جلسه چهاردهم درس خارج فقه استاد فراهانی در موضوع فقه منابع طبیعی در تاریخ ۲ اسفند ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.
فقه منابع طبیعی 02/12/1400
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مالکیت انواع زمین را بررسی میکردیم، فکر میکنم دو نوع به تعبیری یا سه نوع از زمینها را بررسی کردیم، یکی زمینهای موات بود که هم موات اصلی و هم موات عارضی را جدا جدا بررسی کردیم. در مورد موات اصلی بحثی نبود، یعنی درواقع عمدتاً قائل بودند به این که موات اصلی جزو انفال و در مالکیت امام علیه السلام است.
بحثهای عمدهای که بود موات عارضی بود که اختلاف نظر بود یعنی زمینی که آباد بوده است، بعد موات شده است، اختلاف نظر وجود داشت و اقوال متعددی را مطرح کردیم و ادله و جمعهایی هم که بین روایات شده بود، یک بحث نسبتاً مفصلی در اراضی بایر یا اراضی موات عارضی مطرح شد.
سومین قسم زمین که بیان شد، اگر موات را دو قسم حساب کنیم، زمینهای آباد طبیعی بود، در مورد زمین¬های آباد طبیعی یعنی زمینهایی که بالاصالة آباد هستند، روایات دلالت بر این داشت که اینها جزو انفال هستند، البته از ابعاد مختلف به اصطلاح روایات زمینهای آباد طبیعی چه به صورت کلی و چه به صورت مصداقی مورد بررسی قرار گرفت.
الان قسم دیگری که حالا به اعتباری ممکن است چهارمین قسم از زمینها شود، میشود زمین کسانی که مسلمان شدند، خودشان به اختیار خودشان اسلام آوردند، اراضی افرادی که درواقع اسلام به آنها عرضه شده است و آنها پذیرفتند، یعنی زمینهای آنها در اثر جنگ و لشکرکشی و اینها نبوده است، البته مراد قاعدتاً زمینهای آباد آنها است، آباد بشری.
اینجا مطرح شده است که اسلام آوردن مسلمانان به دو صورت بوده است و بر اساس هر یک نوع مالکیت اراضی آنها متفاوت خواهد بود. حالت اول این است که اکثریت یا تمام یک منطقه بدون این که جنگی واقع شود دعوت اسلام را میپذیرند و ناحیه آنها جزو مناطق اسلامی دربیاید یعنی دیگر آن منطقه را میگویند که جزو منطقه اسلامی است، مثل شهر مدینه که وقتی پیامبر اکرم از مکه هجرت کردند به مدینه، عامه مردم، حالا اغلب مردم اسلام را پذیرفته بودند، بنابراین به اصطلاح حالا خواهیم گفت که مالکیت آنها از طرف اسلام بر زمینهای آباد خودشان، آباد بشری خودشان امضا شد. یکی هم بحث اندوزی را هم گفتند اینچنین بوده است، کل منطقه مسلمان شدند.
حالت دوم این است که کل منطقه مسلمان نمیشوند، فرد یا افرادی از بلاد، یعنی منطقه کفر است ولی یک نفر یا مثلا ده نفر یا پانزده نفر، بیست نفر اسلام میآورند و مسلمان میشوند، این قسم دوم است که باید بحث شود و این افراد دارای زمینی در آن سرزمین هستند، این کسانی که ایمان آوردند، اینها در آن سرزمین کفر دارای زمین هستند، مثل این که مثلا شما فرض کنید عدهای مثلا در فرانسه، آلمان، انگلیس اسلام آوردند و آنجا زمین هم داشته باشند، میخواهیم بررسی کنیم که اراضی اینها چه میشود.
اما دسته اول که اراضی مسلمانان در سرزمینهای اسلامی است، یعنی کل منطقه یا درواقع اغلب آنها مسلمان میشوند. دسته اول از زمینها گفته شده است بر مالکیت صاحبان خودشان باقی میماند و درواقع مالکیت آنها توسط اسلام امضا میشود، اینها قبل از این که مسلمان شوند دارای زمینی بودند، دارای زمین و خانه و مزرعه و این چیزها بودند، حالا کل منطقه مثل مردم مدینه مسلمان شدند و اسلام آوردند، طبیعتاً مالکیت این افراد بر اراضی خودشان در شهر مثلا مدینه یا کشور اندونزی از طرف اسلام به رسمیت شناخته شده است.
این افراد مانند سایر مسلمانان فقط باید زکات محصولات خودشان را بپردازند یعنی چون زمین برای خودش است، وقتی از زمین بهره برداری میکند طبیعتاً، یعنی دیگر خراجی بابت زمینهای خودشان لازم نیست بپردازند، این حکم مورد اتفاق همه فرق مسلمانان است، اعم از شیعه و سنی، همه این را قبول دارند و مرحوم صاحب ریاض هم درواقع گفته است خلافی در این نیست که عبارات ایشان را اینجا آوردیم.
آقای سید علی طباطبائی در کتاب ریاض المسائل فرمودند: کل أرض أسلم علیها أهلها طوعاً و رغبةً، هر زمینی که اهل آن با میل و رغبت خودشان مسلمان شوند، مانند کالمدینة المشرفة، مانند شهر مدینه، فهی لهم، این زمین برای آنها است، علی الخصوص برای خودشان است، یتصرّفون فیها کیف شاءوا، هرگونه که بخواهند میتوانند در این اراضی تصرف کنند، و لیس علیهم فیها سوا الزکات، فقط باید زکات پرداخت کنند، و لا خلاف فیه إذا قاموا بعمارتها، البته میگوید یک شرطی اینجا گذاشته است، البته گفته است در این مطلب اختلافی نیست، همه قبول دارند که این که میگوید این زمین برای آنها است، به شرط این که آنها این زمین را همچنان آباد نگهدارند، قاموا بعمارتها، این زمین را رها نکنند، بنابراین این قید هم مهم است، إذا قاموا بعمارتها حینئذ.
در اینجا نیز مستند این حکم که اینها مالک اراضی خودشان میشوند اجماع، در اینجا نیز مستند اجماع، چون همین نفی خلاف یا اجماع که مرحوم صاحب ریاض نقل کرده بود روایاتی است که در این باره نقل شده است، یعنی درواقع آقای صاحب ریاض یا دیگران که نقل اجماع کردند بر اساس روایاتی است که اینجا گفته شده است که الان بعضی از این روایات را میخوانیم.
محمد بن یعقوب عن عدةٍ من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عیسی عن علی بن أحمد بن أشیم عن صفوان بن یحیی و أحمد بن محمد بن أبی نصر ظاهراً بزنطی باشد، جمیعاً، هردوی آنها، یعنی هم صفوان و هم أحمد، قالا، هردوی آنها گفتند، دو نفر این روایت را ذکر کردند، قالا ذکرنا له الکوفة و ما وُضع علیها من الخراج، یعنی در مورد کوفه از امام سؤال کردند و از خراج کوفه، و ما صار فیها أهل بیته، از امام علیه السلام درباره کوفه و خراج آن سؤال کردیم، حضرت فرمود: و قال من أسلم طوعاً ترکت أرضه فی یده، کسی که از روی میل و رغبت اسلام بیاورد زمین او در دست خودش باقی میماند، و اُخذ من العُشر مما سُقی بالسماء و الانهار و نصف العشر ممّا كان بالرشا فيما عمّروه منها، اینجا میگوید درواقع از آنها زکات گرفته میشود، حالا چقدر؟ میگوید اگر زمینی باشد که با باران آبیاری شود یک دهم از آن زکات گرفته میشود و اگر با غیر باران بوده باشد یعنی با آبیاری و چیزهای دیگر، مثلا با دست و اینها آبیاری شده باشد، نصف آن، یعنی یک بیستم زکات گرفته میشود، آنهایی که با آب طبیعی است یک دهم، آنهایی که با آب دستی و مانند اینها که زحمت بیشتری کشیده شده است زکات نصف میشود.
نکتهای که اینجا وجود دارد این است که فیما عمروها منها و ما لم یعمروه منها أخذه الامام و فقبله ممن یعمره و کان للمسلمین، میگوید این زمینها اگر زمینهای آباد باشند، در این صورت از زمینهای آباد آنها، کسانی که به اختیار خود اسلام بیاورند زمینهای آباد آنها در دست خودشان باقی میماند و از اینها زکات گرفته میشود. این زمینهای آباد آنها از اینجا گرفته شده است که فیما عمروه، یعنی درواقع این زمینها، من أسلم طوعاً ترکت أرضه فی یده، کدام زمینها؟ فیما عمروها.
اما زمینهای که آباد نکرده باشند، آباد نشده باشند، أخذه الامام، این زمینها، زمینهایی مثل موات یا آباد طبیعی را حالا نگفته است که موات صرفاً، چون گفته است ما لم یعمروه، آنهایی که خودشان آباد نکرده باشند، میتواند موات بوده باشد و میتواند آباد طبیعی بوده باشد، اینها را امام علیه السلام از آنها میگیرد، أخذه الامام، امام علیه السلام میگیرد و قبّله ممن یعمره، در اختیار کسانی قرار میدهد که آن زمینها را آباد کنند، و کان للمسلمین، این زمینها برای مسلمین هستند. حالا اینجا کان للمسلمین بحث دارد، چون درواقع زمین مفتوح العنوة نیست، قاعدتاً زمینهایی است که خودشان اسلام آوردند.
اگر مفتوح العنوة بود زمینهای آباد آنها هم جزو مالکیت مسلمین میشد، یعنی در مالکیت عمومی مسلمین میشد، اما به نظرم میرسد از اینها منظور این زمینها، اینهایی که موات هستند، زمینهای موات یا آباد طبیعی آنها در دایره همان انفال باقی میمانند، حالا این که گفته است کان للمسلمین، یعنی قاعدتاً باید همین بوده باشد که این برای امام علیه السلام است که امام در مصارف مسلمین و الا در مورد انفال که قاعدتاً اینها از انفال باید بوده باشند، چون دلیلی نیست که این مثل همان اراضی مثلا فیء و مانند اینها بوده باشد، اینها اراضی است که خودشان بشخصه ایمان آوردند، اسلام آوردند، حالا این زمینهای شخصی آنها، زمینهای آباد بشری آنها برای خودشان میشود ولی زمینهای موات و زمینهای آباد طبیعی آنها قاعدتاً بر همان اصل انفال بودن آنها باقی میمانند. این یک روایت، پس از این روایت استفاده میشود که منشأ حکمی که گفتیم این زمینها در دست خودشان باقی میماند این روایت است.
روایت دوم: روایت اول برای مرحوم کلینی بود، دومی برای شیخ طوسی است، محمد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمد بن عیسی عن أحمد بن محمد بن أبی نصر قال، آن روایت اول را مرحوم کلینی نقل کرد که أحمد بن محمد بن عیسی عن أحمد بن محمد، اولی هم أحمد بن محمد بن عیسی بود، همان علی بن أحمد بود، او علی بن أحمد بود، این أحمد بن محمد است، در این روایت مرحوم شیخ طوسی درواقع با واسطه از أحمد بن محمد بن أبی نصر قال، یعنی أحمد بن محمد بن أبی نصر میگوید قال ذکرتُ أبی الحسن الرضا علیه السلام الخراج و ما صار به أهل بیته و قال العُشر و نصف العُشر علی من أسلم طوعاً تُرک الأرض فی یده و اُخذ منه العشر و نصف العشر فی ما عُمِرَ منها و ما لم یعمر منها أخذه الوالی فقبّله ممن یعمره، یعنی درواقع مضمون این روایت هم مثل روایت قبلی است که به اصطلاح ملاحظه کردید، این هم درواقع همان بحث زکات را مطرح میکند و إلی آخر.
در روایت اول گفته شده است که علی بن أحمد بن أشیم را شیخ و ابن داود و حلّی مجهول دانستند، یعنی از جهت سندی گفتند علی بن أحمد بن أشیم مجهول است، در رجال شیخ و همچنین علامه حلی، ولی روایت دوم صحیح است و راویان آن همه امامی، مورد توثیق و بعضاً از اصحاب اجماع هستند که حالا در مورد بعضی از آنها، مثلا شیخ در مشیخه فرموده است: من جملة ما ذکرتُ عن أحمد بن محمد بن عیسی، چون مرحوم شیخ معمولا با واسطه روایات خودش را نقل میکند، حالا گفته است بإسناده داشته است در اینجا، میگوید آن چیزهایی که از أحمد بن محمد بن عیسی نقل میکنم، من جملة ما ذکرتُ عن أحمد بن محمد بن عیسی و ما رویتُ بهذه الاسامی و عن محمد بن یعقوب عن عدة من أصحابنا أبوجعفر محمد بن یحیی العطار و علی بن موسی بن جعفر و ابوسلیمان داود بن عورة و ابوعلی أحمد بن ادریس ابوالحسن علی بن ابراهیم هاشم عن أحمد بن محمد بن عیسی که این درواقع سلسله سند واسطه را هم اینجا مرحوم شیخ نقل کرده است که آن چیزهایی که میگوید من از أحمد بن محمد بن عیسی نقل کردم که روایت دوم بود، میگوید به واسطه این اسامی است که ذکر کردیم اینجا.
محمد بن یحیی، أحمد بن ادریس و علی بن ابراهیم همه در این چیزی که در مشیخه گفته شده همه از اجلّاء هستند، بنابراین طریق شیخ به أحمد بن محمد بن عیسی صحیح است.
چه کسانی را اینجا داشتیم؟ محمد بن یحیی العطار و أحمد بن ادریس و همچنین علی بن ابراهیم، علی بن ابراهیم که آخری است، ابوالحسن علی بن ابراهیم عن احمد بن محمد بن عیسی، درواقع قسم دوم آن این است، ابوعلی أحمد بن ادریس و ابوالحسن علی بن ابراهیم بن هاشم عن أحمد بن محمد بن عیسی که میگوید همه اینها آدمهای معتبری هستند.
لکن مشکل در این است که شیخ فرموده است: من جملة ما ذکرته، شیخ در مشیخه فرموده است: من جملة ما ذکرته. مشکل آن چیست؟ من جملة ما ذکرته عن أحمد بن محمد بن عیسی إلی آخر، میگوید درواقع مشکل این عبارت این است اما با توجه به این که شیخ دو کتاب از احمد نقل کرده است، دو کتاب از احمد نقل کرده است، کدام احمد؟ أحمد بن محمد بن عیسی، دو کتاب از ایشان نقل کرده است، کتاب نوادر و کتاب متعه و طریق شیخ به کتاب نوادر احمد صحیح است، بنابراین به روایاتی که مربوط به باب متعه باشد نمیتواند اعتماد کرد، ولی سائر روایات از جمله روایت مورد بحث قابل اعتماد است.
بنابراین اشکالی که اینجا شد این بود که مرحوم شیخ فرمود: من جملة ما ذکرته عن أحمد بن محمد بن عیسی، درواقع یک ابهامی ایجاد میکند، منتها میگوید ابهام آن را به این صورت میتوانیم برطرف کنیم که اینجا مرحوم شیخ دو کتاب بیشتر نیست که از احمد بن محمد بن عیسی نقل کرده است، این یکی کتاب نوادر است و یکی کتاب متعه، چون طریق شیخ به کتاب نوادر صحیح است و روایاتی که مربوط به باب متعه باشد، چون برای طریق آن ما اثبات بر سند آن نداریم چون گفتیم دوتا کتاب است، یکی کتاب نوادر و یکی کتاب متعه، طریق شیخ به کتاب نوادر صحیح است و این روایت هم از جمله کتابی است که چون از باب متعه نیست درواقع، به همین کتاب نوادر بر میگردد که سند آن صحیح است.
با این اوصاف در مجموع روایت دوم از نظر سند قابل اعتماد است، خود اصل سند را اگر نگاه کنید، اینجا روایت دوم، از خود مرحوم شیخ است بإسناده عن أحمد بن محمد بن عیسی که درواقع خود أحمد بن محمد بن عیسی مورد ثقه است، فکر میکنم از اصحاب اجماع هم بوده باشد، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی، این هم درواقع ثقه است، یعنی در مورد أحمد بن محمد بن عیسی و أحمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی مشکلی نیست در روایت دوم، چون در روایت اول ما علی بن أحمد بن أشیم را داشتیم که او را گفتند مشکل دارد ولی در روایت دوم خود روایت، دوتا راوی بیشتر نیست، یکی أحمد بن محمد بن عیسی است و یکی هم أحمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی، اینها درواقع افراد ثقهای هستند، فقط اسناد شیخ باقی میماند، اسناد شیخ به احمد بن محمد بن عیسی که این را هم در صفحه بعد ملاحظه کردید که بیان کرد طریق به أحمد بن محمد بن عیسی هم با این چیزی که شیخ در مشخیه فرموده است اصلاح کرد.
با این اوصاف در مجموع روایت دوم از نظر سند قابل اعتماد است، از نظر دلالت مفاد این روایت این است که زمین¬هایی که توسط افرادی که خودشان اسلام آوردند آباد شده است در ملکیت خودشان باقی میماند ولی اراضی موات در ملکیت امام قرار دارد، یعنی آن اراضی که اینها آباد نکرده باشند، بلکه درواقع حالا یا آباد طبیعی بوده باشند یا موات بوده باشند، اینها در ملکیت امام علیه السلام است.
در مجموع میتوان چنین گفت که زمینهای واقع در بلاد اسلامی یا آباد بشری هستند یا آباد طبیعی یا موات، زمینهایی که توسط مسلمانان قبل از اسلام آوردن آنها آباد شدند، در ملکیت آنها قرار داشته است، پس از مسلمان شدن آنها نیز مالکیت آنها امضا میشود، توسط اسلام امضا شده است. البته به شرط این که آنها را رها نکنند، این قید را دارد که آنها این زمینها را رها نکنند.
اما زمینهای آباد طبیعی و موات اصلی جزو انفال است، در مالکیت دولت قرار داد و نسبت به زمینهای موات عارضی نیز همان اختلاف قبلی وجود دارد که اگر زمینی آباد بود و بعد موات شد، باز هم این از مباحثی است که قبلا گفتیم اینجا وجود دارد. بنابراین اصل مدعا مشخص است، و برای دلالت آن هم دوتا روایت داشتیم که گفتیم حداقل روایت دوم از جهت سند صحیح است و از جهت دلالت هم مشکلی ندارد.
بعد در انتها یک تفصیلی را از شهید صدر مطرح میکنند مبنی بر این که مرحوم شهید صدر چنین میفرمایند که این زمینها، زمینهایی که آباد هستند، این زمینها یا قبل از تشریع حکم انفال توسط این افراد احیا شده است و بعد اسلام آوردند یا بعد از آن، مثلا شما مردم مدینه را ببینید سیزده سال بعد از بعثت پیامبر مسلمان شدند، سال اول هجری که دوران پیامبری حضرت که بیست و سه سال بود، سیزده سال را در مکه بودند، در این سیزده سال بعضی از آیات و از جمله برای همین آیات انفال، حالا این را باید ببینیم که سوره انفال، یسئلونک عن الأنفال چه زمانی است.
شهید صدر میفرمایند مثلا شما فرض کنید این سوره انفال مثلا سه سال قبل از هجرت پیامبر به مدینه نازل شده است، به فرض، من دقیق نمیدانم چه سالی بوده است، این را باید نگاه کرد، شهید صدر میفرماید این زمین¬هایی که درواقع زمین آباد بشری هستند، مثلا شما فرض کنید سال دهم بعثت این آیات تشریع شده باشد، این زمینها سال هشتم، یعنی دو سال قبل از آن آباد شده باشند توسط این افراد، یعنی دو سال قبل از آن اینها زمینها را احیا کردند و آباد کردند، بعد هم مثلا سال سیزدهم اسلام آوردند، یا این که بعد از آن باشد، یعنی آباد کردن اینها مثلا سال یازدهم یا دوازدهم بعثت بوده است و در سال سیزدهم اسلام آوردند.
در صورت اول یعنی در صورتی که احیا قبل از تشریع سوره انفال باشد، یعنی آن موقع هنوز خدای متعال نفرموده است که قل الأنفال لله، انفال برای خدا و پیامبر او است، چنین چیزی نگفته است، پس بنابراین چنین حکمی نازل نشده بود و اینها هم زمینها را آباد کرده بودند، پس میگوییم در این صورت این زمینها برای خودشان است.
اما اگر اینها هنوز قبل از این که زمینها را آباد کنند حکم سوره انفال نازل شده است، تشریع شده است که قل الأنفال لله و للرسول، این زمینها هم هنوز موات هستند، سال دهم که حکم تشریع شده است این زمینها هنوز موات هستند، بعداً مثلا سال یازدهم دوازدهم این زمینها را احیا کردند بعد هم مسلمان شدند، در صورت دوم گفتند اینها بر مالکیت دولت هستند، یعنی چون بعد از تشریع حکم انفال زمینها را آباد کردند بر مالکیت دولت هستند و تنها مسلمانان را أحق به استفاده از زمینها میدانند، یعنی میگوید این زمینها برای دولت است ولی این کسی که اینها را آباد کرده است نسبت به دیگران أحق است، یک همچین تفسیری را شهید صدر نسبت به نزول آیه انفال، قبل و بعد از آن مطرح میکند.
عمده دلیل آن این است که چون آن زمینهایی که بعد از تشریع سوره انفال آباد شدند، یعنی در زمان تشریع این زمینها موات بودند و چون موات بودند در ملکیت امام بودند، آیه هم نازل شده بود و در ملکیت امام درآمدند، حالا چون در ملک امام درآمده بود نمیشود بگوییم این برای خودش است.
شهید صدر احتمال دیگری را هم مطرح میکنند، بنابراین احتمال یک مقداری دامنه اینها محدود میشود، دامنه زمینهایی که زمین مسلمانها است که به میل خودشان اسلام آوردند، زمینهای آنها محدود میشود. بنا بر حالت دوم احتمال دیگری را مطرح کردند که اصولاً همه زمینها متعلق به امام علیه السلام است، إنّ الأرض کلّها لنا که در حدیث أبی سیّار گفتیم، اینجا شهید صدر میفرماید همه زمینها، چه اراضی موات، چه اراضی آباد طبیعی، آباد بشری، همه، چون در حدیث أبا سیّار چنین گفته است یا أبا السیّار إنّ الأرض کلّها لنا، همه زمینها برای ما است، اگر اینچنین گفتیم اینها برای امام علیه السلام میشود، همه زمینها متعلق به امام است و در موارد اسلام آوردن افراد، وقتی عدهای اسلام میآورند، حق استفاده آنها از این زمینها از جانب شرع امضا شده است، در این صورت، یعنی درواقع به نوعی امام علیه السلام از حق خودش در این زمینها صرف نظر کرده است، حق استفاده آنها، یعنی مسلمانها از این زمینها از جانب شرع امضا شده است.
ثمره آن چیست؟ ثمره آن این است که اگر افراد این زمینها را معطل بگذارند و به آنها رسیدگی نکنند تا رها شود، ارتباط آنها با این زمینها قطع میشود، یعنی چون این زمینها برای امام بوده است، امام علیه السلام از حق خودش صرف نظر کرده است تا این زمینها در دست این افراد آباد باقی بماند ولی حالا اگر اینها نسبت به آباد نگهداشتن این اراضی مسامحه کنند، خود به خود این رابطه از بین خواهد رفت، این هم یک تفصیل دیگری از شهید صدر است.
جمع بندی کنیم بحث خودمان را، آنچه از روایات استفاده میشد این بود که این زمین افرادی که به میل خودشان اسلام آوردند، البته زمینهای آباد بشری آنها در ملک خود افراد هستند، در ملک خود مسلمانها باقی میماند، مالکیت آنها امضا میشود، به شرط این که بر آباد بودن آنها استمرار داشته باشند. دوتا تفسیر مطرح شد، یک تفسیر از تفسیر اول شهید صدر که فرمودند بحث تشریع آیات انفال را و این که آیا زمان احیا قبل از تشریع است یا بعد از تشریع است را مطرح کردن و مطلب دوم شهید صدر این بود که همه این زمینها برای امام علیه السلام است و امام علیه السلام در مواردی از حق خودش صرف نظر کرده است. این نسبت به زمینهای مسلمانان در بلاد اسلامی، یعنی همانطور که گفتیم کل افراد مسلمان شدند.
دسته دوم زمینهایی هستند که اراضی مسلمانان در سرزمین کفر هستند، مثال زدیم مثلا در ژاپن، آلمان، فرانسه، عدهای که صاحب زمین هستند آنجا مسلمان میشوند، حکم این چیست؟ هرگاه کافر حربی قبل از فتح سرزمین، حالا چون الان در زمان خودمان کافر حربی کسانی که درصدد جنگ با اسلام و مسلمانها باشند ممکن است بگوییم فقط اسرائیل، هرگاه کافر حربی قبل از فتح سرزمینی که در آن زندگی میکند مسلمان شود، اگر اسلام آوردن او مقارن باشد با فتح آن سرزمین، درواقع زمینهای او جزو زمینهای مفتوح العنوة میشود. اگر کل آن منطقه اسلام بیاورند مالکیت او هم مثل بقیه امضا میشود، اگر آن مملکت کافر حربی فتح شود، ملک مسلمانها قرار میگیرد. اما اگر قبل از این که این اتفاق بیفتد عدهای در این سرزمین مسلمان شوند، اموال منقول او در مالکیت خودش باقی میماند اما نسبت به اموال غیر منقول خودش اختلاف نظر وجود دارد.
ثمره کجاست؟ ثمره فقط در جایی است که این زمین، درواقع این سرزمین بعداً فتح شود، اگر این سرزمین بعداً اسلام بیاورد، مسلمان شوند، همه آنها مسلمان شوند، جزو بلاد اسلامی دربیایند، مالکیت همه امضا میشود و مشکلی نیست، اما اگر فعلا ده نفر، پانزده نفر اسلام آوردند و بعداً این سرزمین فتح میشود، وقتی این سرزمین فتح شود طبیعتاً در ملکیت عمومی مسلمانها در میآید، این سرزمین در ملکیت عموم مسلمانها در میآید.
بنابراین گفته شده است که هرگاه کافر حربی قبل از فتح سرزمینی که در آن زندگی میکند، قبل از این که سرزمین فتح شود مسلمان شود، اموال منقول او در مالکیت خودش باقی میماند، هرچه دارد برای خودش است اما اگر مسلمان نمیشد چه میشد؟ اموال منقول او را هم از او به عنوان غنیمت میگرفتند. اما این فردی که مسلمان شده است اموال منقول او برای خودش است.
اما نسبت به اموال غیر منقول مثل اراضی و ساختمان و مانند اینها، اختلاف نظر وجود دارد، بنابراین اموال منقول مثل ماشین، مثل وسائل شخصی و اینها همه برای خودش باقی میماند، چون اگر اسلام نمیآورد اینها هم تقسیم میشد بین مسلمانها به عنوان غنیمت، اما اینها برای خودش باقی میماند، در این هیچ بحثی نیست، اما در مورد اموال غیر منقول او اختلاف نظر وجود دارد، چطور؟ برخی از فرق اهل سنت چون شافعی¬ها و حنبلی¬ها و برخی از حنفی¬ها معتقدند که پس از فتح آن بلد توسط مسلمانان، اموال این شخص توسط اسلام امضا میشود، مثلا مسلمانها فرانسه را فتح کردند یا انگلیس را خصوصاً فتح کردند، اینها میگویند آن افرادی که قبلا اینجا اسلام آورده بودند، اموال آنها، چه منقول و چه غیر منقول، اموال آنها امضا میشود، در اموال منقول که حرفی نبود، در مورد غیر منقول هم میگویند امضا میشود، توسط اسلام امضا میشود، پس از فتح، چون پس از این که فتح میشود یعنی درواقع باید در ملکیت عموم مسلمانها دربیاید ولی اینها که مسلمان شدند میگوید زمین-های اینها را به خودشان میدهند، این یک قول.
تفاوتی با روایات قبل که تمام یا اکثر افراد یک منطقه مسلمان شوند و سرزمین آنها جزو بلاد مسلمانها دربیاید، از این جهت ندارد، یعنی آنجا هم گفتیم که مالکیت آنها امضا میشود، اینجا هم میگوییم مالکیت آنها امضا می¬شود ولی این که به اصطلاح همه منطقه مسلمان نشدند و نهایتاً این است که بعضی از آنها مسلمان شدند ولی سرزمین آن به تصرف مسلمانها درآمده است. اما امامیه و اکثریت حنفیها قائل هستند به این که این زمینها چون مفتوح العنوة هستند در ملک عموم مسلمانها در میآید ولو اراضی این تعداد افرادی که مسلمان شدند، درواقع زمین اینها هم جزو مالکیت عموم مسلمانها در میآید، بابا این اسلام آورده است، میگویند علیرغم این که اسلام آورده است اما میگوید چون کل منطقه اسلام نیاوردند، منطقه کفر است، این منطقه کفر هم الان به فتح مسلمین درآمده است، بنابراین کل منطقه به ملکیت عموم مسلمانها در میآید از جمله زمینهای این شخص.
این مسئله را از قول صاحب جواهر نقل کردیم که إذا أسلم الحربی فی دار الحرب حُقن دمه، خون او حفظ میشود، و عُصِم ماله، و مال او در عصمت قرار میگیرد، یعنی در امان قرار میگیرد، منتها کدام مال او؟ همه مال او؟ نه، مالی که مما یُنقل، اموالی که مثلا سکههای طلا دارد، نقره دارد و امتعه، یخچال دارد، کمد دارد، فرش دارد، همه اینها، وسائل منزل او، همه اینها برای خودش است، در صورتی که اگر اسلام نیاورده بود همه اینها تقسیم میشد، حالا این کسی که اسلام آورده است همه اینها را به خودش میدهند. اما غیر منقول را، دون مالایُنقل کالأرضی و العِقال، اینها را فإنّها فیءٌ للمسلمین، اینها اگر زمین فتح شود به عموم مسلمین خواهد رسید، فیءٌ للمسلمین، یعنی به عموم مسلمین این چیزها خواهد رسید.
اما ادله بر مالکیت عمومی این زمینها، این زمینهایی که افراد آنها مسلمان شدند ولی چرا میگوییم اینها در مالکیت عمومی هستند؟ به مالکیت عمومی مسلمانها در میآید؟ یکی اجماع است و نفی خلاف که در کلام صاحب جواهر به آن اشاره شده بود و اصولا هیچکس در امامیه قول دیگری در این مورد اتخاذ نکردند، صاحب جواهر اینجا اینچنین گفت: إذا أسلم الحربی إلی آخر، گفت: فإنّها، این زمینها، زمینهایی مانند اینها، فیءٌ للمسلمین بلاخلاف أجده فی شیء من ذلک، اینها درواقع فیء برای مسلمانها هستند، خلافی هم در آن نیست. بنابراین اجماع و نفی خلاف در کلام صاحب جواهر اشاره شد و اصولا هیچکدام از فقیهان قول دیگری اتخاذ نکردند، همه گفتند این زمینها برای عموم مسلمین هستند.
دوم عموم اراضی مفتوح العنوة، ما یک عموماتی داریم نسبت به اراضی مفتوح العنوة که هر زمینی که فتح شود، للمسلمین، اینها برای مسلمین هستند، حالا عموم آن آنجا را میگیرد، همه جا را میگیرد، چه جایی که بعضی از افراد آنجا مسلمان شده باشند و چه مسلمان نشده باشند، حالا ولو این که یک کشوری تعدادی از افراد آن مسلمان شده باشند عموم اراضی مفتوح العنوة که میگوید اراضی مفتوح العنوة للمسلمین است، اینها را هم شامل میشود و سوم روایتی است، روایت آقای حفص بن غیاث را نقل کردیم که ببینیم این روایت از جهت سند و دلالت به چه صورت است.
محمد بن حسن، باز مرحوم شیخ است بإسناده عن الصفّار عن علی بن محمد القاسانی عن القاسم بن محمد عن سلیمان بن داود المنقری عن حفص بن غیاث قال، حالا سند این را ببینید، قال سألتُ أباعبدالله علیه السلام عن رجل من أهل الحرب إذا أسلم فی دار الحرب، کسی از اهل حرب که در کشوری که هنوز دار الحرب است مثل انگلیس و مانند اینها، یک فردی در آنجا اسلام بیاورد، در آنجا یک فردی اسلام بیاورد چه میشود؟ فظهر علیه المسلمون، بعد از این که این شخص مسلمان شد، مسلمانها بر آن شهر غلبه پیدا کردند، فظهر علیه المسلمون بعد ذلک فقال، این چه میشود؟ فقال، امام علیه السلام فرمود: اسلامه اسلامٌ لنفسه و لولده الصغار و هم احرار و وُلده و متاعه و رقیقه له فأما الولد الکبار فهم فیءٌ للمسلمین إلا أن یکون أسلموا قبل ذلک، فأما الدور و الأرضون و هی فیءٌ و لاتکون له، لأنّ الارض هی أرض جزیة لم یجر فیه مثلهم و لیس بمنزلة ما ذکرناهم لأنّ ذلک یُمکن اختیاره یا احتیازه و اخراجه إلی دار الاسلام، اما نمیشود با اینها این کار را کرد.
اینجا امام علیه السلام فرمودند اسلام آوردن او، اسلام برای خودش است، یعنی جان خودش را حفظ کرده است، جان بچههای صغیر خودش را حفظ کرده است، اینها در امان هستند، و هم احرار، درواقع بنده نمیشوند و به اسارت نمیروند وقتی کشور آنها، وقتی این افراد اسلام آوردند، اسلام آنها سبب میشود که هم جان خودشان و بچههای آنها در امان باشند. و وَلَده یا وُلدُه و متاعه و رقیقه، همه اینها برای خودش میشود، امتعه او مثلا اسباب و اثاثیه او، بچههای او و حتی مثلا اگر کنیز یا عبدی داشته باشد، این عبد برای خودش میشود. فأما الولد الکبار فهم فیءٌ للمسلمین، اما بچههای بزرگ او، اگر بچه او رسیده و بزرگتر بود حکم اینها جداست فیء مسلمین هستند، إلا أنهم، إلا این که اینها قبل از این مسئله، اگر بچههای بزرگ او هم اسلام بیاورند آنها هم آزاد هستند.
اما خانهها و زمینها، اموال غیر منقول، اینها فیء هستند و برای این شخصی که مسلمان شده است و اسلام آورده است در ملک او دیگر قرار نمی¬گیرند، چرا؟ چون می¬گوید این زمین جزیه است، از زمین زمینی است که مسلمان¬ها آن را فتح کردند و حکم اسلام در این زمین جریان پیدا نکرده است، حکم اسلام بر این شخص جریان پیدا نکرده است، در این زمین جریان پیدا نکرده است، و لیس بمنزلة ما ذکرنا، مانند این زمین و اینها مانند امتعه و بچه و این چیزها نیست، چرا؟ چون بخاطر این که اینها امکان احتیاز یعنی جمع کردن آنها و اخراج آنها به یک جای دیگری وجود ندارد یا به دار الاسلام وجود ندارد.
بنابراین میگویم این زمین و اینها را شما نمیتوانید تشبیه کنید به امتعه و اینها، چون آنها را میشود مثلا شخص ماشین او را بردارد ببرد به دار الاسلام، اما زمینها را که نمیتواند به دار الاسلام ببرد، بنابراین ما می¬گوییم اینها در ملکیت عموم مسلمین باقی میماند اما امتعه و مانند اینها، متاعها و کالاها و چیزهایی که آن شخص دارد، آنهایی که میتواند با خودش به دار الاسلام ببرد در مالکیت خودش باقی میماند، این یک تفصیلی بود که اینجا دادند.
از جهت سند هم آقای سلیمان بن داود منقری و حفص بن غیاث عامی ولی ثقه هستند، اینجا صفّار را داشتیم که ثقه است، علی بن محمد قاسانی هم بله بحث در او است، قاسم بن محمد، سلیمان بن داود منقری، این سلیمان بن داود منقری و حفص بن غیاث، حفص غیاث هم اینجاست، هردوی اینها پشت سر یکدیگر هستند، سلیمان بن داود منقری عن حفص بن غیاث، این دوتا که پشت سر همدیگر است و از امام علیه السلام نقل شده است، بعد می¬گوید این دوتا درست است که اهل سنت و عامی هستند ولی ثقه و مورد اعتماد هستند. اما جناب قاسم بن محمد، بله عن قاسم بن محمد، جناب قاسم بن محمد اصفهانی هم است و ضعیف است، این جناب اصفهانی ما ضعیف است. قاسم بن محمد عن سلیمان بن داود، سلیمان مشکلی نداشت، حفص هم مشکلی نداشت ولی محمد مشکل دارد. و علی بن محمد قاسانی چطور؟ علی بن محمد قاسانی را نیز نجاشی گفته است مختلفٌ فیه است و ظاهر این است که این هم آدم ثقهای است و صحیح الاسناد است. ببخشید یک بار دیگر تکرار کنم: سلیمان بن داود منقری و حفض بن غیاث عامی ولی ثقه هستند اما قاسم بن محمد اصفهانی ضعیف است که در سلسله سند قرار داشت، و علی بن محمد قاسانی را نیز نجاشی گفته است در او اختلاف است و ظاهر این است که این صحیح است.
حالا اگر این را هم بگوییم فرد ثقهای است، در مجموع روایت به واسطه قاسم بن محمد که گفت قاسم بن محمد قاسانی ضعیف است، ضعیف است ولی عمل فقیهان ضعف آن را جبران میکند، چون فقهاء به آن اعتماد کردند ضعف آن را جبران میکند. یک روایت اینجا نقل کرد، روایت حفص بن غیاث از جهت سند مشکل داشت ولی عمل به فقیهان این را جبران میکند.
رسیدیم به بحث اراضی صلح که اراضی صلح هم به اصطلاح بحث آن هم مفصل است اراضی صلح را در جلسه آینده بیان میکنیم، چون اراضی صلح انواع و اقسامی دارد و حالت¬های مختلفی دارد و در این یک جلسه تمام نمیشود، ان شاء الله باشد. اگر سؤالی است در خدمت شما هستیم.
بنابراین در این جلسه یک جمع بندی کنم، دو نوع دیگر از اراضی را مطرح کردیم، یک اراضی در بلاد مسلمین که کل بلد یا اغلب آن اسلام بیاورند، اینجا گفته شد که مثل مردم مدینه درواقع اینها به مالکیت خصوصی آنها در میآید یعنی مالکیت آنها، البته به دو شرط، یکی این که اراضی آباد آنها، نه اراضی موات و اراضی آباد طبیعی که اینها در مالکیت آنها باقی میماند، یک شرط دیگر هم داشت که درواقع اینها را معطل نگذارند، به اصطلاح نگذارند موات شوند.
البته ممکن است بگوییم اگر معطل بگذارند موات شود باز این بحثهایی که قبلا بود مطرح میشود که میشود موات عارضی ولی به نظر میآید که در مورد اینها یک مقدار مسئله شاید از آن هم حادتر بود، چرا که در خود روایت هم به آن تأکید شده بود روایت آن را نگاه کنیم قیدی داشت که این استمرار داشته باشد به آباد کردن آن اراضی. اما اراضی که کل منطقه اسلام نیاوردند، بلکه تعدادی از افراد اسلام آوردند و بعد آن موقع این زمین، این منطقه به تصرف مسلمانها در میآید که در این صورت اشاره شد که نظر فقهای امامی این است که این افراد اموال منقول آنها در ملکیت خودشان در میآید، ضمن این که هم خودشان و هم بچه آنها که وقتی خودشان مسلمان شدند، خودشان و بچههای صغیر آنها حرّ و آزاد هستند اما بچههای بزرگ آنها بستگی دارد که مسلمان شوند یا مسلمان نشوند و اراضی آباد آنها هم مثل سایر اراضی هستند که اینها به عنوان اراضی خراجیه یا مفتوح العنوة یا فیء برای مسلمین میشود. این کلا چیزی بود که ما از این قسمت داشتیم.
ما در بحث اراضی یکی اراضی صلح را داریم که گفتیم بستگی به قرارداد دارد که حالتهای مختلفی دارد که در قرارداد چه شده باشد، سه تا مسئله مطرح میشود در اراضی صلح، یکی این که بگوییم در قرارداد آمده باشد برای امام، در قرارداد آمده باشد برای عموم مسلمین و یا ممکن است به شکل دیگری هم بوده باشد که در قرارداد آمده باشد در دست خود اینها، در دست خود افراد باقی بماند و اینها فقط خراج بدهند، یکی اراضی صلح است، یکی دیگر از اراضی زمینهایی است که افراد آن آنجا را ترک کرده باشند، اراضی که آنجا را ترک کرده باشند، از آنجا کوچ کرده باشند و آنجا را رها کرده باشند، درواقع جزو اراضی بدون صاحب شده باشند و آخر هم اراضی فیء، زمینهایی که کفار بدون این که جنگی صورت بگیرد خودشان را به مسلمان¬ها تسلیم کنند که در جای خودش به اینها خواهیم رسید.
این چند نوع زمین را ما داریم که نمیدانم بتوانیم در جلسه آینده، ان شاء الله بتوانیم هر سه نوع زمین را مطرح کنیم که دیگر بحث اراضی فکر میکنم تمام می¬شود، اگر اینجا را بگوییم و برسیم به بحث معادن که بحث معادن بحث مفصلی است.
الحمدلله رب العالمین، موفق و مؤید باشید.