دهمیــن جلســه درس فقـه منابــع طبیـعی + فایل PDF
دوشنبه, 29 آذر 1400 22:13 انجمن مالی اسلامی ایران موسسه فقه اقتصادی طیبات درس فقه منابع طبیعی استاد فراهانی 296
Gallery Image 1

جلسه دهم درس خارج فقه استاد فراهانی در موضوع فقه منابع طبیعی در تاریخ ۲۸ آذر  ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

منابع طبیعی جلسه دهم 28 آذر 1400
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عرض می‌کنم خدمت دوستان عزیز ایام شهادت حضرت زهرا صدیقه کبرا را خدمت دوستان تسلیت عرض میکنیم و بنا به نقل هم امروز تولد امام سجاد علیه‌السلام است که آن را هم تهنیت و تبریک عرض میکنیم خدمت دوستان، امیدوارم همه مورد عنایت ائمه معصومین و چهارده معصوم علیهم السلام قرار بگیریم.
در جلسه گذشته بحث‌مان در واقع زمین‌هایی یا منابعی که مالکیت آنها در اختیار نظام اسلامی، در اختیار پیامبر اکرم و ائمه معصومین و همچنین ولی فقیه جامع شرایط است در واقع قرار می‌گیرد را شروع کردیم و عرض کردیم اولین مورد آنها زمین موات است، اولین مورد از منابع اصطلاحا می‌گویند دارای مالکیت دولتی است به معنایی که اشاره کردیم، این زمین‌های موات است. زمین موات را تعریف کردیم و گفتیم که زمینی که اصطلاحاً در شرایط فعلی قابلیت بهره‌برداری بالفعل را نداشته باشد موات می‌گویند و البته موات بودن هر چیزی به حسب است و همانطور که بعضی از فقها تصریح کرده بودند عنوان موات یک امر عرفی است که عرف در واقع باید به نظر عرف صدق کند که موات است یا نه.
در همین رابطه اشاره کردیم که در عباراتی که از مرحوم شهید صدر نقل شده است ایشان به جایی زمین موات، اراضی خربه یعنی زمینه‌های خراب نقل کرده و منشا آن هم روایاتی است که در روایات این تعبیر بیشتر آمده است تا اینکه اراضی موات. یعنی ارض خربه در روایات بیشتر از آن کار شده است.
در ادامه باز بیان کردیم که زمین‌های موات در دو سطح مورد بررسی قرار می‌گیرند، قسم اول زمین‌هایی هستند که از ابتدا و بالاصاله موات بوده‌اند که این‌ها را موات اصلی می‌گویند. قسم دوم زمین‌هایی هستند که ابتدا آباد بوده‌اند و در اثر شرایطی موات شده‌اند یعنی موات بودن و خراب بودن در آنها عارض شده است که اینها را هم به عنوان زمین‌های موات عارضی از اینها یاد می‌کنند.
اما قسم اول که از ابتدا مورد بحث است زمین‌های موات اصلی، گفته شده است که این قسم از زمین‌ها بنابر نظر جمیع فقیهان امامیه از انفال محسوب می‌شود و همانطور که اموال ملک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله اجمعین و همچنین ملک امام علیه‌السلام می‌باشد. این مطلب از فقها مثل مرحوم شیخ در کتاب خلاف خود، آقای ابن زهره در کتاب قولیه بر این مطلب یعنی بر این که مالکیت انفال و زمینهای موات اصلی جزو انفال است و در مالکیت امام است ادعای اجماع کردند و مرحوم شیخ در خلاف پس از نقل اقوال مذاهب دیگر، نظر فقهای شیعه را این چنین به صورت اجماع نقل می‌کند و می‌فرماید اجماع فرقه علی ارض موات لامام علیه‌السلام خاصه، اجماع فرقه امامیه بر این است که این زمین‌های موات برای امام علیه‌السلام است. فانها من جمله انفال به خاطر اینکه زمین‌های موات جزء انفال محسوب می‌شوند و انفال هم در ملک امام علیه‌السلام است.
همچنین ابن زهره نقل کردیم از ایشان نقل شده است که و دلیل ذلک پس از این که اراضی موات را نقل می‌کند و می‌فرماید که ملک امام است در آخر فرموده‌اند و دلیل ذلک کل الاجماع متکرر و فیه الحجه، می‌فرماید که این مطلب در واقع اجماعی است که نقل اجماع آن مکرر نقل شده است.
صاحب جواهر نیز این مطلب را می‌فرمودند در مورد این‌که انفال بودن این اراضی هم اجماع محصل است و هم اجماع منقول است، که خودمان آن اجماع را تحصیل کردیم و که اجماع در واقع نقل هم شده است. این چنین فرموده است وأما أن الموات أصلا أو عارضا بعد أن باد أهله للإمام، زمین موات چه موات اصلی باشد که مورد بحث ما است، ایشان در مورد توان عارضی هم می‌فرمایند بعد از اینکه اهل آن هلاک شده باشند یعنی این اراضی که به‌خاطر هلاکت اهلش موات بودن بر آن عارض شده لامام علیه‌السلام است وأما أن الموات أصلا أو عارضا بعد أن باد أهله للإمام علیه‌السلام فما لا خلاف فيه، می‌فرماید از آن چیزهایی است که احتمالاً این چنین باشد، ما در واقع لا خلاف فیه.
و بل الإجماع محصلا عليه، فضلا عن المنقول في الخلاف والغنية وجامع المقاصد والمسالك صريحا، وظاهرا في المبسوط والتذكرة والتنقيح والكفاية على ما حكي عن بعضها عليه. می‌فرماید که این به اصطلاح چیزی است که خلافی در آن نیست اینکه موات زمین موات برای امام علیه‌السلام است و انفال از آن چیزهایی است که خلاف در آن نیست، بلکه چه اجماع محصل یعنی در واقع خود صاحب جواهر می‌فرماید این مطلب اجماعی است فضلا از اجماع منقول، خیلی زیاد نقل شده است در مورد اینکه این مطلب اجماعی است از خیلی از فقها نقل شده است، اجماع محصل هم در واقع وجود دارد چون اجماع محصل یک مرتبه بالاتر از اجماعی است که خود فقیه به آن رسیده است و اجماع منقول اجماعی است که دارد از دیگران نقل می‌کند.
که حالا از چه کسانی نقل شده است این اجماع؟ از کتاب خلاف شیخ و قونی ابن زهره و جامع المقاصد مرحوم کرکی و مسالک شهید ثانی صریحاً در این‌ها به صراحت نقل به اجماع شده است و در مبسوط شیخ، تذکره کتاب کتاب تذکره علامه و همچنین کتاب تنقیح و کفایه بنابر یعنی ظاهراً اینها در آن چند کتاب اول به طور صراحتاً نقل اجماع شده بود، ولی از ظاهر عبارات مبسوط و تذکره و تنقیح و کفایه چه چیزی بر می‌آید؟ بر می‌آید که اینها به اصطلاح اجماعی باشند.
پس بنابراین طبق نظر امامیه گفتیم که اراضی موات اصلی جزو انفال و برای امام علیه‌السلام است که روایت آن را هم نقل می‌کنیم اولین دلیلی که نقل شد دلیل اجماع بود، هم اجماع محصل که صاحب جواهر نقل می‌کرد و هم اجماع منقول که از تعدادی از فقها در اینجا نقل شد.
اما اهل سنت این اراضی را برخلاف امامیه می‌گویند که جزو انفال است، می‌گویند جزو مباهات است و همه می‌توانند از آن استفاده کنند. مستند اجماع فقیهان نسبت به مالکیت دولتی اراضی روایتی است که ضمن برشمردن موارد انفال مالکیت آنها را برای امام علیه‌السلام ذکر کرده است. البته همان گونه که در کلام شهید صدر آمده است در روایات عنوان موات نیامده است و زمین‌ها به عنوان ارض خلاف تعبیر شده است، پس بنابراین شاید دلیل اصلی ما روایاتی است که اجماع هم بر اساس آن روایت و فقها نقل اجماعی هم کرده‌اند بر اساس این روایاتی است که در مورد مالکیت اراضی خلاف یا اراضی موات ذکر شده است.
اولین روایت، روایت مرحوم کلینی است، مرحوم کلینی محمد بن یعقوب ابراهیم عن ابی ابن ابراهیم عن ابیه، او هم از پدرش نقل می‌کند، عن ابن ابی عمیر عن حفص بن، عن ابی عبدالله ع، روایت روایت خوبی است «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْأَنْفَالُ مَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ- أَوْ قَوْمٌ صَالَحُوا أَوْ قَوْمٌ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ- وَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله‌- وَ هُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ.»
می‌فرماید که امام از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که می‌فرمودند انفال آن در واقع ثروت‌هایی است که آن چیزهایی که با لشکر کشی به دست نمی‌آید، چون گفتیم که آن چیزهایی که با لشکر کشی سپاه به دست آمده باشد، با جنگ به دست آمده باشد اینها جزو قسم اول هستند که گفتیم به اصطلاح دارای مالکیت عمومی هستند، مثل اراضی مفتوح عنوة یا اراضی خراج، اما آنهایی که با جنگ به دست نیامده‌اند جنگی در کار نبوده باشد یا اینکه مصالحه شده باشد بالاخره جنگ شده است ولی مصالحه صورت گرفته باشد، یا اینکه نه در واقع یک قومی خودشان این را به مسلمانان داده باشند این‌ها همه جزو انفال هستند. و همچنین تا اینجا شاهد بحث ما نبود از اینجا شاهد بحث ما و همچنین كُلُّ أرضٍ خَرِبَةٍ، هر چیزی که هر زمینی که خراب باشد، و بُطونُ الأودِيَةِ‌، فهُو لِرسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله‌، و هُو للإمامِ مِن بَعدِهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ. حضرت می‌فرماید برای این ثروت‌هایی که گفته شد به اصطلاح زمین‌های موات، ته دره‌ها، این ثروت‌ها در ملک رسول خدا است و بعد از ایشان برای امام علیه‌السلام است در مواردی که مصلحت بداند امام مصرف میکند.
همانطور که اشاره کردیم این روایت، روایت خوبی است راویان همه امامی و ثقه هستند و روایت صحیحه است و دلالت آن روشن است.
روایت دوم مرحوم شیخ نقل کرده است با واسطه از امام صادق علیه السلام، اسناد علی ابن حسن بن فضال، مرحوم شیخ به استناد خودش که معمولاً روایت را مستقیم نقد نمی‌کند برخلاف مرحوم کلینی، چون نزدیکتر به عصر امام بوده است مستقیم نقل می‌کند، مستقیم منظور اینجا است که واسطه‌ها را هم ذکر می‌کند. مرحوم شیخ یک تعداد از واسطه‌ها را معمولا ذکر نمی‌شود که اینها را می‌گوید محمد ابن حسن به اسناده یعنی در واقع یک واسطه‌ای، یک چند نفری بین مرحوم شیخ و حسن بن فضال وجود دارد، عن ابراهیم بن هاشم عن حماد بن عیسی عن محمد بن مسلم عن ابی عبدالله علیه‌السلام که از اصحاب خاص امام باقر علیه‌السلام است، عنه سمعه یقول، محمد ابن مسلم می‌گوید که إنّ الَفيءَ و الأنفالَ ما كانَ مِن أرضٍ لَم يَكُن فيها هِراقَةُ دَمٍ یعنی در آن جنگی واقع نشده است، أو قَومٌ صالَحوا، و یا خودشان در واقعا اعطا کرده باشند و ما كانَ مِن أرضٍ خَرِبَةٍ همچنین زمین‌هایی که خراب هستند أو بُطونِ الأودِيَةِ‌، فهذا كُلُّهُ مِن الفَيءِ فهذا للّهِ و للرّسولِ‌، فما كانَ للّهِ ایشان اول فرمود فهُو لرَسولِهِ يَضَعُهُ حَيثُ يَشاءُ.
مورد بحث ما هم همین ارض خرید است که در این روایت آمده است فرض خربه هم جزو انفال است و در ملک پیامبر و امام علی علیه السلام. این روایت هم گفته شده است که راویان این حدیث جزء ابن فضال که گفت که به اسناده عن علی ابن حسن ابن فضال، جزء ابن فضال همه جلیل القدر، محمد بن حسن ابراهیم بن هاشم، حماد بن عیسی از اصحاب اجماع و محمد بن مسلم اینها در واقع جلیل القدر هستند و برخی از اجماع بودند و تنها ابن فضال فتحی است ولی ثقه است یعنی ابن فضال فتحی بنابراین به روایت آن اعتنا می‌شود کرد، راجع به طریق ابن فضال هم مفصل بحث شده است و و در واقع اثبات شده است که طریق شیخ به ابن فضال صحیح است.
گفته شده است که نجاشی در فهرست دو طریق از ابن فضال دارد که یکی هم از طریق شیخ است که اینجا نقل شده است که به دلیل اجتماع بر علی ابن محمد قابل استناد نیست و به طریق دیگر که طریق صحیح است اینجا در واقع بحث مفصلی راجع به آن شده است که در مجموع استفاده شده است که طریق شیخ به ابن فضال این طریق، طریق صحیح است. روایت سوم محمد بن حسن از مرحوم شیخ به اسناده عن سعد بن عبدالله عن ابی جعفر عن عثمان بن عیسی عن سماعه بن مهران قال سَأَلْتُهُ (علیه السلام) عَنِ الْأَنْفَالِ فقَالَ کُلُّ أَرْضٍ خَرِبَهْ اوَ أَشْیَاءُ لِلْمُلُوکِ فَذَلِکَ خَلَصَ لِلْإِمَامِ (علیه السلام) و لَیْسَ لِلنَّاسِ فِیهِ سَهْمٌ.
برخلاف غنائم که در آن سهم داشتند از زمینی که موات باشد یا چیزی که مخصوص پادشاهان باشد، آن چیزهای صفایای خاص پادشاهان، اینها برای امام علیه‌السلام است و مردم در آن سهم ندارند. اسناد شیخ باز به سعد بن عبدالله را نقل کرده است و گفته است که این اسناد صحیح است، فقد اخبرنی به شیخ ابوعبدالله عن ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه عن سعد ابن عبدالله دو تا طریق ذکر کرده است که از طریق آن صحیح است و راویان این دو طریق از اجلا هستند خود آنهایی هم که در واقع، خود سعد بن عبدالله که در روایت بود امامی و ثقه و جلیل القدر است، ابی جعفر گفت که جعفر چیست؟ ابی جعفر احمد بن محمد بن عیسی اشعری است که باز هم امامی و ثقه و جلیل است، نفر بعدی عثمان است عثمان بن عیسی هم در واقع که در خود روایت است ابتدا غیر امامی بوده است و سپس امامی شده است و سماعه نیز که نفر آخر است، عرض شود که عثمان بن عیسی عن سماعه ابن مهران، هم امامی و ثقه است و نسبت وقوف به او دادند یعنی بنابراین روایت صحیحه است.
یکی از برای استناد به یک روایت لازم است که تمام افرادی که در سلسله سند قرار دارند، همچنین اسناد هم مورد بررسی قرار بگیرند و صحت آنها اثبات شود، پس تا به حال سه تا روایت نقل کردیم و هر سه روایت صحیح بود. در مورد روایت دوم در اسنادش بحث‌هایی بود، اسناد شیخ روی راویان ولی در مجموع استفاده شد که آن هم صحیح است.

روایت چهارم محمد بن حسن باسناده عن علی ابن حسن فضال عن سندی ابن محمد عن علا عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر، قال سمعته یقول، از امام باقر شنیدم که می‌فرمودند که الفی و الانفال مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ لَمْ يَكُنْ فِيهَا هِرَاقَةُ دَمٍ أَوْ قَوْمٌ صُولِحُوا وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ وَ مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ بُطُونِ أَوْدِيَةٍ فَهَذَا كُلُّهُ مِنَ الْفَيْ‌ءِ یعنی دلالت‌ها و عبارت‌ها با کمی زیاد به اصطلاح مثلاً در بعضی‌ها گفته است او قوم صولحوا، اینجا آمده است و قوم صولحوا. و عرض شود که یا کله من الانفال، کله من الفی این روایت نیز مانند روایت دوم به جهت اشتمال بر ابن فضال از صحیح بودن یک درجه پایین آمده است، دومی هم همینطور بود روایت موثقه است و طریق شیخ به او را محمد ابن اسحاق، محمد بن حسن باسناده عن علی ابن حسن ابن فضال که اینجا در روایت دوم هم مفصل درباره بحث شد. طریق شیخ به ابن فضال یکی دو تا طریق ذکر شده بود و مورد بحث قرار گرفته بود که اثبات شد و طریق شیخ به ابن فضال را نیز بررسی کردیم و در مجموع این روایت قابل استناد است و با توجه به تمام بودن دلالت آنها در کنار اجماعاتی که نقل کردیم مالکیت دولتی این اراضی ثابت است. در مجموع چهار تا روایت داشتیم دو تا صحیح و دو تا موثقه و دلالت آنها هم تمام است و اجماع هم که داشتیم بنابراین در مورد مالکیت اینها بحثی نیست.
خوب باید توجه داشت که اراضی موات اعم از اینکه با جنگ به تصرف مسلمان‌ها در آمده باشد یا با شکلهای دیگری، حالا در واقع صلحی بوده باشد، خودشان داده باشد یا مسلمان شده باشند در هر صورت این‌ها فرقی نمی‌کند اراضی موات همه آنها در مالکیت دولت قرار دارند و ملاک در انفال صرف‌ موات بودن آنها است یعنی حتی آن اراضی که با جنگ به دست مسلمانها رسیده است یا اراضی که صاحبان آن مسلمان شده باشند اسلام آورده باشند، منطقه‌ای است که آن منطقه مسلمان شده‌اند طبیعتاً منطقه‌ای که مسلمان می‌شوند اراضی آنها به اصطلاح مالکیت آنها بر اراضی تثبیت می‌شود منتها کدام اراضی؟ اراضی آباد آنها اراضی که آباد کرده‌اند و به صورت بشری آباد کرده‌اند نه آباد طبیعی، اراضی آباد طبیعی یا آباد بشری در مالکیت این افرادی که خودشان مسلمان شده‌اند و آنهایی که با جنگ بدست مسلمانها رسیده است این اراضی در واقع آباد بشری به مسلمانها منتقل می‌شود، اما اراضی موات اعم از اینکه با جنگ بدست مسلمانها رسیده باشد یا اینکه به صورت طبیعی آباد شده باشند و جنگی نبوده باشد یا مصالحه شده و مسلمان شده‌اند یا خودشان رها کرده‌اند و رفتند در همه این موارد این اراضی که موات هستند جزو انفال است و این فایده را توجه داشته باشید که به اصطلاح که این قاعده حاکم است و در هر زمینی که موات باشد برای امام علیه‌السلام است.
دانش‌پژوه: اراضی موات جزو انفال حساب می‌شود حتی اگر در سرزمین کفار باشد؟
استاد: در سرزمین کفاری که به اصطلاح چون در سرزمین کفار هم جزو انفال حساب می‌شود ولی فعلاً کفاری که هنوز مسلمان‌ها آن را تصرف نکرده‌اند ثمره‌ای ندارد.
دانش‌پژوه: استاد ثمره دارد اتفاقاً، اگر من مثلاً به عنوان مسلمان در سرزمین کفار رفتم و زمینی خریدم که موات بود به هر صورتی وقتی اسلام به آنجا رسید با توجه به صحبت شما ثمره ندارد و اینکه من بابت آن پولی هم داده باشم.
استاد: ما یک بحثی را بعداً داریم که به اصطلاح منطقه‌ای که مسلمان می‌شوند یک موقع است کل منطقه مسلمان می‌شود که در ادامه بحث ما می‌آید، یک موقع است که تعدادی از افراد مسلمان می‌شوند، آن منطقه کل افراد مسلمان نمی‌شوند، تعدادی مسلمان می‌شوند در چنین شرایطی به اصطلاح اگر کل منطقه مسلمان شوند اراضی آنها امضا می‌شود این که می‌گوییم اراضی آنها اراضی آباد آن‌ها.
حالا باز یک نکته دیگر هم دارد، اما اگر نه منطقه، منطقه کفر است و یک تعدادی از افراد مسلمان آنجا هستند اینها بعد از این که آن منطقه آزاد شد این افرادی که به اصطلاح مسلمان بودند حالا در این‌ها اختلاف است که آیا اراضی مثلا با جنگ به تصرف درآمد این‌ها چه می‌شود، اینها در این مسئله اختلاف است، منتها سوال شما چون در مورد چون بحث ما در مورد اراضی موات است، اراضی موات در هر صورت برای امام علیه‌السلام است، چه با فتح به دست آمده باشد، چه اهالی آن مسلمان شده باشند، چه مصالحه کرده باشند کلاً خصوصیت موات بودن خصوصیتی است که بر آن عناوین دیگر حکومت دارد و همه اینها جزو انفال می‌شود و برای امام علیه‌السلام است. تمام اختلافات مربوط به اراضی آباد است آن هم آباد بشر نه آباد طبیعی، که اراضی آباد بشری اگر با جنگ به دست آمده باشد میشود در مالکیت عمومی، اگر صاحبان آن ایمان آورده باشند مالکیت آنها امضا می‌شود، اگر صلح کرده باشند بسته به قرارداد صلح دارد یعنی تمام اینها به اصطلاح جدا قابل بحث است.
اما اراضی موات و همچنین اراضی آباد طبیعی که بعداً به آن خواهیم رسید این‌ها کلا گفته شده است که برای امام است البته ادله مخالف وجود دارد بعضی از فقها می‌گویند نه ادله اراضی مفتوح عنوة که می‌گویند اراضی مفتوح عنوة برای عموم مسلمان‌ها هستند این دلیل ممکن است مقدم شود بر ادله انفال بودن این اراضی، چون نگاه کنیم ادله اراضی مفتوح عنوة می‌گوید که هر زمینی که با جنگ به دست مسلمان‌ها در آمده باشد آن چیست؟ برای عموم مسلمان‌ها است این اراضی موات می‌گوید که هر زمینی که خراب باشد موات باشد، برای امام است حالا هر دو تا به ظاهر هم اراضی آباد را شامل می‌شود و هم اراضی خراب را، ممکن است کسی بگوید که چرا امام می‌گوید که این حاکم بر آن است نه این یکی حاکم بر آن است، یا این دو تا با هم تعارض می‌کنند در این قسمت، ولی نظر در واقع مشهور این است که اراضی موات کلاً چه با جنگ به دست آمده باشند چه با چیز دیگر در دست مسلمانان است و بنابراین آن نکته که شما میفرمایید چون در مورد اراضی موات هیچ تفاوتی نمی‌کند چه کسی در اراضی کفر اراضی موات را چه بخرد چه نخرد این در واقع برای امام علیه‌السلام است، مگر اینکه بخرد و آباد کند و وقتی که آباد کردیم بحث دیگری دارد.
دانش‌پژوه: پس بنابر نظر شما کلاً بیع در این حالت از اساس باطل است چون مال برای کافر هم نبوده است.
استاد: بله در واقع چون زمین موات هم حتی در مورد آباد هم تا وقتی که اینها مسلمان نشده‌اند مالکیتی نداشتند، بعدا اگر به اصطلاح امضا می‌شود مالکیت خود فرد و الا خود شخص که مالکیتی نداشته است، اراضی آباد آن‌ها هم کافر است اراضی آباد آنها هم از کافر خریده است که به اصطلاح ملکیت آن را تجویز نشده است، یعنی امضا نشده است ملکیت آن فرد.
دانش‌پژوه: نه استاد آن را قبول می‌کنند مثلا اگر من بروم یک جنسی را از بلاد کفر بخرم بیاورم اینجا مالکیت برای من است نمی‌گویند برای تو که نیست.
استاد: جنس زمین را که به تو نمی‌دهند که بیاوریم می‌توانیم بیاوری؟
دانش‌پژوه: حالا فرض این قضیه مشابهت دارد، منقول و غیر منقول.
استاد: همین منقول و غیر منقول به همین جهت است که در زمین‌هایی که فتح می‌شوند یک جنگی صورت می‌گیرد مسلمان‌ها غلبه پیدا می‌کنند درست است، می‌گویند غنائم منقول بین مسلمانها تقسیم می‌شود در صدر اسلام‌، غیرمنقول تقسیم نمی‌شد پس فرق می‌کند منقول و غیر منقول و منقول حکمی دارد و غیر منقول حکمی دیگر و نمی‌توانیم بگوییم که من یک چیزی را آنجا بخرم و بیاورم اینجا برای خودم است ولی حالا بر همین اساس زمینی که آنجا خریده‌ام زمینی که تحت تصرف کفار بوده است من خریده‌ام آن اصلاً بنابر یک تعبیری که اگر کفار کفار حربی بوده باشند مالشان اصلاً احترامی ندارد و آن چیزی که شما می‌گویید او رفته است و آورده است و مال منقول است و مسلمان است تا حالا مال خریده است اگر بگوییم چون مالشان محترم نیست اگر توانست برود رفت یک مالی را از آنها برداشت حالا تعبیر سرقت کند برداشت و این جا آورد بعد اشکال ندارد و می‌گویم این مال برای خودش است ولی اراضی را نمی‌توان چنین حکمی را داد چون اراضی غیر منقول است و این اراضی در نهایت برای امام علیه‌السلام است.
مگر اینکه کل منطقه اسلام بیاورد که آنجا برای این که شما جای بحث را بدانید فکر می‌کنم اینجا بحث کردیم قبلاً در مباحث بعدی، در همین کتاب حکم افرادی که با اختیار اسلام آوردند، اسلام آوردن مسلمان‌ها به دو صورت بوده است شاید موضوع شما یک مقداری به این بخورد و بر اساس هر یک نوع مالکیت اراضی آنها متفاوت است، تمام یا اکثریت منطقه بدون اینکه جنگی صورت گیرد اسلام آورده‌اند و در مناطق اسلامی در می‌آید منطق مدینه و اندونزی یا نه فرد یا افرادی از بلاد کفر اسلام آورده و این افراد دارای زمین در این سرزمین هستند یعنی در واقع مسلمانی که حالا شما می‌گویید یک مسلمان رفته است آنجا نه یک کسی در آنجا بوده است و مسلمان شده است این دسته اول را کار نداریم.
دسته دوم هرگاه کافر حربی قبل از فتح در سرزمینی که در آن زندگی می‌کند مسلمان شود اموال منقول او در مالکیت خودش باقی می‌ماند، اما نسبت به اموال غیر منقولش مثل اراضی اختلاف نظر وجود دارد برخی از فرقه اهل سنت شافعی و حنابله نظرشان این است که اموال این شخص توسط اسلام امضا می‌شود و تفاوتی با حالت قبل که تمام یا اکثریت مسلمان‌ها منطقه مسلمان شدند مثل قبل است، اما امامیه و اکثریت حنفیها قول به مالکیت مسلمان را پذیرفته می‌گوید مالکیت مسلمانان حکم اراضی مفتوح عنوة را دارد یعنی این زمین مسلمان هم بعد از اینکه با این که مسلمان است ولی چون منطقه منطقه کفر است اگر به اصطلاح قطع شد جزو اراضی مفتوح می‌شود، مگر اینکه بگوییم نه کل منطقه اسلام بیاورند وقتی اسلام آوردند همان‌طور که مال بقیه مالکیت آنها امضا می‌شود مالکیت آنها هم امضا می‌شود
رسیدیم به درس چهارم که آشنایی با اراضی موات عارضی و احکام آنها و بعد هم اراضی آباد طبیعی در این درس است، زمینهای موات عارضی زمین‌هایی هستند که ابتدا آباد بوده‌اند سپس موات شدند از این زمینها به عنوان اراضی بایر نیز در مقابل اراضی دایر، ما بعضی از اراضی مان بایر است و بعضی دایر، یاد می‌شود.
اما ببینیم اراضی بایر یا موات عارضی مالکیت آنها چگونه است؟ آیا اینها هم جزو انفال حساب میشوند مثل اراضی موات اصلی یا متفاوت است؟ این زمین‌ها خوب دقت کنید تقسیم بندی را، یا از ابتدا جزو زمین‌های بوده که آباد بوده و توسط کسی احیا نشده یعنی آباد طبیعی بوده، زمین‌ها از زمین‌هایی بوده است که از ابتدا آباد بوده است کسی آبادش نکرده است اصطلاحا می‌گویم آباد طبیعی مثل جنگل‌ها و سواحل دریاها یا به سبب دیگری در ملکیت کسی در نیامده است در هر صورت این زمین‌ها به اصطلاح مالکی نداشته است یا از ابتدا چون اراضی آباد طبیعی هم جزو انفال است و یا به سبب دیگری در ملکیت کسی در نیامده است مانند جنگلی که مخروبه شده است جنگل اراضی آباد است بعد مخروبه شده است شده موات، که در این صورت بعد از تبدیل به موات در همان حالت قبلی یعنی ملک امام باقی می‌ماند.
نگاه کنید به جنگلی که خراب شده است محسوب شده است قبل از خراب بودن که آباد بود، ملک امام مگر نبود در واقع اراضی آباد طبیعی جزو انفال ملک امام است، این جنگلی که قبلاً آباد بود ملک امام بود الان که خراب شده است هم ملک امام است.
خوب همین‌طور در صورتی که اهالی منطقه‌ای از آنجا کوچ کنند و هلاک شوند و زمین آنجا در ملکیت امام در می‌آید زیرا عنوان باد اهلها یا رب لها با صرف نظر از عنوان موات بودن آن خود یکی از مصادیق انفال می‌باشد، پس بنابراین زمینی بوده است که آباد بوده است ولی اهلش ترک کرده‌اند یا عذابی نازل شده است و به هلاکت رسیده‌اند و مانند اینها، اینها هم خود عنوان در روایت داریم که زمینی که باد اهلها یا زمینی که لا رب لها، صاحب نداشته باشد جزو انفال است و اینکه قبلاً آباد بوده است و حالا در اثر این که به اصطلاح یک مسئله پیش آمده است عذابی بر آنها نازل شده است، یا منطقه را ترک کرده‌اند و مانند اینها خراب شده است این هم بحثی نیست که جزو انفال است.
اما اگر این اراضی به یکی از اسباب انتقال مالکیت به ملک کسی درآمده باشد، حالا مثلاً خریده باشد یا آن زمین را احیا کرده باشند و آن را گفتیم، اما اگر به یکی از اسباب انتقال مالکیت بخشش، خریدن، صلح به ملک دیگری در آمده باشد یا توسط کسی احیا شده باشد و سپس مجدداً موات شده باشد یعنی زمینی را من احیا کردم، آباد شده است مجدداً موات شده است در این صورت یا دارای صاحب معین است، یعنی این زمینی که آباد بوده است و بعد موات شده است یا صاحب آن احیا کرده است یا آن را آن را کسی خریده است یا صاحب آن مشخص است چه کسی است یا نه مشخص نیست درست شد گفته شده است.
بحث ما به هر ترتیب در این قسمت صاحب زمین معلوم است و اگر صاحب زمین معلوم نباشد ممکن است بگوییم جزو لا رب لها باشد یعنی زمینی آباد بوده است صاحب آن مشخص است و الان خراب شده است، الان می‌خواهیم ببینیم این زمینی که آباد بوده است و در اثر احیا و چیزی آباد شده است مالک هم داشته است حالا خراب شده است وضعیت آن چیست، آیا این زمین بعد از خراب شدن، بعد از استفاده افتادن ملکیت مالکیت قبلی آن زائل می‌شود می‌گوییم آقا شما موقعی که این زمین را آباد کردید ولی مالک آن شده‌اید خوب حالا که مالک شده‌اید باید بگویم که این زمین در هر صورت الان خراب شده است یا خودت سهل‌انگاری کرده‌‌ای و خراب شده است یا در حادثه خراب شده است الان چون خراب شده است بر می‌گردد به حالت قبلی خودش که انفال بوده است درست است انفال بوده است و کرده و مالک آن شده ولی الان که مجدداً زمین خراب شده است باز برگشت آن به این است که این برای امام علیه‌السلام است یا این است، یا اینکه بگوییم که این مالکیت قبلی آن هنوز باقی است.
در این بحث این مسئله خیلی مورد اختلاف فقها است و چندین قول هم در مورد این وجود دارد و تفصیل هم در مورد آن داده شده است که یکی یکی آن‌ها را بررسی می‌کنیم.
پس بنابراین می‌خواهیم دیدگاه فقیهان را درباره مالکیت اراضی موات عارضی بررسی کنیم، اولین قول این است که مالکیت مالک اول باقی می‌ماند یعنی کسی که احیا کرده یا زمین را خریده است بعد از خراب شدن هم هنوز مالک آن است گروهی از فقهای امامیه مانند شیخ طوسی، ابن ادریس، شهید اول، محقق ثانی، صاحب جواهر و نیز برخی از مذاهب اهل سنت مانند شافعی و حنفی این قول را پذیرفته‌اند که اراضی بعد از این‌که آباد بوده و بعد خراب شده است مالکیت آن زائل نمی‌شود.
صاحب جواهر این قول را ضمن نقل خودش هم اختیار می‌کند می‌گوید وعلی کل حال و ان ماتت اگر زمین خراب شد بعد ان کانت ماموره بعد از این که آباد بود و از بین رفت یعنی خراب شد منتها فی ید مالکها، در دست صاحبش آباد بود حالا خراب شد و در واقع بدانیم که مالکیت او بر آن زمین این مالک به احیاء بوده است زمین را احیاء کرده و مالک شده است، أمَّن لم يُعلم یعنی حتی اگر ما بدانیم که این منشاء مالکیت او احیاء بوده است بعد از آنکه احیاء از بین رفت و خراب شد این مالکیتش باقی است
و فرض بر اینکه اصلا ندانیم که این مالکیتش بالاحیاء بوده است یا نه به سایر اسباب مالکیت بوده است‌، مثلا از کسی خریده است یعنی در واقع آن خرید از کسی را و اسباب مالکیت غیر از احیاء را قوی‌تر میکند در این که مالکیت مالک اول باقی بماند، أمَّن لم يُعلم، (و هو أو وارثهُ معلومٌ) می‌گوید بحث آنجایی است که صاحب زمین آن کسی که این را احیاء کرده یا خریده است یا خودش یا وارثش مشخص است این زمین مثلا مال فلانی است
در چنین شرایطی ایشان می‌فرماید که به اصطلاح فامحیوا عن المبسوط و المهذب از مرحوم شیخ‌، عرض شود که و سرائر ادریس و الجامع الصغیر‌، والتحریر‌، والدروس مرحوم شهید و علامه تحریر و علامه دروس مرحوم شهید و جامع المقاصد در واقع مرحوم محقق ثانی کرکی (أنّا باقيةٌ على ملکه آو ملک وارثه) از این‌ها نقل شده است که این زمین در ملک خود صاحب اول یا اگر مرده باشد در ملک وارث او باقی می‌ماند پس قول اول این شد اگر زمینی درواقع ابتدا آباد بوده است و بعد از مدتی این زمین خراب شد این مالکیت مالک اولش درواقع باقی می‌ماند‌، جزو انفال در نمی‌آید‌، این یک مورد.
و یک مطلبی هم از شافعی نقل شده است که شافعی در کتاب گفته است که المواتِ شیئان، مواتٌ و قدکان آمراً لان معروفين للاسلام ثم ذهبت عمارةُ فثارَ مواةً‌، آبادی اش از بین رفت و موات شد، ثار مواةً لا عمارةً فيه و ذلك لأهلهِ عيش الآمر لا يمك الآمر لا یملک الاحدٌ ابداً الا عن عهده میگوید این مال صاحبش می‌ماند مال همان کسی که این را آباد کرده است، مواتٌ قد کان آمراً‌، این شافعی پس بنابراین این نوع موات را ذکر کرده است، گفته است والمواةُ شيئان مواةٌ قد كان آمراً مواتی که قبلا اباد بوده نه بذات موات بوده است که آن در بحث دیگری است‌.
والمواةُ شيئان مواةٌ قد كان آمراً لأن المعروفين في الاسلام و الی آخر می‌گوید: که بااصطلاح فذلك لاهلهِ كاالعامل مثل درواقع آن کسی که ان را آباد کرده باشد. لایملک عنه کسی آن را مالک نمیشود الا از جانب اهلش یعنی بروند و از صاحبش آن را بگیرند
گفتگو از فقهای مالکی نیز دو تا قول را از مالکی‌ها نقل می‌کنند یعنی در واقع داریم از نگاه اهل سنت هم اینجا میگوییم‌، شافعی‌ها را بنا میکردیم مالکی‌ها را هم اینجا درواقع دو قول از آن‌ها نقل شده است‌، یکی این است که: (أنّ العمارتِ تارةً تكون لا شرطةً عن ملكين و تارة لم تكونُ لاحياء) می‌گوید به اصطلاح آباد شدن زمین گاهی وقت‌ها ناشی از ملک من است با اصطلاح آن را خریدم و گاهی وقت‌ها نه زمین را احیاء کرده‌ام، (ویحصل الاختصاص بها اذا لم ۵۰:۳۳ نامفهوم ] فی القسمین) می‌گوید حالا ایشان ملکیت را نگفته است و با اختصاص به این اراضی حاصل می‌شود تا زمانی که این زمین‌ها در واقع خراب نشده باشند‌، یعنی مندرس نشده باشند چه ناشی از احیاء بوده باشد چه ناشی از ملک (أما اذا إِندَرَسَت زمانی که در واقع این ارض مندرس شد‌، وإِن كان عن ملكٍ كارثٍ أو هبةٍ أو شرارٍ فالاختصاصُ بابٍ) اگر زمانی که این زمین احیاء شد اگر چه فإن كانت یعنی اگر این درواقع آباد شدنش یا ملکیتش به سبب باصطلاح اگر یا همان آباد شدن باشد عمارت میخورد اگر این عمارت از ناحیه ملکیت بوده باشد چون ملکیت بوده این را آباد کرده است حالا ملکیت مثل اینکه ارث به او رسیده باشد یا عوض شود که کسی به او بخشیده باشد یا درواقع خریده باشد غیر بوده باشد در این صورت اختصاص باقی است‌، ولو تال ضمنٌ انقراض اتفاقا زمان انقراض زمان خرابی خیلی طولانی شود در این صورت باز هم ملکیتش باقی است این را رفته خریده این ملک مال او شده است دیگر‌، اما (وإن كانت عمارتاً لاحياءٍ فهل الاختصاص باقٍ أو لا) اما در زمانی که این در واقع زمین را مثلا با احیاء صاحب شد باشد یا آباد کرده باشد در این صورت می‌گوید ۲ قول است:
فالاولُ يقول‌، قول اول اين است كه إِنَّ اندرسُها لايخرجُ عن ملك محيها اينكه خراب شود باز هم در ملک احیاء کننده باقی می‌ماند، و لا یجوزُ لغیره عن محیها و دیگری نمی‌تواند آن را احیاء کند بدون اجازه اولی و هی للاول عن آمرها غيرهُ اگر دیگری هم برود آن را احیاء کند این برای احیاء کننده اول است‌، آقای وثوقی اینچنین می‌گوید‌، ولو كان زمان إِندرسها و هو قولٌ اين قول آقای صحنن است قولی به آنچه پس قول صحنن که گفتیم ۲ قول است یک قول این است که در واقع اگر خراب شود باز هم در ملکیت صاحبش باقی می‌ماند اما دومی میگوید که‌، وثانی یقول إنّ اندرسها يخرجها عن ملك محيها، خراب شدن آن را از ملک محی خارج می‌کند و دیگری می‌تواند چه کار کند؟ يجوز بغير احيائها و هو قول ابن القاسم‌.
و الثانی عرض شود که المصنف میگوید مصنف که حالا بااصطلاح وثوقی شرح ببینیم آقای شریف صدوقی علی شرح کبیر‌، شرح کبیر که در واقع در شرح کبیر میگوید که مصنف هم منظورش شرح کبیر است ولی اینجا گفته است که خود مصنف خود شرح کبیر هم قول دوم را که این خراب شدن را از ملکیت خارج می‌کند پذیرفته است. ولكنَّه مقيد البته می‌گوید اینکه قول دوم مبنی بر این است که زمان خراب شدن طولانی شود (اذا طال زمان اندراس) کما اینکه در کتاب توضیح از ابن رشد این چنین نقل شده است. این هم نظر در واقع فقهای مالکی بود.
آقای کاسانی یا همان کاشانی خودمان در واقع است عرض شود که،‌ آقای کاسانی از فقهای حنفی نیز همین قول را اختیار کرده است و گفته است که (أَمَّا) الْأَرَاضِي الْمَمْلُوكَةُ الْعَامِرَةُ: فَلَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يَتَصَرَّفَ فِيهَا مِنْ غَيْرِ إذْنِ صَاحِبِهَا؛ لِأَنَّ عِصْمَةَ الْمِلْكِ تَمْنَعُ مِنْ ذَلِكَ، یعنی منع میکند از اینکه دیگری بیاید در آن تصرف کند ولو اینکه خراب هم شده است به اصطلاح نمیتواند کسی در تصرف البته می‌گوید که (أَمَّا) الْأَرَاضِي الْمَمْلُوكَةُ الْعَامِرَةُ: فَلَيْسَ اراضی‌ای که کسی آن‌ها را آباد کرده است دیگری نمی‌تواند در آن‌ها تصرفی کند وَكَذَلِكَ الْأَرْضُ الْخَرَابُ الَّذِي انْقَطَعَ مَاؤُهَا وَمَضَى عَلَى ذَلِكَ سُنُونَ لِأَنَّ الْمِلْكَ فِيهَا قَائِمٌ وَإِنْ طَالَ الزَّمَانُ درصورتی که مدتی از این لحاظ بر او گذشته باشد. وَمَضَى عَلَى ذَلِكَ یعنی سنواتی بر او گذشته باشد در این صورت چی وَمَضَى عَلَى ذَلِكَ سُنُونَ لِأَنَّ الْمِلْكَ فِيهَا قَائِمٌ وَإِنْ طَالَ الزَّمَانُ پس بنابراین اینجا بحث این بود که ایشان گفته‌اند که اراضی مملوکه این اراضی و کذلک ارض الخراب یعنی آن‌ها هم ملکیتشان باقی است الذی آن اراضی که در واقع آب ندارند و خشک زده شده‌اند اینها هم در واقع ملکیتشان در ملک صاحبش باقی می‌ماند چرا ؟ می‌گوید: لِأَنَّ الْمِلْكَ فِيهَا قَائِمٌ و اگر چه زمان طولانی شده باشد باز هم ملکیتش باقی است.
پس بنابراین قول اول این بود که در مجموع اراضی که باصطلاح آباد بودند حالا به هر دلیلی چه به سبب احیاء چه به سبب سایر انواع ملکیت شخص مالک شده باشد در صورت خراب شدن ملکیتشان باقی است‌، هم امامیه چنین چیزی را قائل بودند هم اهل سنت.
حالا اهل سنت از اهل شافعی هم نقل کردیم مالکی‌ها هم نقل کردیم و حنفی هم نقل کردیم حالا حنبلی‌ها اینجا نقل نشده است. احتمال حالا دومی را در واقع به آن قول نمیتوانیم نقل کنیم پس آن ظاهرا گفتیم قائلی در آن وجود ندارد ولی اینکه به این که زمینی که آباد بود بعد خراب شد کلا چی کلا به اصطلاح ملکیتش از بین رفته باشد، زوال مالکیت مالک اول به طور مطلق‌، این به طور مطلق در مقابل تفصیلاتی است که بعدا مثلا در قول سوم تفصیل داده می‌شود در اینکه مالک اول این را به صورت احیاء مالک شده باشد یا به سبب در واقع مثلا بیع و مانند اینها مالک شده باشد یا اقوال دیگری باز تفسیرهای دیگری که باز هست اینجا به اینکه مالک اول اعراض کرده یا اعراض نکرده باشد و اینکه خراب شدن.
مستند فعل خود مالک اول بوده باشد یا نه مستند به فعل او نبوده باشد، پس چند تا تفصیل اینجا آمده است مثل این هشتمی‌، گفته تفصیل به اینکه عامل خرابی زمین فعل مالک باشد یا عوامل طبیعی یا مثلا چهارمی تفصیل بین اعراض درواقع مالک اول از ملکش اعراض کرده یا نکرده باشد این یک تفصیل‌، یا مثلا اینجا هم که تفصیل داشتیم بین اینکه تفصیلش حاصل از احیاء یوده باشد یا حاصل از سایر اسباب مالکیت بوده باشد.
اما حالا یک نگاه هم این است که ظاهرا قولی برایش پیدا نشده است که بگوییم قائل قول اول که میگفت که چون قول اول این بود که می‌گفت بقاء مالک اول مطلقا‌، درست نگاه کنید اول این بود بقاء مالکیت مالک اول مطلقا‌ دومی می‌شود زوال مالکیت اول مطلقا، زوال مالکیت اول در مقابل قول اولی که میگفت بقاء اینجا میگویید زوال مالکیت اول مطلقا و بعد هم تفصیلاتی داده می‌شود که حالا در این زوال گفته شده است تصریح به این قول وجود ندارد و کسانی که زوال مالکیت را مطرح کرده‌اند یا مالکیت آن را با فرض احیاء دانسته و گفته‌اند اگر کسی زمینی را با احیاء مالک شده باشد پس از بین رفتن نشانه‌های احیاء در واقع مالکیتش از بین می‌رود یا اینکه اینچنین یا اینکه اصولا مالکیتی برای احیاء کننده قائل نشده‌اند، مثلا می‌‌گویند که کسی که زمینی را احیاء کرد مالک نشده است که حالا بخواد مالکیتش بماند یا از بین برود بین یکی از اقوال هم این است و تنها آن را در اولویت دانسته است که اولویت آن است با احتمال از بین رفته است‌، این هم در واقع بگوییم تقسیم دوم نگوییم قول دوم و تفصیل سوم که می‌شود. برویم سراغ تفصیل سوم یعنی درواقع قول یا نگاه سوم.
دانش‌پژوه: همان قول اول اصلی است دیگر همه قول‌ها بقیه بحثش هم کم است.
استاد: نه حالا میرسیم بعضی‌هایشان اتفاقا قول‌های قوی هستند. این قول اول که میگفت مالکیت مالک اول باقی است‌ این و البته افرادی که بودند مثل شیخ طوسی‌، ابن وهاچ و فقهای بنام هستند ولی نه در اقوال مثلا در این تفصیل‌ها و اقوال بعدی آدم شاخصی هستند دقت کنید میرسیم‌، قول سوم تفصیل در مالکیت اولی است این‌ها تفصیل دادند بین اینکه مالکیت مالک اول حاصل از احیاء بوده است یا نه‌، در واقع شخصی این را از کسی خریده یا کسی به او هبه کرده یا به او ارث رسیده است و سایر اسباب انتقال مالکیت گفتن که اگر مالک من زمین را در اثر احیاء به اصطلاح مالک شده باشم‌ بعد از اینکه این زمین خراب شد مالکیتم از بین میرود و مجددا جزو انفال میشود اولش جزو انفال بود حالا من رفتم آن را درواقع احیاء کردم و مالک شدم و مجددا برگشت به ملک امام اما اگر نه من این زمین را احیاء نکردم از کسی خریدم زمین آبادی را از کسی خریدم حالا چی یا کسی به من بخشیده است یا ارث به من رسیده است حالا خراب شده است گفته‌اند که در صورت اول مالکیت از بین میرود و در ملک امام در میاید و دیگران میتوانند اقدام به احیاء کنند درست است و فرد دومی میتواند آن را مجددا احیاء کند و ملکش شود .
اما در حالت دوم که شخصی آن را از دیگری خریده باشد با خراب شدنش مالکیتش از بین نخواهد رفت درواقع این تفصیل را صاحب جواهر این قول را از شهید ثانی در مسالک و روضه جمیعا شهید ثانی هم در کتاب مسالک نقل کرده است هم در کتاب روضه‌، علامه در تذکره‌، مرحوم سبزواری در کفایه و صاحب مفاتیح در واقع این را نقل کرده است و در نقل از محقق ثانی نیز این قول را مشهور به اصحاب میدانند پس یعنی صاحب جواهر از شهید ثانی از علامه از مرحوم سبزواری و صاحب مفاتیح از چند نفر نقل کرده است؛ شهید ثانی‌، علامه ۲ نفر‌، سبزواری ۳ نفر و صاحب مفاتیح هم چهار نفر و یکی هم از محقق ثانی باز نقل کرده است که آقای محقق ثانی قول را مشهور به اصحاب میداند کدام قول را این تفصیل را پس نگاه کنید این قول هم قول درواقع جانداری است، عبارت مرحوم صاحب جواهر رو بخوانیم: و ربَّما اشعرت به عبارة الوسيلة و اختاره في المسالك و الروضة بعد عن حکاه عن جماعة منهم العلامه في بعضي الفتاوا و مال اليه في التذكره و في الكفايه عنه عقدا و في المفاتيح انه اوفق بالجميع من اخبار بل في الجامع المقاصد أنّ هذا القول مشهورٌ بین الاصحاب.
آخرش میگوید که أن الهذه القول يعنی قول تفصیل بین اصحاب مشهور است‌ حالا اینجا عباراتی که در کتاب صاحب جواهر بود ما آنجا مسالک روضه گفتیم و بعد حکاه عن جماعة منهم العلامه‌، علامه هم گفته شد فی وسطها و مال الیه فی التذکره‌، تذکره هم علامه در تذکره آره دیگر و در واقع علامه در بعضی از خطوات با اصطلاح از او شکایت شده است بعدا حکاه عن جماعة منهم العلامه فى البعض الفتاوا و مال الیه في التذكره و باز مرحوم درواقع سبزواری هم در کفایه همان اقدم گفته است در مفاتیح هم باز بود اوفق بالجميع من اخبار بل في الجامع المقاصد هم گفته شد فقط این اولیش و ما عشر به عبارة الوسیلة و بله اینجا در ترجمه ظاهرا نیاورده بودند که عبارت وسیله هم به اصطلاح به این مطلب اشکال دارد به کدام مطلب؟ به مطلبی که صاحب جواهر از این علوم نقل کرد که تفصیلی بین منشاء مالک است حالا عبارت علامه را‌، علامه در تذکره که میگفت که اینجا بشود آورد که صاحب جواهر به آن اشکال کرده است اینجا آوردیم عبارت علامه را که فرموده است:
القسم الرابع: أرض الأنفال، و كان له أن يقبّلها بما يراه من نصف أو ثلث أو ربع. یعنی امام نیست اینجا باید این را تقلیل کند به مقداری که خودش مصلحت میداند نصف ثلث و ربع یعنی بدهد کسی روی این زمین کار کند حالا نصف آن را از او بگیرد یا ثلث آن را یا ربع آن را‌، یا حالا نصف ان برای خودش باشد یا ثلثش یا ربعش‌، و يجوز له نزعها من يد متقبّلها إذا انقضى مدّة الضمان، إلّا ما أحييت بعد موتها، و امام میتواند آن را از دست او بگیرد زمانی که مدت ضمان تموم شده باشد إلّا ما أحييت عرض شد بعد موتها، فإنّ من أحياها أولى بالتصرّف فيها إذا تقبّلها بما يتقبّلها غيره، فإن أبى ذلك، كان للإمام نزعها من يده و يقبّلها لمن يراه ميگوید که از کلام علامه استفاده می‌شود.
در صورتی که احیاء کننده از شرایط احیاء امتناع کند امام میتواند زمین را بگیرد و در اختیار دیگری قرار بدهد اما درصورت عدم امتناع نسبت به دیگران اولویت دارد یعنی اگر شما یک زمینی را احیاء کردید حالا زمین مرد درست است‌، خراب شد‌ شما‌، اول مثلا امام علیه‌السلام با شما می‌گوید فلانی بیایید این زمینی که در دست تو است احیاء کن اگر احیاء کردید شما نسبت به دبگران اولویت دارید اما اگر احیاء نکردی امام می‌تواند آن را از دست شما بگیرد و در قباله فرد دیگری قرار بدهد فان ابی یعنی اگر درواقع چه کار کرد ابی کرد از احیاء کردن امام می‌تواند آن زمین را از آن بگیرد معلوم است که عبارت علامه حتی مدت هم مشخص کرده است إذا انقضى مدت زمان یعنی کان این زمینی که در دست، امام گرفته و گفته زمین را احیا کن مثلا ده سال دستت باشد، می‌تواند آن را از او بگیرد مگر اینکه الا زمین‌های که شخص خودش احیا کرده که در اینجا می‌فرماید آن احیا کننده نسبت به دیگران اولویت دارد.
دانش‌پژوه: استاد ببخشید ادله قول سوم را آورده‌اید چون مثلا خیلی مشکل است این صحبت شما.
استاد: چرا مشکل است؟
دانش‌پژوه: استاد مالکیت، شما می‌گویید از بین رفته است قطعا در حالی که مالکیت بوجود آمده حالا که می‌خواهد نهایت شما هم استصحاب می‌کنید اگر شما شک کردید این قسمتی که می‌گویند نه از طریق مالکیتی که مستقیم احیا ایجاد شده این بنده خدا نمی‌تواند ولی اگر بفروشد به بغل دستیش این می‌تواند نگه دارد، مگر دلیل خاص داشته باشد وگرنه که نمی‌شود در آمد.
استاد :ببینید حالا البته این نکته آخر نکته قابل توجهی است ولی یک بحثی است که اصلا در این که احیا ملک است یا نه اختلاف نظر است که می‌آوریم در فصل‌های بعد در بحث بهره برداری می‌آوریم و آیا ادله احیا که من احیی ارضا میتة فهی له، فله ملکیت را می‌رساند یا اختصاص را؟ کلی در آن بحث است. اگر گفتیم اختصاص را می‌رساند‌ این طبیعتاً ملک برای امام بوده و امام و کسی این را احیا کرده آقایی که بهره برداری کرده، و احیا کرده مالک نشده ولی حق اولویت و اختصاص پیدا کرده.
مادامی که آن منشا اولویت باقی است. منشأ اولویت چه بود؟ احیا بود. اما وقتی که این احیا از بین رفت. طبیعتا آن هم از بین می‌رود آن کسانی که می‌گویند مالک می‌شود منشا مالکیت احیا بود، حالا احیا از بین رفت پس بنابراین ملکیت هم از بین رفت. اما اینکه قطعا روایتی دارد که این بحث خیلی مفصل است و دو سه جلسه هم وقت ما را بگیرد چون روایت‌ها هم اکثرا صحیح و خیلی گاهی با هم تعارضاتی هم دارند گاهی وقت‌ها. چون فعلا داریم نقل اقوال می‌کنیم اقوال را بفهمیم چیست بعد به ادله می‌رسیم ان شالله.
می‌خواهم ببینم می‌توانیم این قول را تمام کنیم. یک قول علامه است. مرحوم علامه در جای دیگر فرموده و کل ارض موات سبق الیها سابق و عامرها باحیا، ارض مواتی که کسی آن را احیا کرد کان حق بها آن شخص سابق حق است، اذا لم یکن لها مالک معروف، در صورتی که مالک معروفی نداشته باشد و ان کان لها مالک معروف وجب اگر این زمین مالکی داشت حالا از هر طریقی و یک کسی آمد و این را احیا کرد این در واقع واجب است کان ملکیت این را قبول کرده و گفته اجاره را به اولی بپردازد.
از این کلام استفاده شده مالکیت اولی باقی است و احیا کننده دوم باید به اولی اجاره بپردازد و همچنین برخی از فقهای عامه چنین تفصیلی را اختیار کرده‌اند آن چه در قول به بقای مالکیت اولی در واقع این مطلب را نقل کردیم که وثوقی از فقهای مالکی گفته‌اند که این تفصیل بین این که منشأ احیا مالکیت بوده باشد یا غیر مالکیت این از آقای وثوقی نقل شده بود.
بنابراین ما فعلا سه قول را نقل کردیم یک قول مشهور که حالا فقهای بزرگ آنها شیخ طوسی و این‌ها قائل بودند که مالکیت اولی باقی است. دومی که مالکیت اولی باقی نیست و سومی تفصیل بین منشأ مالکیت است که ناشی از احیا بوده باشد یا غیر احیا بوده باشد.
اقوال و تفصیل دیگر هم وجود دارد که ان شالله در جلسه بعد این‌ها را بیان می‌کنیم و بعد از اینکه اقوال که تقریبا هشت تا وجود دارد گفته شد می‌رویم سراغ ادله و مستندات که زیاد است و روایات خوب و جانداری وجود دارد که دو جلسه‌ای بحث داشته باشیم.
الحمدالله

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید