچار بی‌آبی شده، خشکسالی شده، قضایای دیگر اتفاق افتاده است به اصطلاح رها کرده باشند رفته باشند یا زلزله‌ای، سیلی آمده باشد کلاً اهالی آنجا هلاک شده باشند یا به دلایل مختلفی در هر صورت این اراضی را ترک کرده باشند، این‌ها را به آن، این‌ها تحت عنوان اراضی متروکه یا جلا آوردیم.
روایت «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فِي تَفْسِيرِهِ عَنْ أَبِيهِ» ابراهیم بن هاشم فکر کنم باشد. «عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) عَنِ اَلْأَنْفَالِ» در مورد انفال از امام صادق (علیه السلام) سوال کردند، امام فرمودند: «فَقَالَ هِيَ اَلْقُرَى اَلَّتِي قَدْ خَرِبَتْ وَ اِنْجَلَى أَهْلُهَا» زمین‌هایی که خراب شدند و اهلش آن‌ها را ترک کرده باشند. «فَهِيَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ» این‌ها برای خدا و پیامبرش هستند. این روایت. این روایت گفته که پس بنابراین مورد آن، آن بحثی است که گفته که «هِيَ اَلْقُرَى اَلَّتِي قَدْ خَرِبَتْ وَ اِنْجَلَى أَهْلُهَا» که منظور اراضی جلا بوده باشد. این روایت هم صحیح است. در واقع از علی بن ابراهیم در تفسیرش از پدرش نقل کرده که آن هم از فضالة بن ایّوب آن هم از أبان و اسحاق بن عمّار.
در این روایت عنوان انجلی در کنار موات بودن زمین، یعنی گفته است که خراب بوده باشد. خود «قَدْ خَرِبَتْ» خودش به عنوان در واقع ما یک بحثی داشتیم که اراضی «خَرِبَتْ» خودشان از مصادیق انفال هستند. حالا اینجا گفته است «قَدْ خَرِبَتْ وَ اِنْجَلَى أَهْلُهَا» این چه چیزی را اشاره می‌کند. چون می‌گوید که خود انجلی در کنار موات بودن به کار رفته است.
البته در این روایت به گونه‌ای تعبیر شده که این زمین‌ها موات هستند امّا در روایات دیگر عام هستند. «وَ اِنْجَلَى عَنْهَا أَهْلُهَا» و «بَادَ أهْلُها» در کنار موات بودن مستقلاً می‌توانند ملاک انفال بودن باشند. گرچه برخی از تعابیر ممکن است تداخل هم کنند. پس بنابراین توی بعضی از روایات این‌ها مستقلاً ذکر شده‌اند و خودشان مستقلاً می‌توانند عنوان چی؟ عنوان انفال بودن را داشته باشند.
احتمال دیگر این است که اراضی که اهلش آنجا را ترک کرده یا اهل آن هلاک شده باشند تحت عنوان عامّ اشیایی که «لَا رَبَّ لَهَا» ما یک عبارتی هم داشتیم که «کُلُّ مَنْ لَا رَبَّ لَهَا» هر چیزی که صاحبی نداشته باشد جزء انفال است. طبیعتاً آن زمینی که اهلش هلاک شدند یا آنجا را رها کرده‌اند و رفته‌اند این می‌آید تحت قاعده‌ی «لَا رَبَّ لَهَا» دیگر و وقتی آمد تحت قاعده‌ی «لَا رَبَّ لَهَا» می‌شود چی؟ می‌شود انفال. در هر صورت نسبت به مسئله‌ی مالکیّت این اراضی تفاوتی نمی‌کند که تحت کدام یک حالا به اصطلاح موات باشند یا «لَا رَبَّ لَهَا» باشند یا خود «اِنْجَلَى عَنْهَا أَهْلُهَا» باشند یا چی باشند، این‌ها از این جهت فرقی نخواهد کرد.
البته روایاتی که تحت عنوان «بَادَ أهْلُهَا» آمده است همه مرفوع و ضعیف هستند. «بَادَ أهْلُهَا» یعنی چی؟ یعنی اهلش هلاک شده باشند که می‌گویند این روایاتی که در آن این عنوان آمده همه چی‌اند؟‌ همه در واقع ضعیف‌اند. مثلاً «عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ (علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَنْفَالِ فَقَالَ كُلُ‏ أَرْضٍ‏ بَادَ أَهْلُهَا فَذَلِكَ الْأَنْفَالُ فَهُوَ لَنَا» به لحاظ هلاکت صاحبانشان «كُلُ‏ أَرْضٍ‏ بَادَ أَهْلُهَا» اصلاً تعبیر موات و این‌ها هم نیامده است. این زمین‌ها نیز غالباً در اثر مرور زمان رو به ویرانی می‌روند و موات جزءشان است.
یا «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام)» امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «قَالَ لَنَا الْأَنْفَالُ» انفال مال ماست. «قُلْتُ وَ مَا الْأَنْفَالُ» انفال چی است که مال شماست؟ «قَالَ مِنْهَا الْمَعَادِنُ وَ الْآجَامُ وَ كُلُّ أَرْضٍ لَا رَبَّ لَهَا» همه‌ی این‌ها مال ماست. درست. معادن هم مال ماست. «الْآجَامُ» یعنی در واقع نیزارها و این‌ها هم مال ماست. و معادن و همه‌ی این‌ها مال ماست. «وَ كُلُّ أَرْضٍ لَا رَبَّ لَهَا» هر زمینی هم که صاحبی نداشته باشد. «وَ كُلُ‏ أَرْضٍ‏ بَادَ أَهْلُهَا» همه‌ی این‌ها را آمده گفته. جدا جدا گفته. «كُلُ‏ أَرْضٍ‏ بَادَ أَهْلُهَا» اهالی‌اش چه کار کرده باشند؟ هلاک شده باشند یا اهلش آنجا را ترک کرده باشند. و باز چی؟ یا اهالی‌ای که در زمین‌هایی که صاحبی نداشته باشند. و همچنین معادن و آجام را گفته که چی؟ گفته که جزء انفال است. در این روایت نیز توی عنوان «لَا رَبَّ لَهَا» و «بَادَ أَهْلُهَا» شامل این اراضی می‌شود. یعنی با عناوینی که اینجا آورده یکی «بَادَ أَهْلُهَا» را آورده، یکی هم چی «لَا رَبَّ لَهَا» را آورده است. همچنین می‌توان به روایتی استدلال کرد که دلالت بر این دارد که هر کسی بمیرد و وارثی نداشته باشد اموال او از انفال محسوب می‌شود.
پس ببینید از راه‌های مختلف حالا یا آن چیزی که قبلاً گفته‌ایم «كُلُّ أَرْضٍ لَا رَبَّ لَهَا» جز انفال است، این‌ها هم «لَا رَبَّ لَهَا». یا «کُلُّ أَرْضٍ خَرِبَتْ» جزء انفال است،‌ این‌ها هم چی؟‌ این‌ها هم جزء در واقع اراضی «خَرِبَ» است. یا گفته باشد که «كُلُ‏ أَرْضٍ‏ بَادَ أَهْلُهَا» این‌ها هم است. «کُلُّ أَرْضٍ اِنْجَلَى عَنْهَا أَهْلُهَا» این‌ها در واقع است. بنابراین حالت‌های مختلفی را می‌توان برای این‌ها در نظر گرفت.
صحیحه محمّد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) این چنین می‌فرماید: «مَنْ‏ مَاتَ‏ وَ لَيْسَ‏ لَهُ‏ وَارِثٌ‏ مِنْ‏ قَرَابَتِهِ‏ فَمَالُهُ مِنَ الْأَنْفَالِ» که گفتیم در ذیل مال بدون وارث هم می‌توانیم این‌ها را در واقع در نظر بگیریم.
پس بنابراین شد یکی از مصادیق در واقع اراضی هم که باید راجع به آن بحث می‌کردیم و ما اینجا جزء انفال قرارشان دادیم، زمین‌هایی است که اهلش آنجا را ترک کرده باشند یا اهلش هلاک شده باشند که با توجّه به روایات و عناوینی که در روایات است از جاهای مختلف گفتیم می‌توانیم ثابت کنیم این‌ها جزء انفال هستند. چون تقریباً از همان چیزهایی که توی اراضی موات و اراضی بحث کردیم، این‌ها را می‌توان جزء چی؟ جزء انفال محسوب کرد. این هم از این.
رسیدم به اراضی چی؟ اراضی فیء. البته حالا این تقسیم‌بندی‌ها هم یک مقدار چیز است دیگر مشکل دارد یا ظاهراً مثلاً اراضی فیء‌ جزء دوّمی آورده شده است. اراضی متروکه سوّمی آورده شده، اوّلی هم که زمینی که کسانی که با اختیار خود اسلام آورده‌اند. اشاره کردیم دو قسم خودش داشت. مال اوّلی شده است. دوّمی باید اراضی فیء شود و سوّمی زمین‌های متروکه است.
قسم آخر که اراضی فیء‌ است فقط ما یک تعریفی از آن کنیم. چون بحث‌هایش زیاد است نسبتاً. اراضی فیء زمین‌هایی که کفّار بدون اینکه جنگی صورت بگیرد به ولیّ مسلمانان تسلیم کنند اصطلاحاً فیء نامیده می‌شود و از انفال محسوب می‌شود. اراضی‌ای که ببینید باز تکرار می‌کنم. یک موقع اصلاً جنگی صورت نمی‌گیرد و خودشان را می‌آیند به مسلمان‌ها تسلیم می‌کننند. این یک حالت. یک موقع جنگ انجام می‌شود در حین جنگ قرارداد صلح، آن گفتیم بسته به قرارداد صلح دارد. جنگ انجام می‌شود مسلمان‌ها غالب می‌شوند. آن می‌شود چی؟ آن می‌شود در واقع همان اراضی مفتوحة عنوة.
یک موقع هم است که نه باز جنگی صورت نمی‌گیرد خودشان می‌آیند مسلمان می‌شوند، مسلمان می‌شوند. اینجا حالتی است که در واقع به مسلمان‌ها اراضی‌شان را تسلیم می‌کنند ولی مسلمان هم نمی‌شوند. باز حالت‌های مختلف است دیگر. بدون اینکه جنگی صورت بگیرد اراضی‌شان را به مسلمان‌ها تسلیم می‌کنند. این‌ها را می‌گویند فیء. برخلاف زمین‌هایی که بعد از وقوع درگیری قرارداد صلح منعقد شده یا گفتیم نه اصلاً در جنگ تدارک دیده می‌شود.
فرق اهل سنّت دیدگاه متفاوتی نسبت به اراضی فیء دارند. امامیّه این‌ها را چیز می‌دانند، این‌ها را می‌گویند جزء انفال است اراضی فیء، در روایات هم آمده است. ولی آن‌ها نه، آن‌ها متفاوتند. مثلاً شافعی‌ها از شافعی‌ها سه قول نقل شده است. یکی اینکه گفتند اراضی فیء‌ همانند غنائم منقول بین افراد مستحق تقسیم می‌شود و در واقع مالکیّت آن‌ها به مردم منتقل می‌شود. یعنی در واقع چطور اگر جنگی صورت می‌گرفت این بین مسلمان‌ها تقسیم می‌شد. حالا منقولاتش تقسیم می‌شد حالا غیر منقول هم نه حالا البته توی اهل سنّت در مورد اراضی مفتوحة عنوة این نظر بود که تقسیم می‌شود. این یک حالت.
حالت دوّم این است که خمس اراضی جدا شده، بقیّه وقف برای مصالح مسلمان‌ها باشد. این حالت، حالت دوّم گفتیم. این مال شافعی‌ها بود که گفتیم سه تا قول از آن‌ها نقل شده است. قول اوّل این بوده که تقسیم می‌شود مثل غنائم. قول دوّم این بود که در واقع خمس‌شان جدا می‌شود و بقیّه‌اش وقف بین مسلمان‌ها می‌شود برای مصالح مسلمان‌ها.
و سوّمی‌اش این است که امام مخیّر است بین اینکه چی؟ بین اینکه وقف کند یا بین مستحقین تقسیم کند و یا اراضی را بفروشد. پس بنابراین امام بین سه چیز مخیّر است: وقف اراضی و تقسیم منافعش بین مستحقین. دو: فروش اراضی و توزیع قیمتش بین گروه‌های مستحق. و سه: تقسیم اراضی بین مستحقین. این‌ها در هر صورت مخصوصاً به اصطلاح حالت اوّلش یک کمی با چیز سازگارتر است با وقف بودن سازگارتر است.
از حنفی‌ها، حالت اوّلش فقط. از حنفی‌ها نیز قول به مالکیّت عموم مسلمانان مثل در واقع مثل همین امامیّه نقل شده، قول به مالکیّت عموم مسلمانان همانند اراضی خراج و مالکیّت دولتی بیت‌المال همانند اراضی انفال را می‌توان استنباط کرد. یعنی دو جور می‌شود از این‌ها استنباط کرد، یکی قول به مالکیّت عموم و یکی هم قول به مالکیّت دولتی یا انفال. این حنفی‌ها.
مالکی‌ها می‌گویند فیء را محل خمس می‌دانند و معتقدند همان‌طور که در قرآن نسبت به منقولات یا غنائم و فیء حکم واحد شده باید نسبت به اموال غیر منقول نیز همین مسئله را داشته باشیم و بگوییم هر دو جزء بیت‌المال‌اند. یعنی آنچه که منقولات و خمسش را باید بدهند و بقیّه‌اش بیت‌المال برسد حالا طبق این نظر البته. فیء‌ را مانند خمس دانسته‌اند و معتقدند همان‌طور که در قرآن نسبت به منقولات، غنائم و فیء حکم واحد شده، نسبت به منقولات‌شان حکم واحد شده، یعنی باید خمسش پراخت شود بقیّه‌اش مال خودشان بوده باشد. نسبت به اموال غیر منقول نیز چنین بوده و هر دو جزء بیت‌المال هستند. منتها این‌ها هم باید خمس‌شان داده شود و بین مسلمین منتها بر اساس بیت‌المال تقسیم شود.
حنابله، حنبلی‌ها هم در این باره دو تا قول دارند که یکی اینکه می‌گویند وقف بر مسلمان‌ها باشد و تخییر امام بین وقف یا وقف با اجرای صیغه‌ی وقف و توزیع آن‌ها بین سپاهیانی که در مهلکه حاضر بوده ولو جنگ نکرده باشند. یعنی امام مخیّر است که این‌ها را وقف کند یا اینکه این‌ها را بین کسانی که در مهلکه جنگ حاضر بودند به اصطلاح تقسیم می‌کند. این هم قول چی؟ قول حنابله.
امّا فقیهان امامیّه این‌ها را جزء انفال می‌دانند و اتفاق نظر دارند که فیء جزء انفال است و کما اینکه از در واقع صاحب جواهر یک مطلبی اینجا نقل شده و آن این است که انفال را گفته «عند المصنّف و من تبعه خمسة» پنج تا چیز هستند. یکی «الأرض التي تملك من غير قتال و لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب سواء انجلى عنها أهلها» اعمّ از اینکه اهلش آنجا را ترک کرده باشند یا «أو سلّموها للمسلمين طوعاً» و خودشان به مسلمان‌ها از روی رغبت پرداخت کرده باشند. «و هم فيها بلا خلاف أجده بل الظاهر أنّه إجماع» اجماع است که این چی است؟ این جزء در واقع انفال است.
این اراضی که چی؟ این اراضی‌ای که در واقع بدون جنگ به دست می‌آید جزء انفال است اعمّ از اینکه چی؟ اعمّ از اینکه خودشان به اصطلاح به مسلمان‌ها داده باشند «سواء انجلى عنها أهلها» یا اینکه چی؟ «أو سلّموها للمسلمين طوعاً» که خودشان رغبتاً به مسلمان‌ها داده باشند. این هم یکی. در هر صورت چه قبلش آنجا را ترک کرده باشند یا جنگی در هر صورت، صورت نگرفته است. حالا یا ترکش کرده‌اند و رها کرده‌اند رفته‌اند یا خودشان آمده‌اند،‌ رها نکرده‌اند و آمده‌اند به مسلمان‌ها تحویل داده‌اند. حالا اینجا دیگر وقت گذشته است. دو سه تا قول دیگر هم اینجا است که نمی‌رسیم الآن بقیّه‌اش را.
ایّام، ایّام مبارکی است انشاء‌ الله که در این شب‌ها مخصوصاً ماه شعبان را که مقدّمه‌ی ماه رمضان هم است در واقع از فیوضات این ماه استفاده کنید و همدیگر را هم دعا کنیم انشاء‌ الله.
موفق و در واقع مؤیّد باشید.
در پناه خدا.

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید