پنجمین جلسه درس خارج فقه پول بانکداری با بررسی موضوع فقه مسکوکات توسط حجت الاسلام دکتر مصباحی مقدم برگزار شد
بسم الله الحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد وآله طاهرین
جلسه پنجم
1399/08/10
وارد بحث مربوط به پولهای فلزی طلا و نقره شدیم؛ پولهایی که مسکوکاند. یک بحثی را درمورد مالیّت این نوع پول داشتیم. روشن بود و تبیین هم شد که دارای مالیت هست. البته قید کردیم؛ در صورتی دارای مالیت است که صحیح باشد، اگر به گونهای مغشوش باشد که قابلیت مبادله را از دست بدهد، آن وقت دیگر مالیّت هم ندارد.
بحث دیگری هم درمورد خرید و فروش پول طلا و نقره داریم؛ یعنی معاملات صرف.
نکاتی دراین مورد جای توجه دارد: یک نکته اینکه مسکوکات طلا و نقره از نظر عیار و وزن غالبا استاندارد هستند. شاید همین که غالبا استاندارد دارند، موجب شده که بعضی ازفقها بزرگوار، درهم و دینار را مثلی تلقی کنند و حال آنکه اصل در مورد درهم و دینار وزن است؛ وزن طلا و وزن نقره.
موارد تخلف از استاندارد هم قابل توجه است. معمولا طلا و نقره به صورت خالص ضرب نمیشود. خصوصا طلا خیلی نرم است، اگر داخلش مس نکنند، مقاومتی ندارد. نقره هم اگرچه سخت تر از طلاست ولی آن را هم با مس مخلوط میکنند تا مقاومتش را بالا ببرند.
بالاترین عیار در طلا 24 است؛ میگویند:« طلای24 عیار». سکه، از طلای 24 عیار ضرب میشود. هرچقدر خلوص طلا و نقره کمتر باشد، ارزش آن کمتر است. من هرچه جستجو کردم نتوانستم به دست بیاورم که در صدراسلام عیار سکههای نقره، چه بوده است. در تاریخ معاصر یعنی قرن اخیر و دوره قاجار عیار سکههای نقره 900 از 1000 بود؛ یعنی 90 درصد. در دوره اول رضاخان پولی بود به نام دوهزار دیناری، که عیار آن 90 درصد بود. سالهای آخر دوره دوم رضاخان 08/82 درصد و در دوره محمدرضا 600 از 1000 بود. ببینید چه دستکاریهایی میشد، تا 60 درصد تغییر کرد. این برای داخل ایران است.
ـ (...)
ـ عیار طلا 28 درصد نیست، بالاترین عیار طلا 24 است.
ـ (...)
- بیشترین عیار زیور آلات در ایران 18 و گاهی هم 17 هست، ولی عیار طلای کویت و خیلی از کشورهای عربی 24 است؛ اونها خالصتر است. من از سکه صحبت میکنم.
ـ (...)
ـ عیار نقره درصدر اسلام را ندارم ولی طلا 24 عیار بود. بحث تاریخی است که برای مسکوکات، طلای خالص را به کار میبردند، منتها خالصی که میگویند، 24 عیاراست؛ مخلوط است؛ خالصِ خالص نیست، والا هیچ قوامی ندارد.
ارزش مسکوکات طلا و نقره، شرایطی دارد. اینکه دوره رواج پول طلا و نقره باشد یا نباشد، فرق میکند. در جایی که مسکوکات طلا و نقره به عنوان پول، رواج دارد، تابع دو چیز است: یکی مقدار وزن طلا و نقرهی سکهها، با رعایت استانداردها. دوم اعتبار ناشی از ضرب سلطانی. سکهای که سلطان حاکم و مقتدر ضرب کرده بود ارزش بیشتری از سکههای قدمی و غیر مسکوکات داشت؛ ولو طلای خالص با همان عیار 24 باشند. مضروب به ضرب سلطانی ارزش بیشتری داشت؛ چون اعتبار بیشتری پیدا میکرد. اعتبار حاصل از ضرب سکه موجب ارزش افزودهای روی مسکوکات میشد، که تفاوت ارزش طلا و نقره مسکوک و غیر مسکوک رو نشان میدهد. در شرایطی که قدرت سلطان رو به ضعف میرفت- مثلاً دوره شاه سلطان حسین، دورهی ضعف و فطرت قدرت صفویه است- ارزش مسکوکات آنها نیز مقداری کاهش پیدا میکرد و در صورت سقوط آن سلطان و روی کار آمدن سلطان دیگری که مقتدر بود و سکه جدید ضرب میکرد، سکهی قبل از اعتبار ساقط میشد و سکهی جدید اعتبار و رواج پیدا میکرد. از این جهت گاهی اوقات همین مساله در روایات مورد اشاره قرار گرفته است؛ پس منحصر به اعصار اخیر نیست؛ در عصر ائمه هم اتفاق میافتاد.
روایت جعفربن عیسی از امام موسی بن جعفر(ع) : « مَا تَقُولُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فِی الدَّرَاهِمِ الَّتِی أَعْلَمُ أَنَّهَا لَا تَجُوزُ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ » این "جاز یجوز" به معنی رواج است.« إِلَّا بِوَضِیعَهٍ»مگر به قیمت کمتر،« تَصِیرُ إِلَیَّ مِنْ بَعْضِهِمْ بِغَیْرِ وَضِیعَهٍ؛ لِجَهْلِی بِهِ » به دست من میرسد. لای سایر سکه ها به من دادن. من توجه نکردم؛ دقت نکردم. برایم آگاهانه نبود. خب این بعضیها که به دست من رسید، «وَ إِنَّمَا أَخَذْتُهُ عَلَی أَنَّهُ جَیِّدٌ أَ یَجُوزُ لِی أَنْ آخُذَهُ وَ أُخْرِجَهُ مِنْ یَدِی عَلَی حَدِّ مَا صَارَ إِلَیَّ مِنْ قِبَلِهِمْ » من هم میتوانم معاملهای با این پول انجام بدهم؟ همان کاری را که با من کردن من هم با دیگران بکنم؟ « فَکَتَبَ ع لَا یَحِلُّ ذَلِکَ. وَ کَتَبْتُ إِلَیْهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ یَجُوزُ إِنْ وَصَلَتْ إِلَیَّ رَدُّهُ عَلَی صَاحِبِهِ مِنْ غَیْرِ مَعْرِفَتِهِ بِهِ» اگر برای من این اتفاق افتاد که توانستم این سکه را به صاحبش برگردانم بدون اینکه آگاه باشد. « أَوْ إِبْدَالُهُ مِنْهُ وَ هُوَ لَا یَدْرِی أَنِّی أُبْدِلُهُ مِنْهُ » من آن را تبدیل کنم و او خودش هم خبر ندارد. « وَ أَرُدُّهُ عَلَیْهِ» یک جوری برگردانمش. «فَکَتَبَ ع لَا یَجُوزُ » با اینکه خودش را گول زدهاند، حضرت میفرماید: شما نمیتوانید کسی را گول بزنی.
روایت دیگر، روایت «اَلْفَضْلِ أَبِي اَلْعَبَّاسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلدَّرَاهِمِ اَلْمَحْمُولِ عَلَيْهَا» اصطلاح "المحمول علیها" به معنای دراهم مغشوشه است. «فَقَالَ إِذَا أَنْفَقْتَ مَا يَجُوزُ بَيْنَ أَهْلِ اَلْبَلَدِ فَلاَ بَأْسَ » انفاق اینجا به معنای خرج کردن است. اگر چیزی را خرج میکنی که بین اهل بلد رواج دارد، لا باس. پس ببینید سکه المحمول علیها است یعنی غش دارد. با اینکه غش دارد اگر یجوز بین اهل البلد، بلا مانع است. «وَ إِنْ أَنْفَقْتَ مَا لاَ يَجُوزُ بَيْنَ أَهْلِ اَلْبَلَدِ فَلاَ»
روایت سوم «حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ سِجِسْتَانَ » همان سیستان خودمان است. «فَسَأَلُوهُ عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا. فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا کَانَ جَوَازاً لِمِصْرٍ» اگر در خود شهر رواج دارد، مانعی ندارد.
چهارم صحیحه یونس بن عبدالرحمان : « قَالَ کَتَبْتُ إِلَی الرِّضَا ع أَنَّ لِی عَلَی رَجُلٍ ثَلَاثَهَ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ کَانَتْ تِلْکَ الدَّرَاهِمُ تُنْفَقُ بَیْنَ النَّاسِ تِلْکَ الْأَیَّامَ» آن وقتی که من این سه هزار درهم را به او دادم، این دراهم بین مردم رواج داشت. باز اینجا تعبیر به کلمه "تُنفق" است؛ خرج میشد. «وَ لَیْسَتْ تُنْفَقُ الْیَوْمَ» امروز رواج ندارد. «فَلِی عَلَیْهِ تِلْکَ الدَّرَاهِمُ بِأَعْیَانِهَا» من میتوانم همان دراهمی را بگیرم که آن روز خرج میشد ولی امروز خرج نمیشود و رواج ندارد. «أَوْ مَا یُنْفَقُ الْیَوْمَ بَیْنَ النَّاسِ» یا آن که امروز بین مردم رواج دارد. «قَالَ فَکَتَبَ إِلَیَّ لَکَ أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُ مَا یُنْفَقُ بَیْنَ النَّاسِ» تو میتوانی؛ حق داری آن سه هزار درهم را، از پولهایی که امروز بین مردم رواج دارد، بگیری. «کَمَا أَعْطَیْتَهُ مَا یُنْفَقُ بَیْنَ النَّاسِ.» این نشان میدهد که تفاوت قیمت وجود داشته و طبعا این فرد نباید متضرر شود.
ـ ( گرفتنش که اشکال نداشته. دادنش اشکال داشته؟!)
ـ دادنش وقتی بود که انفاق میشد!
ـ (...)
ـ نه. سوالش این است که من حق دارم کدام یک را بگیرم؟ ببینید سوال این است: من سه هزار درهم به آن آقا دادم. وقتی که این سه هزار درهم را دادم، آن درهمها بین مردم رواج داشت، اما امروز آن درهمها رواج ندارد، من مشابه همانها را بگیرم یا اینکه درهم رواجدار را بگیرم؟
ـ (خب اونها ارزشش کمتر بوده.)
ـ طبعا ارزشش کمتر بوده.
ـ (ولی مخدوش بوده)
ـ نه. معناش که مخدوش بودن نیست. میخواهد بگوید: حق من کدوم است؟ سوال از حق است. آیا حق من، گرفتن دراهمی است که قبلاً انفاق میشد، خرج میشد، رواج داشت و امروز دیگر رواج ندارد؟
ـ ( قرض داده؟)
ـ ظاهرا قرض است.
( مخدوش داده، الان میخواهد سالم بگیرد؟)
ـ نه. مخدوش ندارد. عنایت نفرمودید. بحث مخدوش بودن نیست. اصلا در روایت چیزی نبود که حاکی از مخدوش بودن درهم بکند. در روایت صحبت از این است که من سه هزار درهم به او دادم. آن روز این دراهم «کان ینفق بین الناس». حالا که میخواهم دراهم را پس بگیرم. همان دراهم را پس بگیرم یا دراهم جدید- که تجوز بین الناس- را بگیرم؟
ـ ( میتواند مثال دیگر پولی باشد که زمانی چاپ میشد ولی حالا چاپ نمیشود؟ مثل ایران چک؟)
ـ بله. میتواند اینطور باشد؛ اما نه ایران چک. ایران چک، فرق میکند. اعتبار ایران چک، به کلی ساقط میشود و ارزش آن دیگر صفر است. ولی اینجا با درهم و نقره مواجه هستیم. نقره ذاتا ارزش دارد و چون خودش ارزش دارد سوال میشود: این درهم زمانی که رواج داشت، ارزشی داشت، الان که رواج ندارد، آن ارزش را ندارد اما به جای آن، چیز دیگری رواج دارد. من باید از این درهم جدید بگیرم یا از قدیم بگیرم؟ حضرت میفرمایند: درهمی که دادی، بین مردم رواج داشت؛ پس همان درهمی را بگیر که بین مردم رواج دارد.
ـ ( خب اگر ارزشش بالاتر از قبلی بود چی؟ )
ـ آن بحث دیگری است. و در بعضی روایات داریم که میگوید این درهمی که من به او دادم « أَسْقَطَهَا السُّلْطَانُ ». بعدا خواهیم رسید. دو روایت متفاوت هم هست. حضرت میفرماید: «لَکَ الدَّرَاهِمُ الْأُولَی». معلوم میشود که درهم جدید تفاوت ارزش، پیدا کرد است. اینکه الان میگوید، نسبت به دراهم قبلی تفاوت ارزش ندارد؛ فقط آن وقت رواج داشته و الان رواج ندارد.
*****************
مطلب دیگر
در صدر اسلام و البته در طول تاریخ ، پول دو پایه فلزی بوده است؛ یعنی هم درهم بوده، هم دینار .
یک نکته درمورد ارزش درهم و دینار به صورت جداگانه هست؛ ارزش درهم چگونه مستقل از دینار تعیین میشود؟ ارزش دینار چگونه مستقل از درهم تعین میشود؟
نکته دیگر: چه نسبتی بین درهم و دیناراست؟
اول بگوییم که ارزش درهم چگونه تعیین میشود؟ ارزش دینار چگونه تعیین میشود؟
طبعا اینها دو فلز هستند. هر کدام، عرضه و تقاضایی دارند. این عرضه و تقاضاست که قیمت را در بازار تعیین میکند. اگر شرایط، شرایط عادی باشد و مقدار سکههای طلا یا مقدار سکههای نقره هر کدام مستقلا به اندازهای باشد که بازار در معامله به آنها نیاز دارد، در این صورت با ثبات قیمت درهم و دینار روبرو هستیم. اما اگر به گونهای شد که یکی از این دو فلز؛ مثلاً درهم، از نظر تعداد در مقایسه با مقدار کالاها و حجم مبادلات کمتر شد. به عبارت دیگر اگر تولید رشد کرد و حجم معاملات دوبرابر شد، ولی حجم نقدینگی دو برابر نشد، چه اتفاقی میافتد؟ خیلی روشن است که ارزش نقدینگی در مقابل ارزش کالاها، افزایش پیدا میکند. به عبارت دیگر اگر تعداد دراهم در کشوری، در جامعهای، یا در کل جهان، محدود باشد؛ ولی مقدار تولید کالاها افزایش پیدا کند. چه اتفاقی میافتد؟ باید با این دراهم، مجموعه آن کالاها خریداری و مبادله شود. پس اگر بر فرض دو برابر شد، میباید ارزش این دراهم، دو برابر شود. درهم چیست؟ درهم نقره مسکوک است. شمش نقره و نقره غیر مسکوک هم وجود دارد. وقتی که ارزش درهم افزایش پیدا کرد، به گونهای است که تبدیل نقره غیر مسکوک، به مسکوک به صرفه میشود؛ یعنی کسی که نقره غیر مسکوک را به سکه تبدیل میکند، علاوه بر جبران هزینه ضرب سکه، چیزی هم گیرش میآید. پس از ناحیه کسانی که ضرب سکه میکنند یا دارای غیر مسکوکات هستند، بسیجی صورت میگیرد و آنها به سمت ضرب سکه و تبدیل غیر مسکوک به مسکوک هجوم میآورند. این اتفاق که افتاد، غیر مسکوکات، به تدریج مسکوک میشود، تا اینکه تعادل قبلی شکل میگیرد؛ یعنی به تدریج ارزش نقره مسکوک، به وضعیت قبل برمیگردد.
شبیه به این در طلاست. البته غالباً برای معاملهی کالاهای قیمتی؛ مثل خرید خانه، از طلا و برای کالاهای کم قیمت از درهم استفاده میکردند. حالا اگر کالاهایی که باید با طلا و مسکوکات طلا مبادله شود، تعدادش بسیار زیاد شد و مسکوکات طلا، کشش پاسوخگویی به نیاز بازار را نداشت، قیمت طلا و مسکوکات طلا بالا میرود. قیمت که بالا رفت، تبدیل غیر مسکوکات طلا به مسکوکات طلا به صرفه میشود. باز مردم رو میآورند به اینکه غیر مسکوکات خودشان را به سکه تبدیل کنند تا اینکه به نقطه تعادل میرسد.
همین اتفاق یک اثر دیگر هم دارد؛ یعنی وقتی در یک جامعه، بخش مهمی از مقدار نقره به سمت مسکوکات رفت، بخشی که غیر مسکوک است، به صورت نسبی کاهش پیدا میکند. این که کم شد برایش تقاضایی پیدا میشود و گران شده، قیمتش بالاتر میرود. قیمتش که بالاتر رفت معادن نقره به اصطلاح قابلیت استخراج پیدا میکنند و به اصطلاح استخراج آنها به صرفه میشود. اگر برای معادن نقره هزینه کنند میتوانند نقره را تبدیل و خالص کنند و در بازار عرضه نمایند. شبیه این در طلا وجود دارد. چون استخراج معادن طلا بسیار هزینهبر است، گاهی اوقات استخراج معدن طلا بهصرفه نیست و نمیارزد. ولی اگر قیمت طلا بالا رفت، استخراج از معادن طلا بهصرفه میشود. به استخراج رو میآورند و عرضه طلا در بازار به کلی افزایش پیدا میکند و مجددا قیمتش به تعادل میرسد.
آنچه عرض کردیم بیان این است که قیمت طلا و قیمت نقره چگونه تعین میشود. قیمت مسکوکات طلا و مسکوکات نقره چگونه تعیین میشود. این به عرضه و تقاضا در بازار بستگی دارد.
بین خود طلا و نقره هم نسبتی داریم. نسبت طلا و نقره در زمان رسول اکرم (ص) هر سکه طلا (هر مثقال طلا) ، برابر ده سکه نقره بود. البته هرسکه نقره، یک مثقال نیست؛ هفت دهم مثقال است. وقتی تاریخ را دنبال میکنیم، در زمان خلیفه دوم، هر سکه طلا با 15 سکه نقره معامله میشد. جلوتر که میرویم در عصر بنیامیه و بنیعباس، به 25 درهم نیز میرسد. اگر تاریخ را دنبال کنیم در غرب اتفاقی افتاد و آن کشف قارهی آمریکا توسط اروپاییها بود. وقتی عدهای ماجراجو آنجا رفتند، دیدن که عجب معادن بزرگ نقرهای وجود دارد. شروع کردن به استخراج معادن بزرگ نقره و به صورت انبوه نقره را خصوصا از آمریکای لاتین به اروپا فرستادند. سرازیر شدن نقره، به اروپا فاصله بین سکههای طلا و سکههای نقره را به شدت افزایش داد و بعد از آن دیگر هیچ وقت به حالت قبل بازنگشت.
این اتفاقات طبعا اتفاقاتی نیست که خیلی رخ بدهد. به ندرت رخ میدهد. از این جهت، نوسانات بین قیمت مسکوکات طلا و نقره، از نظر ارزش معمولا در طول زمان کوتاه -مثلاً 5 ساله 10 ساله و امثال اینها- نوسانات خیلی زیادی نیست. اگر اینگونه استثنائات را نادیده بگیریم، ارزش طلا و نقره و مسکوکات آن، غالبا از یک ثبات نسبی برخوردار است؛ به همین جهت مقیاس سنجش ارزش سایر کالاها شده است.
****************
حالا احکام خرید و فروش طلا و نقره و مسکوکات آنها را بیان میکنیم:
در معامله طلا با طلا و معامله نقره با نقره دو شرط باید رعایت شود: یکی اینکه باید وزن آنها یکی باشد؛ اگرچه یکی از آن دو اجود باشد. روایات هم این را بیان کرده است. دوم اینکه تقابض در مجلس معامله و قبل از تفرق، صورت بگیرد. معاملات نسیه طلا با طلا، نقره با نقره، و یا طلا با نقره، باطل است؛ چه همجنس باشند چه غیر هم جنس.
تعدادی از روایاتی که برابری وزن در معاملات طلا با طلا و نقره با نقره را بیان میکند، اشاره میکنیم:
1ـ صحیحه حلبی از امام صادق (ع) : « قَالَ الْفِضَّهُ بِالْفِضَّهِ مِثْلًا بِمِثْلٍ لَیْسَ فِیهِ زِیَادَهٌ وَ لَا نُقْصَانٌ الزَّائِدُ وَ الْمُسْتَزِیدُ فِی » صدوق هم این را نقل کرده و اضافه کرده که «وَ الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ مِثْلًا بِمِثْلٍ وَ قَالَ لَیْسَ فِیهِ زِیَادَهٌ وَ لَا نَظِرَهٌ» نظره؛ یعنی حالت انتظار یا نسیه.
2ـ روایت ولید بن صَبِیح از امام صادق (ع): «الْوَلِیدِ بْنِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّهُ بِالْفِضَّهِ الْفَضْلُ بَیْنَهُمَا هُوَ الرِّبَا الْمُنْکَرُ ، هُوَ الرِّبَا الْمُنْکَرُ» تکرار شده.
3ـ روایت محمد از امام باقر (ع): «أَنَّهُ قَالَ فِی الْوَرِقِ بِالْوَرِقِ» که ورق همان درهم است. « وَزْناً بِوَزْنٍ وَ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ وَزْناً بِوَزْنٍ» ببینید اینجا روی وزن تکیه کردهاند. این در واقع حکایت از حقیقت درهم و دینار میکند که در اصل باید موزون باشد. باید به وزن مبادله شود. خصوصا که درهم و دینار سایش دارند ساییدگیشون خیلی بالاست یعنی سایندگیشون بالاست، وقتی که خیلی تقلب بشوند؛ دست به دست بشوند از آنها کاسته میشود. اگر کهنه شده باشد، کاستگیش زیاد است؛ بنابر این بهترین دقتش با وزن است.
4ـ حسین بن زید از امام باقر(ع) از آبائه سلام الله علیهم اجمعین در مناهی النبی: « قَالَ وَ نَهَی عَنْ بَیْعِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ زِیَادَهً إِلَّا وَزْناً بِوَزْنٍ»
5ـ اسحاق بن عمارکه از اجلاء اصحاب امام صادق (ع) هست: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الدِّرْهَمُ بِالدِّرْهَمِ وَ الرَّصَاصِ» میخواهیم یک درهم را بایک درهم و مقداری مس، معامله کنیم. «فَقَالَ الرَّصَاصُ بَاطِلٌ»
این روایات در خصوص این بود که اگر طلا با طلا معامله میشود، کم و زیاد نباشند. درخصوص تقابض درهم و دینار در مجلس مبادله، چند روایت هست:
1ـ عبدالرحمن بن حجاج: «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَشْتَرِی مِنَ الرَّجُلِ الدِّرْهَمَ بِالدَّنَانِیرِ فَیَزِنُهَا وَ یَنْقُدُهَا» یزنها؛ هم وزن میکند، هم نقد میکند. نقد در اینجا تشخیص سره از ناسره است. در واقع اصل معنای نقد همینجاست. کار صرافان نقادی بود. اگر کسی در بازار معامله میکرد و سکه طلایی به دست میآورد. میخواست ببیند که عیارش چنده، به صراف میداد، یه خرده پول هم میپرداخت که آقا این را نقد بکن؛ نقد بزن. او محک میزد و میگفت: عیارش فلان مقدار است. «وَ یَحْسُبُ ثَمَنَهَا» قیمتش را محاسبه میکند. «کَمْ هُوَ دِینَاراً» با چند دینار قابل مبادله است. «ثُمَّ یَقُولُ أَرْسِلْ غُلَامَکَ مَعِی حَتَّی أُعْطِیَهُ الدَّنَانِیرَ » بگو غلامت بیاید تا من دینار را به او بدهم. «فَقَالَ مَا أُحِبُّ أَنْ یُفَارِقَهُ حَتَّی یَأْخُذَ الدَّنَانِیرَ فَقُلْتُ إِنَّمَا هُمْ فِی دَارٍ وَاحِدَهٍ وَ أَمْکِنَتُهُمْ قَرِیبَهٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ هَذَا یَشُقُّ عَلَیْهِمْ» این فرمایش شما که حتما باید با هم باشند براشون سخت است. «فَقَالَ إِذَا فَرَغَ مِنْ وَزْنِهَا وَ انْتِقَادِهَا» وقتی از وزن کردن و نقد کردن، فارق شد، « فَلْیَأْمُرِ الْغُلَامَ الَّذِی یُرْسِلُهُ أَنْ یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُبَایِعُهُ وَ یَدْفَعُ إِلَیْهِ الْوَرِقَ» او این معامله را انجام بدهد. نقره را؛ درهم را به او بدهد « وَ یَقْبِضُ مِنْهُ الدَّنَانِیرَ حَیْثُ یَدْفَعُ إِلَیْهِ الْوَرِقَ» همان جایی که درهم را میدهد، دینار را هم دریافت کند. پس تاکید برتقابض در مجلس است.
من به دوستانی که نگران طول کشیدن بحثها و گذشت زمان هستند، عرض میکنم که اولا توجه ما به این روایات از این جهت که بالاخره نص هستند، خیلی مهم است. ما میخواهیم بعدا درمورد پول اعتباری صحبت کنیم. پایهی حرف ما چیست؟ پایه اساسی این حرف، ملاحظه نصوص است. فقها گرامی و مراجع تقلید، بر چه مبنا نظر دادهاند؟ بر اساس همین روایات نظر دادهاند. البته بنده به این نتیجه رسیدهام که بسیاری از بزرگان ما، دچار نوعی قیاس شدهاند که درهم و دینار مثلیاند و از این جهت، اسکناس هم مثلی است. حال آنکه الفرق بینهما کثیر. حالا بیشتر خواهیم گفت. میخواهم بگویم: اگر چیزی را قبول میکنیم، پایهاش محکم باشد و اگر نقد و رد میکنیم پایهاش محکم باشد. این وقتی است که مباحث درهم و دینار را -که بلاخره مبنای اصلی پول در دوران طولانی مدت صدر اسلام تا حدود شاید کمتر از صد سال قبل بوده- بفهمیم، تا به خوبی بتوانیم نسبت به مباحث امروزمان -ان شاءالله- از روی درایت به نتیجه برسیم.
روایت دوم: «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ بَیْعِ الذَّهَبِ بِالدَّرَاهِمِ فَیَقُولُ أَرْسِلْ رَسُولًا فَیَسْتَوْفِیَ لَکَ ثَمَنَهُ فَیَقُولُ هَاتِ وَ هَلُمَّ» بگیر و بده. سوال میکند که طرف مقابل من میگوید:«فرستادهی تو بیاید تا ثمن را استیفا کند.» حضرت فرمود: اینگونه نه؛ بده و بستان. « وَ یَکُونُ رَسُولُکَ مَعَهُ» در حالی که رسول تو با اوست این داد و ستد، صورت بگیرد.
روایت سوم محمد بن قیث از امام باقر(ع): «قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَا یَبْتَاعُ رَجُلٌ فِضَّهً بِذَهَبٍ إِلَّا یَداً بِیَدٍ وَ لَا یَبْتَاعُ ذَهَباً بِفِضَّهٍ إِلَّا یَداً بِیَدٍ»
چهار صحیحه محمد بن مسلم از امام صادق (ع): «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ بَیْعِ الذَّهَبِ بِالْفِضَّهِ مِثْلَیْنِ بِمِثْلٍ یَداً بِیَدٍ فَقَالَ لَا بَأْسَ» هر دو طلا نیست. ذهب و فضه؛ متفاوت شد. دیگر دو جنس شد.
پنجم صحیحه منصور بن حازم از امام صادق(ع): «قَالَ إِذَا اشْتَرَیْتَ ذَهَباً بِفِضَّهٍ أَوْ فِضَّهً بِذَهَبٍ فَلَا تُفَارِقْهُ حَتَّی تَأْخُذَ مِنْهُ وَ إِنْ نَزَا حَائِطاً فَانْزُ مَعَهُ» اگر از دیواری هم پرید، تو هم با او بپر.
حدیث ششم صحیحه حلبی از امام صادق (ع) «سَأَلْتُه عَنْ رَجُلٍ ابْتَاعَ مِنْ رَجُلٍ بِدِینَارٍ وَ أَخَذَ بِنِصْفِهِ بَیْعاً وَ بِنِصْفِهِ وَرِقاً » نصفش را کالا خرید و نصف را درهم گرفت. «قَالَ لَا بَأْسَ» این قسمت شاهد نبود. «وَ سَأَلْتُهُ هَلْ یَصْلُحُ أَنْ یَأْخُذَ بِنِصْفِهِ وَرِقاً أَوْ بَیْعاً وَ یَتْرُکَ نِصْفَهُ حَتَّی یَأْتِیَ بَعْدُ فَیَأْخُذَ بِهِ وَرِقاً أَوْ بَیْعاً » نصف سکه را بردارد، معاملهای کند؛ خریدی کند. نصف دیگرش را میخواهد درهم بگیرد ولی بعدا میآید و میگیرد. « فَقَالَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَتْرُکَ مِنْهُ شَیْئاً حَتَّی آخُذَهُ جَمِیعاً فَلَا تَفْعَلْهُ.» اولش کلمهی "ما احب" بود که آدم این احتمال را میدهد که مکروه باشد ولی فرمود: "فلا تفعله" یعنی نه، چنین کاری نکن. کلینی هم این را از طریق دیگری نقل فرموده است.
اینها دو دسته روایات بود: یک دسته در مورد اینکه طلا و نقره که مبادله میشوند باید وزناً به وزن، طلا با طلا، نقره با نقره باشد. دستهی دوم، روایاتی درمورد تقابض درمجلس بود. روایات ذکر شده درمورد نقد بودن معاملات طلا با طلا و نقره با نقره، علاوه بر نقد بودن، بر تقابض عوضین در مجلس عقد تاکید ویژهای داشت.
ذیلا روایاتی را نقل میکنیم که درست برخلاف چیزی که این روایات تاکید داشت، اجازه میدهد مبادلات نسیه درهم و دنیار صورت بگیرد؛ یعنی چند روایت هست که در آنها سوال میشود که آیا می توان مبادله طلا و نقره را به صورت نسیه انجام داد؟ و جوازش اعلام شده :
۱ـ عمار ساباطی از امام صادق (ع): «لَا بَأْسَ أَنْ یَبِیعَ الرَّجُلُ الدَّنَانِیرَ بِأَکْثَرَ مِنْ صَرْفِ یَوْمِهِ نَسِیئَهً » دینار را با قیمت بالاتر به صورت نسیه مبادله میکند.
2ـ عمار ساباطی از امام صادق(ع): «قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ یَبِیعُ الدَّرَاهِمَ بِالدَّنَانِیرِ نَسِیئَهً قَالَ لَا بَأْسَ» البته صدوق هم همین را با سندی از عمار ساباطی نقل کرده است.
3ـ عمار ساباطی از امام صادق(ع): «قَالَ الدَّنَانِیرُ بِالدَّرَاهِمِ بِثَلَاثِینَ أَوْ أَرْبَعِینَ أَوْ نَحْوِ ذَلِکَ نَسِیئَهً لَا بَأْسَ» دینار را میخواهد با درهم عوض کند به جای یک دینار سی درهم یا چهل درهم نسیه میدهد. ضمنا از این روایت میفهمیم که زمان امام صادق(ع) آن رابطه یک و ده، خیلی تغییر کرده است که وقتی میخواهد نسیه بدهد، میگوید: سی تا و چهل تا. مثلاً قیمت 25 تا بوده که 30 تا و 40 تا میدهد.
ـ (سوال...)
بله؟ آن خیلی طولانی شد. امام صادق (ع) چه سالی شهید شدند؟ ظاهرا سال 184 تا صدر اسلام و وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله خیلی فاصله شد. تعداد درهم زیاد شده و نسبت این دو تغییر کرده است. این غیر از تورم است. در تورم افزایش قیمتها به صورت متناظر با هم، در یک بازه زمانی است. اینجا تغییر نسبت دو پول است نه لزوماً تورم. یعنی کثرت نقره باعث شده که ارزشش نسبت به طلا کمتر شود ولی به ما نشان نمیدهد که نقره نسبت به سایرکالاها چه وضعیتی پیدا کرده است. ای بسا مساله تورم نباشد.
4ـ زراره از امام باقر(ع): « قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ یَبِیعَ الرَّجُلُ الدَّنَانِیرَ نَسِیئَهً بِمِائَهٍ أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ» ظاهرا در این مجموعه، دو روایت دارم که از غیر عمار ساباطی است. من سند روایت را نگاه کردم، خیلی روی همه سند کار نکردم ولی به صحیحه بودنش نرسیدم.
ـ ( دوتا روایت قبل صحیح بود. درسته؟ )
ـ نخیر. در این سری روایتی که میخوانم صحیحه نداشتیم. بعدا صحبت خواهم کرد که وضعیت عمار چطور است؟
5 ـ عمار از امام صادق (ع): « عَنِ الرَّجُلِ هَلْ یَحِلُّ لَهُ أَنْ یُسْلِفَ دَنَانِیرَ بِکَذَا وَ کَذَا دِرْهَماً» اسلف یسلف گاهی به معنای نسیه هست و البته به معنای سلف هم میآید ولی چون موضوع طلا و نقره هست، فرقی نمیکند. « أَنْ یُسْلِفَ دَنَانِیرَ بِکَذَا وَ کَذَا دِرْهَماً إِلَی أَجَلٍ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ» و دنبالش «وَ عَنِ الرَّجُلِ یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَشْتَرِیَ دَنَانِیرَ بِالنَّسِیئَهِ قَالَ نَعَمْ إِنَّ الذَّهَبَ وَ غَیْرَهُ فِی الشِّرَاءِ وَ الْبَیْعِ سَوَاءٌ»
آخرین حدیث، از محمدبن عمر: «قَالَ کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّ امْرَأَهً مِنْ أَهْلِنَا أَوْصَتْ أَنْ یُدْفَعَ إِلَیْکَ ثَلَاثِینَ دِینَاراً» وصیت کرد که سی دینار خدمت شما تقدیم کنیم. «وَ کَانَ لَهَا عِنْدِی» و این پول پیش من بود. « فَلَمْ یَحْضُرْنِی» آن پول پیش من حاضر نبود؛ یعنی او طلب داشت ولی آن پول پیش من حاضر نبود. « فَذَهَبْتُ إِلَی بَعْضِ الصَّیَارِفَهِ» سراغ صرافی رفتم. « فَقُلْتُ أَسْلِفْنِی دَنَانِیرَ عَلَی أَنْ أُعْطِیَکَ ثَمَنَ کُلِّ دِینَارٍ سِتَّهً وَ عِشْرِینَ دِرْهَماً» به من قرض بده. -البته عبارت قرض نیست میگوید: اسلفنی دنانیر الی ان اعطیک ثمن کل دینار- من بجای هر دینار 26 درهم قرار میدهم ، « فَأَخَذْتُ مِنْهُ عَشَرَهَ دَنَانِیرَ بِمِائَتَیْنِ وَ سِتِّینَ دِرْهَماً وَ قَدْ بَعَثْتُهَا إِلَیْکَ» او وصیت کرده بود، من هم رفتم به این شکل معامله کردم و خدمت شما فرستادم « فَکَتَبَ إِلَیَّ وَصَلَتِ الدَّنَانِیرُ» حضرت نوشتند که دینارها به دست من رسید. این بیان اصل عمل را تایید نمیکند. عملی که انجام داده، هل کان یصح ام لا یصح! این را روشن نمیکند.
صاحب وسائل؛ مرحوم شیخ حر عاملی از قول شیخ نقل میکند که اصل در این اخبار، عمار است؛ پس با اخبارکثیره سابق تعارض ندارد. سپس می فرماید: احتمال دارد کلمه نسیه صفت دینار باشد؛ یعنی آن دینار به صورت نسیه برگردن من است. قرض کرده. معامله غیر درهم و دینار کرده. کالایی را خریده؛ بدهکار شده. به اصطلاح، نسیه صفت آن دنیارها باشد. و حالا میخواهد آن دینارها را مبادله کند. این یک احتمال، که ممکن است نسیه صفت دینار باشد. نه اینکه حکایت از حال بیع کند؛ یعنی کسی بر عهده دیگری دینارهایی دارد، آیا جایز است آن را به درهم بفروشد و فوراً ثمن آن را دریافت کند؟ این بیان مرحوم صاحب وسایل.
مرحوم صاحب وسایل بعد از بیان قول شیخ، میفرماید: «احتمال دارد به صورت قرض دریافت کرده باشد که در این صورت با رضایت و بدون شرط، رد عوض با زیاده جایز است و احتمال دارد حمل بر تقیه شود.» کسی به دیگری قرض میدهد و در این هنگام هیچ کدام زیاده را شرط نمیکنند؛ نه قرض گیرنده، نه قرض دهنده. وقتی میخواهد تسویه کند، چیزی افزون بدهد. این حسن الوفا است. پیامبر اکرم(ص) برای یکی از جنگها بکره -شتر جوان- را قرض کردند. موقعی که غنائم به دست آمد، حضرت فرمود: قرض آن آقا رو پس بدید. رفتند، نگاه کردند، دیدند که کمتر از چهار ساله ندارند. حضرت فرمود که همین چهار ساله را بدهید. گفتند: آقا این نفعش بالاست. فرمود: «نعم القرض ان یجر نفعا» قرضی که در آن نفعی باشد، چقدر خوب است. این آن نفعی است که بدون اشتراط، داده شده. بلا مانع و از باب حسن الوفا است.
بنده عرض کردم: ظاهر روایت اول تا چهارم که از عمار بود، این است که نسیه صفت دنانیر، در حال بیع است. همچنان که احتمال دارد روایت پنجم و جزء اول روایت ششم قرض باشد؛ چون کلمه اسلف دارد که در قرض به کار میرود، به ویژه اینکه در این معامله هنگام برگرداندن مال، دینار به درهم تبدیل میشود و سخن صاحب وسایل با این دو روایت سازگارتر است.
به هر حال دو دسته اول روایات که حکم به عدم جواز بیع طلا و نقره به صورت نسیه میکند. تعدادی از این روایات صحیحه است و مبانی محکمی دارد؛ لذا روایات اخیر صلاحیت معارضه با آنها را ندارد. عرض بنده این است که روایات عمار ساباطی و روایت زراره، نمیتواند در برابر آن تعداد روایاتی مقاومت کند، که خیلی روشن بر "مبادله نقد" و "تقابض در مجلس" تاکید دارد.
عمار ساباطی مصدر این روایات بود. مرحوم شیخ خیلی اجمالی فرمود: «الاصل فی هذه الروایات عمار» یعنی چی؟ عمار چه مشکلی دارد؟ چه مسالهای دارد؟
«عمار بن موسى الساباطي أبو الفضل، مولى، و أخواه قيس و صباح، رووا عن أبي عبد الله(ع)، و أبي الحسن(ع)، و كانوا ثقات في الرواية، له كتاب يرويه جماعة» این را مرحوم آیت الله خویی از نجاشی نقل میکند.
و قال الشيخ: «عمار بن موسى الساباطي: و كان فطحيا، له كتاب كبير، جيد، معتمد، رويناه بالإسناد الأول، عن سعد، و الحميري، عن أحمد بن الحسن بن علي بن فضال، عن عمرو بن سعيد المدائني، عن مصدق بن صدقة، عنه». «و أراد بالإسناد الأول: أبا عبد الله (المفيد)، عن محمد بن علي بن الحسين-صدوق- عن أبيه، عن سعد.» خب تا اینجا مدح بود.
«قال الشيخ: قد ضعفه (عمارا الساباطي) جماعة من أهل النقل و ذكروا أن ما ينفرد بنقله لا يعمل به لأنه كان فطحيا، غير أنا لا نطعن عليه بهذه الطريقة لأنه و إن كان كذلك فهو ثقة في النقل، لا يطعن عليه، فيه.» این در تهذیب و استبصار آمد است.
«و ذكر في العدة وجوب العمل برواية سائر فرق الشيعة» به روایت سایر فرق شیعه غیر از فرقه امامیه دوازده امامی، هم میتوان عمل کرد بلکه واجب است عمل کرد. «إذا كان الراوي موثوقا به و متحرجا في روايته، و لم يكن على خلافها رواية من العدل الثقة» خب ما خلاف این روایات عمار "من العدل الثقه " بسیار دیدیم، منفرد هم که هست. پس روایتی است که عمار، منفردا نقل میکند و خلاف آن، از عدل ثقه وجود دارد. « و لم يعرف من الطائفة العمل بخلافها» بر خلاف آن هم فتوا ندادهاند. بر خلاف اون سری روایات .« و قال: و لأجل ما قلناه عملت الطائفة بأخبار الفطحية، و أخبار الواقفة» بعد هم آقای خویی میفرماید «و دلالة هذا الكلام على توثيق عمار الساباطي، الذي هو من رؤساء الفطحية ظاهرة.» بله عمار ساباطی موثوق به است. ما هم از این جهت رد نمیکنیم؛ بلکه از باب دیگری رد میکنیم.
در استبصار در سهو فی صلاة المغرب دو روایت از عمار نقل میکند که بر بناء بر اکثر دلالت دارد. در نماز مغرب که سه رکعتی است، اگر کسی بین دو و سه شک کرد نمیتواند بنا را بر سه بگذار. ولی عمار روایتی را نقل کرده که بنا را بر الاکثر و عدم بطلان نماز گذاشته است. ایشان میفرماید: اصل در این دو روایت عمار ساباطی است. «و هو ضعیف فاسد المذهب، لا یعمل علی ما یختص بروایته» به روایتی که اختصاص به عمار دارد، عمل نمیشود. «و قد اجتمعت الطائفة على ترك العمل بهذا الخبر ».
بر اساس این بیانی که ما در مورد عمار در این روایات نقل کردیم، وضع ایشان چگونه است؟ منفرد به نقل است؛ پنج روایت داریم که از غیر او نقل نشده. روایتی هم که از طریق زراره نقل شد، برخلاف روایت صحیحهای است که از زراره نقل شده است. به سند این روایت مراجعه کنید. من احراز نکردم که صحیحه باشد. ما فرض کنیم که این روایت صحیحه است. اگر هم صحیحه باشد با صحیحه دیگری که از زراره نقل شد، تعارض دارد و تساقط میکند. ولی باز روایات زیادی داریم که هم صحیحه هستند و هم تعارضی نسبت به آنها، وجود ندارد.
ـ (سوال...)
چگونه میشه جمع کرد؟ دو دسته روایت داشتیم، من مخصوصا جدا کردم. یک دسته، حکایت از این میکرد که باید طلا با طلا، و نقره با نقره، هم وزن باشد. دسته دیگر بیان میداشت که مبادله طلا با طلا، یا طلا با نقره، باید در مجلس عقد پایان یابد و تقابض صورت بگیرد. آن دو دسته روایات، با این روایات نمیسازد. نمیشود یک سری روایت داشته باشیم که از معامله طلا با طلا و طلا با نقره به این صورت که فی المجلس تسویه نشود، منع کند و یک سری روایت هم بگوید: نسیهاش هم جایزاست. نه تنها تقابض در مجلس مبادله که نقد بودن هم لازم نیست. اشکالی ندارد نسیه هم باشد. چون یک نقد داریم و یک تقابض در مجلس. منافاتی ندارد معاملهای نقد باشد ولی تقابض درمجلس نباشد. پس ما باید این روایات نسیه را به گونهای تفسیر کنیم. شیخ تفسیری دارد. شیخ حر عاملی تفسیر دیگری دارد. محقق نقل دیگری دارد. همه به گونهای توجیه و تحلیل می کنند که چرا ناسازگار شده؟ بنده عرضم این است که مشکل در مورد عمار است، نه از جهت وثاقتش؛ از جهت اینکه آنچه او منفرد نقل کند لا یعمل به است و این بیان خیلی روشنی است.
ـ (سوال...)
ـ بانک درآمدهای متعددی دارد: یک درآمد، برگشت سودی است که از وام، به بانک بر میگردد. نسبت به تسهیلات که بانکها به مردم میدهند و سودی را انتظار دارند، چه بسا معاملاتی انجام گرفته باشد. مرابحه، فروش اقساطی و امثال اینها باشد. اینها که مشکلی ندارد. تماما مشروع است. پس این درآمد، مشکل ندارد. درآمد دیگر جریمه دیرکرد است؛ وجه التزام است. وجه التزام را که شورای نگهبان تایید کرد. اما اشکال شما را کاملا قبول دارم. درآمد دیگر چیزی است که علاوه بر وجه التزام میباشد؛ احیاناً مثل جریمه بر اصل، جریمه بر سود و امثال اینهاست که خوشبختانه اخیرا مجلس جلسهای داشت و مجمع هم نهایتا آن را تایید کرد. ان شاءالله جلوش گرفته میشود. ولی فرمایش شما را اجمالا قبول دارم. ما علم اجمالی داریم که در بانک وجوهی حلال، وجوهی حرام و وجوهی شبهه ناک هست. اینها را بانک در بورس سرمایهگذاری میکند. ماهم نمیدانیم از کدام هست. وظیفه ما در مورد علم اجمالی چیست؟ یه وقت در علم اجمالی با همه اطراف در ارتباط و مماس هستیم در این صورت وظیفه ما اجتناب است. یه وقت با بعض اطراف ارتباط داریم و با بخش عظیمی از اطراف آن، ارتباط نداریم. مقوله درآمد بانک در بورس، از این مقوله هست. پس نسبت به سهمی که میخواهم در بورس سرمایهگذاری کنم، میتوانم اصل برائت جاری کنم. اینجا اصل البرائت حاکم میشود.
ـ (سوال...)
ـ اتفاقا شبهه حکمیه هست. ببینید موضوعی که در اینجا هست اینه که آیا حکم این مورد حکم حرمت هست یا حکم حلیت؟ ما از این جهت شبه داریم. طبعا اینجا جای برائت هست. این روایت هم از امام رضا(ع) هست که می فرمایند: «كُلُّ شَيْءٍ فِيهِ الْحَلَالُ وَ الْحَرَامُ فَهُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ » نه، به نظر من جای اینگونه تشکیک و بدبینی نیست. *****************
روایاتی در مورد معامله با دراهم مغشوش داریم. با تفاوت عنوانی که مرحوم صاحب وسائل ذکر کردهاند، تقریبا دو باب در وسائل، مربوط به معامله با دراهم مغشوشه است. در روایات از درهمهای مغشوش با عناوین مختلفی یاد شده است: "الدراهم المحمول علیها" ، "الدراهم فسول" (فسول به معنی الردیء و پست است.) "الدراهم الناقصه" ، "السطوق" ، "الدراهم الشاهیه" (شاهی) ، "الدراهم الغله" (این غله به معنی دخیل است) و "الدراهم المقشوش" . پس عبارات مختلفی برای این دراهم آوردند.
میخواهیم وارد روایات درهمهای مغشوش شویم:
1ـ صحیحه محمد بن مسلم: «قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا فَقَالَ لَا بَأْسَ بِإِنْفَاقِهَ» میگوید دراهم مغشوش است. فرمود خرج کردنش اشکال ندارد. پس میبینید بحث معامله با دراهم صحیحه نیست؛ بلکه بحث دیگری است. بحث خرج کردن است.«لا باس بانفاقها»
2ـ صحیحه دیگر محمد بن مثلم: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الرَّجُلُ یَعْمَلُ الدَّرَاهِمَ » خودش درهم میسازد «یَحْمِلُ عَلَیْهَا النُّحَاسَ» بر آن مس اضافه میکند.« أَوْ غَیْرَهُ»یا چیز دیگری واردش میکند. « ثُمَّ یَبِیعُهَا قَالَ إِذَا بَیَّنَ ذَلِکَ فَلَا بَأْسَ» اگر بیان کند که چه مقدار مس به آن اضافه کرده است، اشکالی ندارد.
3ـ روایت عمربن یزید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ إِنْفَاقِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا فَقَالَ إِذَا جَازَتِ الْفِضَّهُ الْمِثْلَیْنِ فَلَا بَأْسَ» اگر مقدار نقرهاش دو سوم باشد، عیبی ندارد.
4ـ روایت معمربن یزید از امام صادق (ع): « فِی إِنْفَاقِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا فَقَالَ إِذَا کَانَ الْغَالِبُ عَلَیْهَا الْفِضَّهَ » اگرغلبه با فضه و نقره باشد، «فَلَا بَأْسَ بِإِنْفَاقِهَا» کلینی هم این روایت را از عمربن یزید، بدون "بِإِنْفَاقِهَا" نقل کرده است؛ یعنی «فَلَا بَأْسَ»
5ـ روایت مفضل بن عمر جوئفی: «قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأُلْقِیَ بَیْنَ یَدَیْهِ دَرَاهِمُ فَأَلْقَی إِلَیَّ دِرْهَماً مِنْهَا» حضرت یکی از این درهمها را به طرف من پرتاب کردند. « فَقَالَ أَیْشٍ هَذَا » در زبان عربی مکسر به جای أی شئ ،"ایش" را به کار میبرند. «أَیْشٍ هَذَا» این چیه؟ «فَقُلْتُ سَتُّوقٌ فَقَالَ وَ مَا السَّتُّوقُ فَقُلْتُ طَبَقَتَیْنِ فِضَّهً وَ طَبَقَهً مِنْ نُحَاسٍ وَ طَبَقَهً مِنْ فِضَّهٍ » دو لایه نقره، یک لایه مس و رویش یک لایه نقره؛ یعنی دوطرف نقره و مس در وسط هست. «فَقَالَ اکْسِرْهَا فَإِنَّهُ لَا یَحِلُّ بَیْعُ هَذَا وَ لَا إِنْفَاقُهُ » با اینکه بیش از دو سوم نقره هست، ولی حضرت میفرمایند که آن را بشکن و دور بانداز تا با آن معامله نشود.
6ـ روایت مجهوله است. یک نفر در سند مجهول است. از محمد بن مسلم از امام باقر(ع) : «قَالَ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ سِجِسْتَانَ » شبیه این را نیز داشتیم. «فَقَالَ لَهُ إِنَّ عِنْدَنَا دَرَاهِمَ یُقَالُ لَهَا الشَّاهِیَّهُ تُحْمَلُ عَلَی الدِّرْهَمِ دَانِقَیْنِ » بر درهم دو دانق مس تحمیل میشه هر درهم چند دانق است؟ شش دانق است. شش دنگ که میگویند از همان دانق است؛ منتها معمولا دنگ را برای ملک میگویند. شش دانق درهم، یک درهم تمام است. میپرسد: یک سومش از جنس دیگری است. «فَقَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِذَا کَانَتْ تَجُوزُ» اگر رواج دارد اشکالی ندارد. صدوق همین روایت را با اسناد خودش از محمد بن مسلم نقل کرده که پس از «الشَّامِیَّهُ» ادامه دارد تا «لَا بَأْسَ بِهِ. یَجُوزُ ذَلِکَ.»
7ـ صحیحه عبدالرحمن ابن حجاج: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَشْتَرِی الشَّیْ ءَ بِالدَّرَاهِمِ فَأُعْطِی النَّاقِصَ الْحَبَّهَ وَ الْحَبَّتَیْنِ» آنچه میپردازم، یک حبه یا دو حبه ناقص است. به اجزای دانق،حبه میگویند.« قَالَ لَا حَتَّی تُبَیِّنَهُ» نمیتوانی با آن معامله کنی مگر تبیین کنی. « ثُمَّ قَالَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ نَحْوَ هَذِهِ الدَّرَاهِمِ الْأَوْضَاحِیَّهِ » آن هم مانند این، دراهم اوضاحیه است. «الَّتِی تَکُونُ عِنْدَنَا عَدَداً» که مبنای آنها عدد هست؛ وزن نیست. همین روایت را صدوق با اسناد خودش از عبدالحمن ابن حجاج نقل کرده است.
8 ـ روایت جعفربن عیسی: «قَالَ کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ ع مَا تَقُولُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فِی الدَّرَاهِمِ الَّتِی أَعْلَمُ أَنَّهَا لَا تَجُوزُ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا بِوَضِیعَهٍ » دراهمی است که بین مسلمین رواج ندارد مگر اینکه مقداری از آن را کم میکنند. «تَصِیرُ إِلَیَّ مِنْ بَعْضِهِمْ بِغَیْرِ وَضِیعَهٍ » بدون کم کردن از دست دیگران به من میرسد «بِجَهْلِی بِهِ » من نسبت به آن جاهل هستم. «وَ إِنَّمَا آخُذُهُ عَلَی أَنَّهُ جَیِّدٌ. أَ یَجُوزُ لِی أَنْ آخُذَهُ وَ أُخْرِجَهُ مِنْ یَدِی عَلَی حَدِّ مَا صَارَ إِلَیَّ مِنْ قِبَلِهِمْ» برای من جایزاست که با آن معامله کنم، همانگونه که با من معامله کردند. «فَکَتَبَ لَا یَحِلُّ ذَلِکَ وَ کَتَبْتُ إِلَیْهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ یَجُوزُ إِنْ وَصَلَتْ إِلَیَّ رَدُّهُ عَلَی صَاحِبِهِ مِنْ غَیْرِ مَعْرِفَتِهِ بِهِ» بدون اینکه اعلام کنم به همان فرد رد کنم؟ « أَوْ إِبْدَالُهُ مِنْهُ وَ هُوَ لَا یَدْرِی أَنِّی أُبْدِلُهُ مِنْهُ أَوْ أَرُدُّهُ عَلَیْهِ فَکَتَبَ لَا یَجُوزُ.» البته قبلا این روایت را خوانده بودیم.
9ـ صحیحه فضل ابی العباس از امام صادق (ع): «عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا فَقَالَ إِذَا أَنْفَقْتَ مَا یَجُوزُ بَیْنَ أَهْلِ الْبَلَدِ فَلَا بَأْسَ» پس میبینید تکیه روی چیست؟ تکیه بر رواج است. « وَ إِنْ أَنْفَقْتَ مَا لَا یَجُوزُ بَیْنَ أَهْلِ الْبَلَدِ فَلَا»
10ـ روایت باز مجهول است. از حریز بن عبدلله: «قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ سِجِسْتَانَ فَسَأَلُوهُ عَنِ الدَّرَاهِمِ الْمَحْمُولِ عَلَیْهَا فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا کَانَ جَوَازاً لِمِصْرٍ»
11- محمدبن قیس از امام باقر(ع): «قَالَ مَنْ کَانَتْ عِنْدَهُ دَرَاهِمُ فُسُولٌ فَلْیَبِعْهُنَّ بِأَثْمَانِهِنَّ بِمَا شَاءَ مِنَ الْمَتَاعِ» اگر کسی دراهم فسول -یعنی معیوب- دارد، با بهایش کالای دیگری را معامله کند؛ نه نقرهای که مشابهش هست.
12ـ صحیحه عبدلله بن سنان: «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شِرَاءِ الْفِضَّهِ فِیهَا الرَّصَاصُ وَ النُّحَاسُ بِالْوَرِقِ » سوال کردم از درهم که هم رصاص دارد، هم نحاس دارد. سرب دارد و مس دارد. «وَ إِذَا خَلَصَتْ نَقَصَتْ مِنْ کُلِّ عَشَرَهٍ دِرْهَمَیْنِ أَوْ ثَلَاثَهً» اگر ذوب و خالصش کنیم دو یا سه درهم نسبت به ده درهم کم میشود. « فَقَالَ لَا یَصْلُحُ إِلَّا بِالذَّهَبِ » این را جز با طلا نمیشود معامله کرد. «قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ شِرَاءِ الذَّهَبِ فِیهِ الْفِضَّهُ وَ الزِّئْبَقُ وَ التُّرَابُ بِالدَّنَانِیرِ وَ الْوَرِقِ » سوال کردم درمورد طلایی که در آن نقره، جیوه و خاک مخلوط شده است و میخواهیم با دینار یا نقره عوض کنیم، «فَقَالَ لَا تُصَارِفْهُ إِلَّا بِالْوَرِقِ» چون طلای مخلوط را میفروشی، فقط با درهم عوضش کن.
نکاتی که در این روایات هست:
1ـ خرج کردن درهمهای ناخالص در یک شهر با دو شرط جایز است: مقدار نقره آن دو سوم و بیشتر باشد. در شهر رواج داشته باشد.
ـ ( سوال...)
ـ یک روایت داشتیم که متفاوت بود. مثل اینکه شما متوجه آن روایت هستید. روایت مفضل بن عمر که میگوید: « فَأَلْقَی إِلَیَّ دِرْهَماً مِنْهَا فَقَالَ أَیْشٍ هَذَا فَقُلْتُ سَتُّوقٌ فَقَالَ وَ مَا السَّتُّوقُ فَقُلْتُ طَبَقَتَیْنِ فِضَّهً وَ طَبَقَهً مِنْ نُحَاسٍ وَ طَبَقَهً مِنْ فِضَّهٍ فَقَالَ اکْسِرْهَا فَإِنَّهُ » این یعنی سه طبقه فضه و یک طبقه نحاس است؛ یعنی یک چهارم. حضرت فرمود:«اکْسِرْهَا.» علی القاعده ناظر به این مساله هست که بالاخره این درهم، درهم مغشوشی است که مورد رواج نیست؛ چون اینجا بحث رواج نیست. وقتی که رایج نیست، اشخاص را گول زده، دچار فریب خوردگی میکند. حضرت فرمود: این را بشکن که مورد مبادله قرار نگیرد. ولی در سجستان؛ یا سیستان که مبادله روی نوعی درهم صورت میگیرد که دو سومش نقره و یک سومش نحاس یا رصاص است، میفرماید:« إِذَا جَازَت ...فَلَا بَأْسَ.» مشکل اینجا، مساله رواج است. تفاوتش در مساله رواج است.
ـ (سوال..)
ـ مهم دو نکته است: یکی اینکه حداقل دو سوم از ترکیب، نقره باشد. زیر دو سوم را نهی کردند. این نکته اول. در مورد روایت مفضل بن عمر جوئفی بیش از دو سوم -در واقع سه چهارم- نقره هست، ولی نکته دومی داشت. آن نکته دوم، رواج بود. جای دیگر، نکتهی دیگری داریم. در روایت دیگر داریم:«إِذَا بَیَّنَ ذَلِکَ فَلَا بَأْسَ» اگر اعلام کند که خودش درهم را از یک سوم مس و دو سوم نقره، درست کرده است، اشکالی ندارد. اما دراین مورد، نه رواج مطرح است، نه تبیین. تفاوتش با بقیه روایات در این مساله هست.
من داشتم خلاصه ای از این روایات را بیان می کردم که اگر مقدار نقره درهمهای ناخالص دو سوم و یا بیشتر باشد و در شهری معامله شود که رواج دارد، خرج کردنش در آن شهر، بلامانع است.
2ـ اگر مقدار ناخالصی درهم مجهول باشد، خرج کردن آن جایز نیست.
3ـ اگر مقدار ناخالصی درهم برای طرف مقابل معامله بیان شود، خرج کردن آن جایز است.
4ـ اگر غلبه نقره بر مقدار مس در درهم کمتر از دو سوم باشد، خرج کردن آن جایز نیست.
5ـ اگر درهم های ناخالص در شهری رواج نداشته باشد، خرج کردن آن جایز نیست.
6ـ مبادله درهمهای ناخالص با درهمهای صحیح، جایز نیست. بحث ما، در مورد انفاق و خرج کردن درهم بود حالا اگر بخواهیم آن را مبادله بکنیم؛ چون مجهول است و مقدارش مشخص نیست، این مبادله جایز نیست.
7ـ با علم به مقدار ناخالصی، مبادله درهمهای ناخالص، با سایر کالاها اشکالی ندارد؛ یعنی با درهم مبادله نشود. باسایر کالاها مبادله شود.
8 ـ در آخرین روایت بود که مبادله طلا با طلای مخلوط به مس یا جیوه، جایز نیست؛ چون مجهول است یعنی از نظر برابری مشخص نیست.اما میتواند با نقره و سایر کالاها مبادله شود.
این مجموع روایات بود. البته فقها بزرگوار در این بحث با این تفصیل وارد نشدند، ولی ما آراء تعدادی از فقها رو درمورد خرید و فروش درهم و دینار ان شاءالله برای شما بیان خواهیم کرد.
ـ (سوال...)
ـ علتش این است که رفتار آن فرد، نوعی فریبکاری بود. کار او محکوم است ولی تو این کار را نکن.
ـ (سوال...)
او مدیون است. منتها شاید نمیتواند اثبات کند.
ـ (سوال...)
فرمایش شما درست است. میخواهید بگویید: جای تقاص است. باید دید، تقاص را همه جا و مطلقا جایز می دانند و بعد هم کسی که این را منتقل کرده، عن علمٍ بوده یا عن جهلٍ. اینها جای تامل دارد. حضرت میفرماید: تو نمیتوانی معامله کنی. نمیتوانی به عنوان سالم برگردانی و او هم غافل باشد، فرض بر غفلت اوست.
ـ (سوال...)
تقاص جایی مجاز است که طرف عن علمٍ این کار را کرده باشد. ما نمیدانیم عن علمٍ بوده یا عن جهلٍ. قدیم پول را در کیسه میکردند؛ کیسه 100 درهمی یا 50 درهمی. امثال اینها مبادله میشد. دراین بستهای که داده، یک درهم اینجوری بوده است.
ـ (سوال...)
آیا علم داشت به این کار یا نه؟ اگر علم داشته باشد و در واقع قصد فریب داشته، دراین صورت حق تقاص برای من باقیست اما اگر علم نداشته، یا من نمی دانم که او علم داشته، چگونه می توانم تقاص کنم؟
ـ (سوال...)
این روایت واقعا نهی میکند. برای ما هم روشن است. البته نمیدانم، شاید تفاوتی هم باشد؛ چون این تراول دیگر هیچ قیمتی ندارد. آنچه در روایت آمده، درهم است. بالاخره درهم حاوی نقره هست. نقره خودش یک ارزش ذاتی دارد. درسته که مقدار خلیطش قابل توجه است، ولی به هر حال نقره دریافت میکند. نقرهای که مقداری کمتر است. یک سوم کمتر است. بر این اساس، این دو باهم قابل مقایسه نیستند. ای بسا آنجا مُجاز باشد.
من میخواستم اقوال فقها را بخوانم ولی بیش از این خستتون نکنم. ان شاءالله برای جلسه آینده. و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد وآله الطاهرین.