جلسه یازدهم درس خارج فقه استاد فراهانی در موضوع فقه منابع طبیعی در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
منابع طبیعی جلسه یازدهم 6 دی 1400
بسم الله الرحمن الرحیم
میفرمود در احیا ملکیتش واقعی است اگر نزدیک به آن میزان این را داشت که اگر شخصی بیاید آن را احیاء کند باید اجارهاش را به اولی بپردازد. و اگر هم مصادره کند هم باید به آن پرداخت کند اینجا یک تفاوت این است که تفصیلی ندارد بین اعراض و غیر اعراض و میفرماید که به اصطلاح کلا ملکیت افرادی در این باقی است؛ او باقیه علی ملکه یعنی ملکیتش باقی است اما فرد دیگری اگر زمین خراب شده باشد میتواند آن را احیاء کند و طبیعتا به یصیر حقها و در واقع آن احیا احق میشود. اما در هر صورت باید اجرت زمین را پرداخت کند.
ششمین تفصیل یا ششمین قول، تفصیل بین این است که زمین خراب شده و تبدیل به موات شده این خرابی مستند به صاحب زمین است یا نه مستند به عوامل طبیعی است. این هم گفته شده است که اگر در اثر اهمال کاری خودش بوده باشد این ملکیتش بر میگردد و زائل میشود اما اگر نه در اثر عوامل طبیعی مثل سیل و زلزه و غیره بوده باشد ملکیتش باقی است. در صورت اول یعنی در صورتی که خراب مستند به فعل احیاکننده بوده باشد مالکیت احیا کننده زائل میشود و در صورت دوم مالکیت باقی است؛ این قول را حضرت آیت الله خویی علی المبنی ترجیح دادهاند. این که میفرماید علی المبنی چون آیت الله خویی همانطور که در قول بعدی خواهیم گفت- ایشان میفرماید اصلا احیاکننده مالک نمیشود که ما بخواهیم بگوییم با خراب شدن مالکیتش از بین میرود یا خیر؛ نه فقط یک اولویتی دارد. یک حق اولویتی دارد و این حق اولویت مادامی است که به آن شرایط احیا عمل کند.
اما اگر مبنای مشهور را بپذیریم؛ علی المبنی یعنی اینکه مبنای مشهور را بپذیریم؛ که احیا کننده مالک زمین میشود، در این صورت که احیاکننده مالک زمین میشود، احیا کرده است، مالک شده است و حالا زمین خراب شده است؛ در این صورت ایشان تفصیل داده است که خرابی به سبب خودش بوده باشد، در این صورت ملکیتش باطل میشود. چرا چون مستند و منشا مالکیت که احیاکردن بود از بین رفت. اما اگر مستند به یک عوامل طبیعی بوده باشد این بیچاره که گناهی نکرده است که ملکیتش از بین برود. پس اینکه علی المبنی به این معنی است. تفصیل داده شده که خراب به سبب فعل احیاکننده بوده باشد یا به صورت طبیعی در اثر سیل و مانند آن ایجاد شده باشد در صورت اول مالکیت زائل میشود که مستند به فعل خودش باشد این قول آن طور که گفتیم علی المبنی تاویل دادهاند.
اما مبنا و قول آیت الله خویی در قول هفتم آمده که احیاکننده مالک زمین نمیشود، احیاکننده اولی اصلا مالک زمین نمیشود تا با خرابی مالکیتش از بین برود. اصولا احیا را مملک نمیدانند، و تنها برای محیی حق اختصاص و اولویت قائلاند؛ خلاف رای و نظر مشهور فقها که میگویند احیاکننده مالک زمین میشود میگویند اصلا احیاکننده مالک زمین نمیشود فقط کسی که احیا میکند یک حق اولویت و حق اختصاصی برای آن ایجاد میشود. اینها میگویند با ازبین رفتن و زوال نشانههای احیا اگر زمینی که احیا شده بود، نشانههای خرابی در آن پیدا شد این اولویتش هم از بین میرود. و دیگران و افراد دیگر میتوانند مجددا این زمین را احیا کنند مادامی که این زمین را این شخص احیا کرده کسی نمیتواند مزاحمش شود اما به محض اینکه نشانههای احیا از بین رفت و زائل شد دیگران میتوانند اعمال کنند یعنی حق اولویت این فرد از بین رفت و دیگران میتوانند که بیایند و زمین را احیا کنند.
افرادی که قائل به این قول هستند مرحوم سید بحرالعلوم است و آقای اصفهانی (کمپانی) آیت الله خویی و شهید صدر هم فکر میکنم که چنین نظری دارند. به این نکته باید توجه داشت که در این بحث ثمره زیادی مترتب است و بیشتر زمینهای موات خصوصا در محدوده شهرها قبلا آباد بوده و ملک کسی بودهاند همانهایی که ما از آنها به زمین بایر نام میبریم اینها سابقا مالک داشته است و حالا خراب شدهاند حالا اگر شما گفتید که اینجا اصلا ملکیتی ایجاد نشده که از بین برود عملا همه تبدیل به انفال شده و در اختیار دولت قرار میگیرند.
دانشپژوه: اگر مطلع باشد که اعراض نکرده است طبیعتا در این قول تصرف غاصبانه میشود و باید برگرداند.
استاد: در قول چهارم اگر اولی اعراض کرده باشد، هیچ ملکیتش از بین رفته است و دیگری میتواند آن را احیا کند. اما اگر اعراض نکرده باشد، ملکیتش باقی است. و اگر دیگری آن را احیا کند باید اجرت المثل بپردازد اما حالا اینکه میفرمایید که در این حالت وقوع تقع علی ملکه و لایجوز تصرف فیها الا باذنه یعنی اگر تصرف کند تصرف غاصبانه است؛ باید حتما از او اذن بگیرد. حالا اگر در هر صورت تصرف کرد یا حالا نمیدانست اصلا از اعراض این خبر نداشت اگر بداند که این شخص اعراض نکرده و مالکی دارد این تصرف طبیعتا جایز نیست. حالا حالتهای مختلفی مطرح است. یک موقع این است که اصلا نمیداند میبیند یک زمین مواتی افتاده است و اصلا نمیداند مالکی دارد یا نه اعراض کرده است یا نه. در این صورت هم اگر زمین را احیا کرد و بعد از اینکه مطلع شد که این زمین احیاکنندهای داشته است و صاحبی داشته است باید اجارهاش را به او بپردازد. منتها اجرت المثل چرا؟ چون اجارهای تعیین نشده است. و باید اجرت المثل را به او بپردازد و اگر اولی پیدا شد و گفت من زمینم را میخواهم باید به او پس بدهد. حالا اینکه هزینههایی که کرده است باید به او پرداخت شود یا نشود، چون او هزینه کرده است که این زمین را احیا کرده است؛ مثل این میماند که شما بروید در یک زمین دیگری ساختمان بسازید بدون اجازه آن بروید یک ساختمان بسازید و حالا بگویید که من که این ساختمان را ساختهام باید پولش را به من بدهید آن شخص میگوید برو و خراب کن ساختمانت را!
اما در پنجمی گفته است که: مالکیت اولی باقی است اما اگر زمین خراب شد، و شما دیدید که یک زمینی خراب افتاده است ولو اینکه قبلا هم یک مالکی داشته است و این زمین حالا خراب شده است این شخص دوم میتواند این را احیا کند و حتی نسبت به شخص اولی هم اولویت در تصرف پیدا میکند. لکن نکتهای که هست این است که باید اجارهاش را به اولی بپردازد چون ملکیتش باقی است. اما دیگر آن را ندارد که مطالبه کرد این را به او بپردازد چرا؟ چون اولویت اینجا وجود دارد کانه شرع به او این اجازه را داده است که این زمین که خراب شده است تو برو و آن را احیا کن و شرع جایز نمیداند که زمین موات معطل باقی بماند. در اولی حالت غاصبانه میشد اگر میدانست و اگر هم نمیدانست باز اگر مطالبه میکرد زمین را بایست به او میداد، اما این قول پنجم اولا تصرف غاصبانه نیست ثانیا برگرداندن هم برایش مطرح نیست.
برویم سراغ ادله این اقوال، برای هر یک از اقوال فوق مستندات و استدلالهایی ذکر شده است مناقشات زیادی هم بر آنها صورت گرفته است که ما در این قسمت به بررسی روایات در این باره میپردازیم، اینجا یکی از جاهایی که خیلی بحث انگیز است و روایات مختلفی در آن بحث شده است این قسمت است که جای مباحث فقهی زیادی دارد که دوستان میتوانند مراجعه کنند و من به صورت نمونه اینجا ذکر میکنم و خودتان مراجعه کنید و هم روایات را ببینید و هم استدلال فقها را که اینجا آدرس داده شده است چون من آدرس دادهام و آدرس آنها را ببینید و بعد تجزیه و تحلیل کنید.
مهمترین استناد در اقوال مذکور روایاتی است که به طور خاص درباره این زمینها وارد شده است. این روایات برخی ظهور در بقای مالکیت اول دارد و برخی نیز در زایل شدن ملکیت او، ظهور دارند. یعنی در واقع دو دسته روایت داریم. برخی از روایات ظاهرشان این است که مالکیت مالک اول باقی است و برخی نه، ظهور در این دارند که مالکیت مالک اول زائل شده است. این روایات را نگاه کنید؛ روایات هم اکثرا صحیحه هستند.
روایت اول، مرحوم شیخ محمد بن حسن در اسنادش عن حسین بن سعید عن نزر عن حشام بن سالم عن سلیمان بن خالد تا سألت اباعبدالله (ع) عن الرجل یاتی الارض خرب کسی میآید یک زمین خرابی را پیدا کرده و احیا میکند یستخرجها و یجری انهارها و یعمرها و یضربها ماذا علیه؟ کسی خلاصه این زمین را احیا میکند و نهرهایش را جاری میکند و آبادانش میکند و خرابیهایش را از بین میبرد و زراعت در آن میکند. یک کسی میآید یک چنین کاری با زمین میکند. چه به عهدهاش است؟ قال: الصدقه؛ منظور اینجا از صدقه قطعا زکات است. در چه صورتی میآید و زکات میدهد؟ مالش میشود دیگر و باید زکات مالش را بدهد. قلت فان کان یعرف صاحبها؟ اگر کسی که آمد و زمین را احیا کرد فهمید که قبلا زمین مال کسی دیگر بوده است، اینجا چه؟ صاحبش را هم میشناسد؛ قال فليؤد صاحبها، باید در اینصورت حقش را به صاحبش بپردازد. دقت کنید امام اینجا فرمود حقش را به او بپردازد؛ حالا حقش چیست؟ زمین را برگرداند یا اجرت المثلش را بدهد؟ این کلی است امام فرموده است که اگر صاحبش را میشناسد حقش را به او بدهد.
یک اشارهای راجع به سند کردیم؛ سند روایت را سلیمان صحیح دانسته است، حسین بن سعید اهوازی که از اعاظم است، نزر که مشکلی ندارد، هشام بن سالم هم مشکلی ندارد، عن سلیمان بن خالد. تا سلیمان مشکلی ندارد. درباره نزر نجاشی گفته است که نزر بن سوید سیروفی کوفی ثقه صحیحه کسی است که حدیث هایش صحیح است. درباره هشام چه؟ نزر از هشام بن سالم هم حدیث روایت کرده است. گفته است ثقه؛ این هم آدم ثقهای است.
درمورد سلیمان هم نجاشی چنین توصیف میکند؛ انه کان قارئا فقیها وجها قاری قرآن بوده است و فقیه بوده است و وجیه بوده است. خرج زید و لم یخرج معه من اصحاب ابی جعفر غیره؛ زید خروج کرد و از اصحاب امام باقر کسی غیر او همراهش نرفت. این تعبیر را در مورد سلیمان بن خالد آورده است. آن موقع آقای خویی ایشان را با قرائن زیاد و از جمله شواهد نجاشی توصیه میکند و تنها شبههای که درباره وی مطرح شده گفته شده که با زید خروج کرده و توبه کرده است. ظاهرا بدون اجازه با امام این خروج بوده است چون میگوید از اصحاب امام باقر (ع) هیچ کس جز سلیمان همراه با زید نرفت کانه همراهی با زیدی که بدون امام خروج کرده این را به نوعی خدشه بر وثاقت سلیمان آوردهاند اما ایشان گفتهاند که از این کارش توبه کرده است بنابراین تنها شبههای که گفتهاند درباره آقای سلیمان مطرح است همین است والا نجاشی تعابیر خوبی درباره ایشان به کار برده است؛ فانه کان قارئا فقیها وجها.
این یک سند. سند روایت سلیمان بن خالد تا اینجا گفت که صحیح است؛ بعلاوه همین متن در صحیح حلبی هم آمده است و این اشکال در آن وجود ندارد؛ در صحیح حلبی روایت صحیحه است و آن اشکالی که در مسیر سند در سلیمان بود قرار ندارد. بعلاوه همین مطلب در صحیحه حلبی هم وارد شده و این شبههای که وارد کردهاند، سلیمان در طریق روایت حلبی وجود ندارد.
اما از جهت دلالت؛ این روایت دلالت بر این دارد که حق اولی اعم از اینکه حق مالکیت زمین یا حق بهره برداری که بر او حاصل شده بود باقی است و دومی باید اصل زمین یا اجاره یا هر دو را به او بپردازد، این را از کجا استفاده کرد؟ چون فرمود که: فان کان یعرف صاحبه فالیعود الیه حقه. پس باید به او حقش را بپردازد ممکن است حقاش ناشی از مالکیتش باشد یا اینکه نه حقش همان حق بهره برداریاش بوده باشد. حق اولی که امام فرمود حقش را به او بپردازد اعم از اینکه حق مالکیت زمین بوده که برگرداند یا نه حق بهره برداری که داشته، -زمین را احیا کرده و حق بهره برداری پیدا کرده- این باید به او برگردانده شود. در این صورت یا باید اصل زمین را به او برگرداند یا اجارهاش را برگرداند. یا هر دو را هم اجارهاش را برگرداند و هم اصل زمین را به او برگرداند. همه اینها از این در میآید چون فالیعود الیه حقه و اگر مالک بوده باشد هم باید اجارهاش را به او بپردازد و هم کل زمین را بدهد اما اگر نه شما گفتهاید که این صرفا یک حق اولویتی بوده است اینجا صرفا اجارهاش را باید بپردازد.
پس در ذهنت باشد که این روایت شد روایت سلیمان بن خالد که صحیح حلبی هم همراهش بود بنابر روایت سلیمان بن خالد حق اولی باقی است و حقش زائل نمیشود و دومی باید حقش را به او پرداخت کند. برویم سراغ روایت دوم باز به هنگام بررسی اینها مقداری بحث دارند و باید بگوییم دلالت سلیمان این است و دلالت صحیح حلبی این است.
اما روایت دوم؛ روایت دوم کلینی است، محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن ابن محبوب عن هشام بن سالم ابی خالد الکابلی عن، این روایت معروف است به روایت صحیحهی کابلی در ذهنتان بوده باشد که اگر گفتهاند روایت صحیحه کابلی این روایت است. صحیح کابلی که مرحوم کلینی بدون واسطه از محمد بن یعقوب روایت کرده، محمد بن یعقوب از محمد بن یحیی و محمد بن یحیی از احمد بن محمد بن عیسی و آن هم از ابن محبوب و از هشام و هشام هم از ابی خالد کابلی. اولا روایتش را بخوانیم: قال وجدنا فی کتاب علی (ع) امام فرمودند که –ابی جعفر فرمود- امام باقر (ع)، در کتاب علی (ع) یافتیم که ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین. زمین برای خداست که برای هر کسی که بخواهد در اختیارش قرار میدهد. انا و اهل بیتی الذین اورثنا الارض ما کسانی هستیم که زمین را به ارث بردهایم و نحن المتقون. یعنی مصداق آیه شریفه که ان الارض لله یورثها من یشاء حضرت علی (ع) فرمودند که ما مصداق این آیه هستیم و نحن المتقین و الارض کلها لنا. زمین، کل اراضی مال ماست. همه اراضی مال ماست. تا اینجایش که یک حرف کلی بود. از اینجا به بعد دقت کنید؛ فمن احیا ارضا من المسلمین یعنی هرگاه کسی از مسلمین زمینی را احیا کند و الیعمرها فالیعود خراجها الی الامام من اهل بیتی و له ما اکل منها فان ترکها و اخذها رجل من المسلمین فعمرها و احیاها فهو احق بها من الذی ترکها فالیعود خراجها الی الامام من اهل بیتی فله ما اکل منها حتی یسأل القائم (ع) منا بالسیف فیهبیها و یمنعها و یخرجهم منها خیلی روایت عجیبی است که فرمودهاند که اگر کسی زمینی را احیا کند، هرگاه یکی از مسلمانها زمینی را احیا کند پس باید آن را آباد نگه دارد و مالیات آن را به امام از اهل بیت من بپردازد یعنی باید کسبش را یا خراجش را، مالیاتش را پرداخت کند؛ از کجا در آمد؟ از آنجا که فرمود من احیا ارضا من المسلمین فالیعمرها یعنی بعد از اینکه آن را احیا کرد باید آباد نگهش دارد یا اینکه بگوییم فالیعمُرُها بوده و پس این را آباد کرد معنا میشود. در هر صورت مشکلی به آن نیست و الیعد خراجها پس باید خراجش را پرداخت کند؛ به چه کسی؟ به امام من اهل بیتی، به امام (ع) پرداخت کند. در مقابلش میگوید و له ما اکل منها، منافعش برای خودش باشد فقط خراجش را به امام پرداخت کند ولی منافعش مال خودش باشد اما اگر زمین را ترک کرد و دیگری آن را ترک کرد و خراب شد اینجا هم حکم میکند که کانه استناد خراب به خودش است این زمین را رها کرده و خراب کرد زمین را حالا فرد دیگری آمد و زمین را بعد از او احیایش کرد این دومی احق به این زمین است از اولی که زمین را ترک کرده است. پس خراجش را به امام میپردازد و دومی است که فله ما اکل منها تا کی؟ تا ظهور امام که امام بتواند بیاید و اینها را از این اراضی خارج کند. یعنی کانه اینها تا کی در اختیار این افراد است تا ظهور امام. امام میتواند این افراد را از اراضی اخراج کند. این روایت را میبینیم که روایت عجیبی است.
این روایت مستند کسانی است که میگویند حق را به احیاکننده دومی داده و میگویند که مالکیت اولی زائل میشود البته اینجا در باب مالکیت اولی ساکت است نسبت به اینکه اولی مالک شده است یا مالک نشده است. چون گفته است که خراجش را پرداخت کند و له ما اکل منها و منافعش مال اوست ممکن است اصلا هیچ مالکیتی احیا نشده و فقط با احیا اولویت پیدا کرده تا در این زمین تصرف کند به همین جهت هم همین که دومی آمد و زمین را احیا کرد آن دومی این حق را پیدا میکند حالا آنجا نفرموده است که دومی به اولی اجاره پرداخت کند.
طریق روایت تا ابوخالد صحیح است؛ و همه از راویان جلیل القدر هستند کشی، ابوخالد کابلی را یکی از سه نفری میداند که بعد از شهادت امام حسین (ع) مرتد نشد. یعنی کانه بعد از شهادت امام حسین همه مرتد شدند الا ثلاث همچنین در خلاصه او را از پنج نفری میداند که در اول امامت امام زین العابدین با او بودند و در مجموع این روایت را آقای خویی صحیح میداند و همچین این حدیث را محمد بن حسن نیز به اسنادش از حسن بن معقول به اسنادش از کابلی نقل کرده و روایت از هر دو طرف صحیح بوده و راویان همه امامی و ثقه هستند پس روایت در سندش خدشهای وجود ندارد.
پس آقا دو روایت نقل کردیم روایت اول دلالت بر این داشت که اولی حقش باقی است روایت دوم دلالت بر این دارد که اولی حقش زائل شده و حق با دومی است.
زمین خرب که حتی خود شهید صدر هم گفت در روایات ما تعبیر به موات کمتر شده است از میته، ارض میته به زمین خرب گفته میشود و زمین خرب آن زمینی است که کلا خراب است و به اصطلاح زمینی است که از بین رفته است. اینکه میفرماید حقی ندارد دیگر این بستگی به مبانی دارد که آیا حقی دارد یا حقی ندارد.
برویم روی روایت سوم. روایت سوم باز از مرحوم کلینی است؛ عن عده من اصحابنا عن سهل بن زیاد و احمد بن محمد جمیعا یعنی همه شان از عن ابن محمود عن معاویه بن وهب قال سمعت پس این روایت اگر صحیح باشد معروف میشود به صحیح معاویه ابن وهب. معاویه بن وهب، یکی هم ابی خالد کابلی بود و یکی هم سلیمان بود. قال سمعت اباعبدالله (ع) یقول: از امام صادق (ع) شنیدم که اینچنین میفرمود،
أيُّما رجُلٍ أتى خَرِبةً بائرةً هرگاه فردی زمین خراب و بایری را بیابد فاستَخْرَجَها و كَرى أنهارَها و عمَّرها و این زمین را آباد کند فإنّ عليه فيها الصّدَقةَ، این فرد باید زکاتش را پرداخت کند. اگر کسی بیاید زمینی را آباد کند باید زکاتش را پرداخت کند مثل اینکه زمین خودش است و باید زکاتش را پرداخت کند. و إن كانتْ أرضٌ در حالت اول این بود که این زمین کسی نبود، اما اگر نه قبلش مالکی داشته است لرجُلٍ قَبْلَهُ فغابَ عنها و آن مالک غایب شده است. حالا بگوییم مالک یا آن کسی که روی این زمین کار میکرده است. و تَرَكها فأخْرَبها ، ثمّ جاء بعدُ يَطْلُبها بعد از اینکه نفر دومی آمده و زمین را احیا کرده است آمده و گفته است که یاالله زمین من را بدهید. اینجا امام فرموده است که فإنّ الأرضَ للّهِ و لمَنْ عَمَّرها. این زمین برای خداست و برای آن کسی که این را احیا کرده است. چه کسی احیا کرده؟ نفر دوم احیا کرده است. گفت که فاستخرجها و عمرها این زمین را احیا کرده یعنی شخص قبلی اگر هم احیا کرده بوده دیگر خراب شده و احیا نیست. الان دومی احیا کرده است و بنابراین این روایت معاویه هم مثل این روایت دومی صحیح کابلی دلالتش با این است که حق با دومی است حق اولی دیگر زایل شده است؛ چراکه آنجا هم گفته بود که فهو احق بها من الذی ترکها در دومی این را گفته بود و اینجا هم میگوید ان الارض لله و لمن عمرها.
گفتیم که راویان این حدیث غیر از سهل همه امامی هستند غیر از سهل که باید نگاه کنیم. محمد بن بعقوب من عده اصحابنا عن سهل بن زیاد غیر از او یعنی احمد بن محمد، ابن محمود، معاویه بن وهب اینها همه ثقه و امامی هستند. نجاشی مثلا درباره معاویه بن وهب اینچنین گفته است: ثقه اسع الطریق یعنی مشی و طریقش خیلی خوب است. لکن سهل را بیشتر رجالیین تضعیف کردهاند. پس بنابراین بقیه چیزهای سند موردی ندارد اما سهل را مشکل میدانند نجاشی آن را ضعیف الروایه میداند و گفته است احمد بن عیسی بر کذب او –احمد بن محمد بن عیسی از اصحاب خودشان- شهادت داده و او را از قم اخراج کرده است.
آن زمان اشعریون و اینها قم بودهاند. احمد بن محمد بن عیسی میگوید او را یعنی آقای سهل را از قم اخراج کرده تنها شیخ در یک جا او را توصیه کرده که با توجه به اینکه خود شیخ در جایی دیگر آن را تضعیف کرده است نمیشود به روایت شیخ استناد کرد. اما با توجه به اینکه احمد بن عیسی اشعری، نیست که امامی و ثقه است و روایت را از حسن بن محبوب نقل کرده است مشکل سند روایت قابل حل است. میگوید احمد بن عیسی این روایت را از حسن بن محبوب هم نقل کرده است. همچنین این روایت را شیخ نیز با اسناد خود از حسن بن محبوب و او از معاویه بن وهب نقل کرده است یعنی طریق او نیز صحیح است. یعنی از راههای دیگر آمده و خواسته است آن روایت را تصحیح کند گرچه یکی از راههایش بخاطر اشتمالش بر سهل و تضعیف سهل قابل استناد نیست اما از راههای دیگر و طریقهای دیگر این روایت مشکل صحتش حل میشود.
فکر میکنم یک روایت دیگر داشته باشیم. اگر بایر باشد و خراب شده باشد.
دانشپژوه: چه دلیل وجود دارد که در یکی از روایات وجود دارد که حق احیای نفر قبل را اولی بدانیم این بالاخره اگر بگوییم حق به معنای ملکیت است این کسی آمده است و زمین را احیا کرده و مالک شده است فالیعود الیه حقه چون مالک بوده است مالکیتش با خراب از بین نمیرود.
استاد: ما همه حرفهامان این است که آیا از این روایات میتوان استفاده کرد که آیا مالکیتش یا حقش از بین میرود یا از بین نمیرود. ولی روایات چه گفتهاند، ما باید روایات را فعلا داریم میخوانیم و بعد باید با همدیگر بررسی کنیم و باید با دقت روایات را با همدیگر بررسی کرد چون مشکلی که هست این است که روایات هر دو طرف هم صحیحه هستند یعنی روایات صحیح السند هستند و حالا یکی میگوید حق با اولی است و دیگری میگوید حق با دومی است اینها را باید حتما به گونهای با همدیگر جمع کرد و روایاتش را با همدیگر جمع کرد؛ جمعهایی شده یک مقداریاش را ما اینجا آوردهایم و یک مقداریاش هم به صورت مفصل در کتابها آمده که بر عهده خودتان است و خودتان باید بروید و اینها را نگاه کنید.
بله منتها اعم است حق هم میتواند مالکیت بوده باشد و هم اختصاص بوده باشد. حالا اجازه بدهید ما روایت چهارم را هم در این فرصت کم بخوانیم. شما رفتید خانه اینها را یکی یکی بنویسید و دسته دسته جدا کنید روایتهایی که حق را به اولی میدهند و روایتهایی که حق را به دومی میدهند و تعابیر را هم دقت کنید که چی از آنها در میآید.
اما روایت چهارم با شیخ به اسنادش عن محمد بن علی بن محبوب عن محمد بن الحسین عن الحسن بن محبوب عن العمر بن یزید، معروف به عمر بن یزید است. ظاهرا فکر میکنم موثقه باشد حالا شاید سندش را نرسیم که بررسی کنیم روایت را فعلا میخوانیم؛ قال سمعت رجلا من اهل الجبل یک مردی کوهستانی یسأل اباعبدالله (ع) از امام صادق (ع) سوال کرد درباره مردی که اخذ ارضا موات ترکها احدها. میگوید یک فردی یک زمین مواتی را پیدا کرد که اهلش آنجا را ترک کرده بودند از همینجا معلوم میشود که این زمین قبلش کسی بالای سرش بوده است. حالا اهلش صاحبش، در هر صورت این موردش بعضی از روایتها دلالت بر این نداشته است. عن رجل اخذ ارضا موات ترکها احدها فعملها جری انهارها و بنا فیها بیوتا در آن خانه ساخت، چشمههایش را جاری کرد، در آن درخت و نخل ساخت غرس کرد و غرس فیها نخلا قال در مورد این فرد از امام (ع) سوال کرد، امام فرمود که فقال ابوعبدالله (ع) کان امیرالمومنین (ع) یقول امام صادق از قول امیرالمومنین (ع) نقل میکند.
من أحيا أرضا من المؤمنين اگر یک مومنی بیاید و زمینی را آباد کند فهي له پس زمین مال اوست و عليه طسقها یعنی خراج و مالیات يعيده إلى الإمام في حال الهدنة باید آن خراج را در حال صلح به امام (ع) بپردازد تا کی؟ تا زمانی که فإذا ظهر القائم فليوطّن نفسه على أن تؤخذ منه. اگر امام ظهور کرد خودش را اماده کند که اگر امام خواستند این را از او بگیرند ناراحت نشود. نگوید چرا این را از من گرفتی این موقت در اختیارش بوده است. و این ملکیت ملکیتی است که چون اینجا میفرماید من احیی ارضا من المومنین فهی له، فهی له اگر ملکیت است پس چرا الان باید طسق بپردازد ثانیا چرا امام –حالا اینجا بحثی داریم که کلا احیا آیا مالکیت آور هست یا نیست اینجا خودش یکی از همان روایتهایی است که محل شبهه است که آیا این له به معنای مالکیت است یا حق اختصاص است.-
مورد این حدیث نیز زمینی است که در اثر رها شدن خراب شده و نسبت به این صاحب قبلی آن را به سبب احیا مالک شده یا به سبب دیگر ساکت است. بعضی از روایات مشخص در فردی است که زمین را احیا کرده و بعد رهایش کرده و بعضی از روایتها مشخص نشده اما اینجا هم نسبت به اینکه اولی –چون میگوید که اخذ ارضا مواتا ترکها اهلها حالا اهلش که آنجا را ترک کردهاند این زمین را با احیا مالک شده بودند یا نه اصلا مالک شده بودند یا نه خریده بودند نسبت به این مسئله ساکت است.
سندش هم گفته شده که محمد بن علی بن محبوب که در اسناد شیخ است و محمد بن الحسین ابی الخطاب که نفر دوم است هر دو امامی و ثقه هستند بعدیاش عمر بن یزید که معروف به چیزی نیست. عمر بن یزید نیز مشترک بین عمر بن یزید بیاع و عمربن یزید بن زیبان است یعنی دو نفر عمر بن یزید داریم که ولو اینکه توثیق عمر بن یزید زیبان ثابت نشده با این وجود عمر بن یزید مطلق انصراف به عمر بن یزید بیاع دارد. که توثیق شده است چون مشهور و معروف است؛ میگوید چون آقای عمر بن یزید بیاع معروف و مشهور است اگر بطور مطلق بگویند عمر بن یزید به آن اطلاق دارد که آقایی است که توثیق شده نجاشی در مورد عمر بن یزید بیاع فرموده است که ثقه جلیل ولی آن عمر بن یزید بن زیبان این توثیق نشده است ولی وقتی مطلق گفت عمر بن یزید انصراف در عمر بن یزید بیاع است چون عمر بن یزید بیاع است که مشهور است. با اینچنین استدلالی.
طریق شیخ عبارت است از افرادی را نام برده است که گفته شده اینها همه شان صحیح السند هستند بنابراین احادیث نقل شده همه از نظر سند محکم و قابل استناد هستند اما از نظر دلالت مفاد آنها مختلف است که باید بررسی کنیم این روایات را باید با همدیگر بسنجیم روایتهای دیگری هم در ذیلشان نقل شده بود اما حالا فعلا چهار تا روایت نقل شد که این چهار روایت صحیح السند هستند بعضی دلالت بر مالکیت اولی یا بقای بر حق اولی و بعضی بر زوال حق اولی یا مالکیت اولی دارند و حق را به دومی دادند. اینها را باید رویشان بحث و بررسی کرد.
ان شاالله در جلسه بعد به این میرسیم.
الحمدلله رب العالمین.
موفق و موید بوده باشید.