جلسه ششم درس فقه تخصصی تامین اجتماعی،استاد سید رضا حسینی + فایل جلسه
دوشنبه, 08 آذر 1400 03:16 انجمن مالی اسلامی موسسه فقه اقتصادی طیبات درس خارج فقه تخصصی تامین اجتماعی استاد سید رضا حسینی 392

جلسه ششم درس خارج فقه استاد سید رضا حسینی در موضوع فقه تخصصی تامین اجتماعی در تاریخ ۷ آذر به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد حسینی فقه تامین اجتماعی جلسه ۶ تاریخ ۷ آذر ۱۴۰۰

در جلسه گذشته بحث تأمین اجتماعی در صدر اسلام را داشتیم و هدف ما از آن بحث این بود که ببینیم قبل از این که الگوهای جدید تأمین اجتماعی در غرب پیدا شود و از آنجا وارد سرزمین‌های اسلامی هم بشود و ما با سیستم‌های امروزی تأمین اجتماعی مواجه باشیم ببینیم که در آغاز اسلام چه وضعیتی وجود داشت در جامعه صدر اسلام ابتدا به لحاظ مؤلفه‌های تأمین اجتماعی چه وضعیتی وجود داشت و وقتی که اسلام وارد شد با چه مبانی وارد شد و چه مواردی را از اقلام تحت پوشش تأمین اجتماعی را پوشش داد و با چه ساز و کارهایی و چه نتایج و پیامدهایی را داشت و در نهایت این که چه ویژگی‌ها و مختصات ماهوی و عملکردی را داشت و هدف این بود که ما درواقع از بخش ثابتات آنها بتوانیم استفاده کنیم برای ترسیم الگوی مطلوب تأمین اجتماعی برای جامعه امروز و در عین حال مواردی هم است که آنها جزو شرائط عصری و متغیّر است که به آنها هم باید توجه داشته باشیم.
برای این جلسه در ادامه همین بررسی‌های موضوعی و تاریخی می‌خواهیم نگاهی داشته باشیم به الگوهای تأمین اجتماعی در کشورهای غربی و‌ این بحث هم برای ما بحث مهمی است که با توجه به این که خواستگاه تأمین اجتماعی جدید از غرب بوده است و آنچه که امروزه در آنجا رایج است حاصل تجارب علمی بشر است که هم حاوی نکات مفید و سازنده است که می‌شود از آنها استفاده کرد و در عین حال‌ اینها بعضی از مختصات مکتبی مخصوص به جوامع غرب را هم دارد که به آنها هم باید توجه کرد و شناخت و در طراحی الگوی مطلوب از آنها استفاده کرد، هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف.


در کشورهای غربی بحث تأمین اجتماعی فراز و فرودهای زیادی داشته است، از قبل از رنسانس که درواقع بیشتر، تعالیم کلیسا حاکم بود و جوامع به شکل سنتی مباحث تأمین اجتماعی را مدیریت می‌کردند تا عصر رنسانی و دوره صنعتی شدن و بعد از آن دوره‌های مختلفی که در جوامع غربی بوجود آمده است و اینها را می‌خواهیم بررسی کنیم.


بعد از رنسانس در جوامع غربی دو تا گرایش وجود داشت، یکی گرایش سوسیالیسم بوده است و یکی گرایش سرمایه‌داری و کاپیتالیسم که حالا این به گرایش سوسیالیسم ما خیلی نمی‌خواهیم بپردازیم چون الان امروزه این موضوعیتی ندارد و درواقع الهام بخش هم نیست برای الگوهای جدید، منتها‌ در لابلای همین فرآیندی که در مکتب سرمایه‌داری درواقع وجود داشته است و ما بررسی می‌کنیم‌ به تناسب به آنها هم اگر لازم باشد اشاره‌ای خواهیم داشت.
اما در مکتب سرمایه‌داری درواقع باز مکاتب فرعی وجود دارد که اینها با همدیگر عقاید یکسانی ندارند و تقسیمات خاصی در اینجا وجود دارد، حالا به یک لحاظ که این جبه زیربنائی‌تر و مبنائی‌تر دارد مکتب سرمایه‌داری تقسیم می‌شود به دو قسم سرمایه‌داری لیبرال و سرمایه‌داری ارشادی که سرمایه‌داری لیبرال درواقع همان اصل تفکرات خالص نظام سرمایه‌داری بود که در ابتدا بوجود آمد و در ادامه بخاطر پیامدهایی که حاکمیت آن سرمایه‌داری لیبرال داشت، اصلاحاتی در آن بوجود آمد که اینها تحت عنوان سرمایه‌داری ارشادی شناخته شدند که‌ حالا ما به اینها به صورت اجمال و فشرده در اینجا اشاره‌ای خواهیم داشت.
در مکتب سرمایه‌داری لیبرال یا سرمایه‌داری آزاد، درواقع اینها بیشتر معتقد بودند به آزادی‌های اقتصادی و این که مکانیسم بازار و قوانین طبیعی برای اداره اجتماع و برای تأمین منافع اجتماعی و گروه‌های مختلف کافی است و لذا دخالت دولت در اقتصاد و از جمله دخالت دولت برای بحث تأمین اجتماعی چندان نیازی نمی‌دیدند. اینها و معتقد بودند بهترین سیستم همان دست نامرئی بازار است و یک جمله معروف است از اقتصاددانان مکتب کلاسیک که گفته می‌شد اگر هر کسی به فکر خودش باشد کافی است که هر کسی منافع فردی خودش را دنبال کند و از همین تعقیب منافع فردی سیستمی بوجود می‌آید که به شکل بهینه منافع جمع را هم تأمین خواهد کرد که حالا درواقع سه تا اصل اعتقادی در اینجا وجود داشت، یکی بحثی بود که معتقد بود خدای متعال بعد از خلقت آدم اداره امور عالم را به خانه طبیعت واگذار کرده است و خودش دخالتی در این عالم ندارد و لذا نظامات اجتماعی باید بر مبنای همان قوانینی که از طبیعت برداشت می‌شود استفاده شود و در زمینه اقتصاد هم قانونی که به آن رسیدند همان تبعیت از نفع شخصی بود.


بحث فردگرایی باز اینجا یکی از اصول زیربنائی بود که بر اساس فردگرایی اینها معتقد بودند آنچه که درواقع وجود دارد و اصالت دارد همین فرد است و جامعه درواقع چیزی نیست جز مجموعه افراد و حاصل جمع افراد و بنابراین چیزی به نام منافع جامعه وجود ندارد جز همان منافع افراد و این مهم است که باید دنبال شود.
اصل سومی که وجود داشت اصل فایده‌گرایی بود که باز بر اساس اصل فایده‌گرایی معتقد بودند که آن چیزی که هدف فرد است و باید دنبال شود عبارت است از همان لذت‌ها و مطلوبیت‌های فرد و آن چیزی که درواقع باید دنبال شود همین است و به تعبیر دیگر درواقع فایده و منافع فرد است که مهم است و این است که ارزش است و تعیین کننده خوب و بد همین لذت و رنج افراد است و منظور از فایده هم فایده یک فرد است و فایده جمع چیزی نیست جز مجموع فایده‌ها و مطلوبیت‌های افراد.


یکی از بحث‌ها هم فایده‌گرایی بود که‌ از بنتام و استوارت میل و سیلویک و اینها درواقع این خود فایده‌گرایی هم یک تطوّراتی داشته است و آن چیزی که در آن دوره وجود داشت همان فایده‌گرایی بنتامی بود که یک فایده‌گرایی فردگرا بود.
امروزه قرائت‌های جدیدی از فایده‌گرایی مطرح است که این آقای پیتر سینگر که فیلسوف اخلاق معاصر است که الان هم زنده است و شهرت جهانی دارد، بحث‌های فایده‌گرایی ایشان را الان ما نگاه می‌کنیم این با آن بحث¬های فاید‌گرایی بنتامی بسیار بسیار متفاوت است، مثلا ایشان می‌گوید وقتی ما می‌گوییم فایده یعنی فایده جمع و برای این که درواقع جمع به بیشترین فایده برسد و بیشتری منفعت را ببرد، فرد باید منافع خودش را و فایده خودش را در حد نیازهای واقعی خودش کنترل کند و‌ این خیلی قرائت متفاوتی است از فایده‌گرایی نسبت به آن چیزی که آن موقع گفته می‌شد که منظور از فایده، فایده یک نفر و یک فرد است و فایده اجتماع درواقع از حاصل جمع فواید افراد به دست می‌آید.
علی‌ای‌حال بر اساس این سه اصل که گفتیم،‌ اینها اعتقادی به دخالت دولت برای رفع فقر و برقراری عدالت اجتماعی و امثال اینها نداشتند و معتقد به همان آزادی اقتصادی بودند و این که به هرحال مکانیسم بازار تعادل را برای ما محقق خواهد کرد و اگر هم مواجه باشیم با عدم تعادل، قانون عرضه و تقاضا مجدداً تعادل را برقرار خواهد کرد اگر مثلا ما در نیروی کار مازاد داشته باشیم،‌ دستمزدها پایین می‌آید و اینقدر دستمزدها پایین می‌آید که دیگر در آن دستمزد پایین بخشی از جمعیت نیروی کار از بین خواهند رفت و این منجر به این می‌شود که عرضه نیروی کار کم شود و بعد قیمت آن یعنی دستمزد نیروی کار افزایش پیدا کند و مجدداً به تعادل نزدیک شود، اینها در همه بازارها یک چنین اعتقادی داشتند و لذا در بحث کمک به فقرا هم می‌گفتند که این خلاف قانون طبیعت و بقای اصلح است و نیازی به این نیست که ثروتمندان به فقرا کمک کنند و یا این که مثلا دولت دخالت کند و بخواهد از ثروتمندان چیزی را بگیرد و به نیازمندان بدهد.


همین اعتقاد درواقع حاکم هم شد و در عصر انقلاب صنعتی و صنعتی شدن همین سیستم اقتصادی و اجتماعی در جوامع غربی حاکم بود و جالب است که آن پیامدی که حاکمیت این تفکر بوجود آورد خیلی جالب است دیدن آنها که حالا من به آن گزارش‌های تاریخی نمی‌خواهم مفصل وارد شوم و دوستان حتما شنیدند که چقدر شرائط سخت و طاقت فرسائی برای کارگران بوجود آمد، فقر شدید کارگران و بیماری آنها و ساعت‌های کاری بسیار زیاد تا شانزده ساعت گاهی کارگرها کار می‌کردند در دستمزدهای پایین و‌ نظام هم معتقد بود که مکانیسم خوب و مطلوب همین است و این وضعیت درواقع تا آن جایی پیش رفت که شکاف طبقاتی عمیقی در جامعه پیدا شد و بعد کم کم کارگرها بپا خواستند و بحث انقلابات کارگری و خشونت‌ها و اعتراض بر علیه جامعه سرمایه‌داری و شورش‌هایی که بوجود آمد و‌ گزارش‌های اینها در تاریخ است.
در کشورهای اروپائی، در فرانسه، انگلستان و بقیه کشورهایی که نظام آنها به این شکل بود، این وضعیت وجود داشت و بخاطر همین این وضعیت ادامه پیدا نکرد و جای خودش را به مکتب سرمایه‌داری ارشادی دارد.
از این به بعد درواقع کم کم نظام سرمایه‌داری خودش را با واقعیات تا آن جایی که لازم بود و مجبور بود تطبیق داد و از جمله آن تطبیقات درواقع همین بحث تأمین اجتماعی بود که کم کم بوجود آمد.
سه دلیل عمده ما در اینجا برای این تغییر وضعیت گفتیم، دلیل اول بحث کمونیسم بود و جریان‌های سوسیالیستی که در جامعه فعالیت می‌کردند و شعار اینها رسیدگی به طبقات فقیر بود، مالکیت خصوصی و بحث عدالت اجتماعی و مساوات و امثال اینها بود،‌ این در آن شرائط بی عدالتی شدید و شکاف طبقاتی شدیدی که وجود داشت، این شعارها خیلی جذاب بود و به سرعت در جامعه رواج پیدا کرد، مقبولیت پیدا کرد تا این که در انتخابات¬ها کم کم سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها در انتخابات پیروز می‌شدند و به پارلمان راه پیدا می‌کردند و مسئولین وقت از جمله آقای بیسمارک صدر اعظم وقت آلمان، ایشان آمد در پارلمان آلمان سخنرانی کرد و نشان داد که تعدادی از جریانات سوسیالیستی توانستند با شعارهایی که دارند به مجلس راه پیدا کنند و از این ناحیه خطری که نظام سرمایه‌داری را تهدید می‌کند و لازم است که قوانین بیمه‌های اجتماعی را مجلس تصویب کند، هرچند که دخالت در مکانیسم‌های بازار آزاد به این شکل بر خلاف اصول اولیه نظام سرمایه‌داری بود ولی ایشان پارلمان را متقاعد کرد که اینها را بپذیرند و در سال 1881 این نقطه شروع بیمه‌های اجتماعی کارگری بود در غرب که بعد از آن در 1881 این بیمه‌های متنوعی بوجود آمد و به تدریج کامل‌تر شد مثلا در خود آمریکا در 1935 که آقای روزولت برنامه نیودیل را در آمریکا اعلام کرد و همین اصطلاح تأمین اجتماعی را هم درواقع ایشان اولین بار بکار برد و پذیرفته شد که یک حداقل‌هایی را از نظر رفاه اجتماعی برای کارگران قائل شود،‌ این درواقع از ناحیه فشاری که از طرف کمونیسم و سوسیالیسم احساس می‌شد، این تغییر بوجود آمد.
عامل دوم بحران‌های اقتصادی بود، یعنی صرف نظر از رفاه کارگران و شورش‌ها و مسائل سیاسی که نظام سرمایه‌داری را تهدید می‌کرد، خود رشد اقتصادی هم یک عامل بود که بخاطر آن شکاف طبقاتی که بوجود آمد، بعدها دیدند اصلا خود رشد اقتصادی هم، تولید ناخالص ملی هم بدون داشتن یک برنامه توزیع درآمد و بدون برنامه¬های رفاهی برای کارگران نمی‌تواند ادامه پیدا کند، به‌هرحال وقتی در جامعه تولید صورت می‌گیرد، این تولید برای مصرف است و اگر مردم یا اکثریت مردم قدرت خرید نداشته باشند و تقاضا نداشته باشد‌ ما مواجه می¬شویم با رکود و بخصوص در رکود بزرگ 1929 در آمریکا که تا 1933 ادامه داشت و هنوز هم به عنوان بزرگترین بحران و رکود در جوامع غربی این شناخته می‌شود.


در بحران 1929 به بعد‌ تولید ناخالص ملی در آمریکا به شدت افت کرد، تولید ملی بیست و هشت درصد، تولیدات صنعتی نزدیک چهل و پنج درصد افت کردند و نرخ بیکاری خیلی افزایش پیدا کرد،‌ بعد از آمریکا سرایت کرد به سایر کشورها و جوامع سرمایه‌داری را در یک بحران عمیقی فرو برد که بعد دیگر در آن سال‌های آخر این بحران، آن برنامه آقای روزولت ارائه شد که بر اساس آن این برنامه‌های رفاهی در پیش گرفته شد و در همین سال‌ها بود که آقای کینز دیدگاه اقتصادی خودش را مطرح کرد و ایشان در مقابل آن ایده مکانیسم خودکار و اشتغال کامل که کلاسیک‌ها مدافع آن بودند. در مقابل این آمد این ایده را مطرح کرد که بحث تعادل و اشتغال کامل صرفاً یک استثناء است و حالت عمومی عدم تعادل است و برای این که اقتصاد به تعادل برسد دخالت دولت لازم است و یکی از عرصه‌های دخالت دولت این است که تقاضا را تحریک کند و تقویت قدرت خرید عموم مردم و طبقات فقیر یک روشی بود برای این که آن تقاضای کل هم تقویت شود و اقتصاد از حالت رکود دربیاید، بنابراین دخالت دولت به لحاظ منطق اقتصادی هم توجیه پیدا کرد.
عامل سومی که وجود داشت بحث وجود همبستگی میان رفاه افراد بود. ابتدا تصور می‌شد بر اساس همان مبنای فردگرایی معتقد بودند که منافع افراد مستقل از همدیگر هستند و اگر هر کسی تنها به فکر منافع خودش باشد، منافع جمع هم از همین طریق تأمین خواهد شد،‌ این اعتقاد وجود داشت، بعدها این عقیده جای خودش را به عقیده همبستگی داد و بخصوص بعد از اکتشافاتی که در علم طب و میکروب شناسی و اینها بوجود آمد، آنجا دیدند که چقدر منافع افراد و سلامت افراد و رفاه افراد در جامعه به یکدیگر پیوسته است و حتی اگر طبقه سرمایه‌دار مرفّه بخواهند زندگی خوب و راحتی داشته باشند، این جامعه‌ای که مملو از جمعیت فقرا است،‌ اینها نمی‌توانند آن رفاه مطلوب را داشته باشند مگر این رفاه فقرا هم تا حدودی در نظر گرفته شود، در علم میکروب شناسی گفته شد یک شخصی که مبتلا به بیماری سل می‌شود، این روزانه میلیون‌ها پیام کشنده از خودش صادر می‌کند و اگر درمان نشود موجب ابتلای دیگران می‌شود و همه را و حتی ثروتمندان را هم آلوده خواهد کرد، بنابراین ما نمی‌توانیم سلامت طبقات فقیر را در نظر نگیریم و امروزه هم که با این بحث کرونا کاملا مشخص شد که نه تنها در محدوده جغرافیای کشور بلکه در کل عالم بشریت یک کل بهم پیوسته است و چطور منافع افراد و سلامت افراد، رفاه افراد به یکدیگر گره خوردند،‌ این عقیده همبستگی هم در علم طب و اینها کمک کرد و در علم جامعه شناسی کسانی از قبیل آقای دورکیم بحث همبستگی را مطرح کردند و این هم درواقع یک مبنایی شد برای این که رفاه عموم مردم و طبقات پایین هم در نظر گرفته شود و برنامه‌هایی در جامعه بوجود بیاید برای تأمین حداقل‌های زندگی برای آنها که بحث بیمه علیه مخاطرات زندگی و برنامه‌های تضمین حداقل معیشت و آموزش رایگان، اینها از دستاوردهای یک چنین چرخش زیربنائی بود.


در نهایت بحث بعدی که بوجود آمد، در واقع چهارمین عاملی که مطرح شد بحث‌های مربوط به عدالت اجتماعی و نظریه‌های عدالت اجتماعی. قبل از برقراری این سیستم‌های تأمین اجتماعی، بر اساس آن نظریه عدالت مطلوب گراها که بر اساس فایده‌گرایی و فردگرایی استوار شده بود، آنجا چون اعتقادی به وجود جامعه و تأثیر و تأثّرات بین منافع افراد وجود نداشت و فایده افراد بود که با یکدیگر جمع زده می‌شد تا فایده اجتماع به دست بیاید، درواقع نظریه عدالتی که آنجا وجود داشت نظریه عدالت مطلوبیت‌گرا بود که مطلوببیت گراها درواقع به عدالتی که معتقد بودند این بود که باید برای منافع جامعه منافع افراد را بدون این که وزنی برای آنها قائل باشیم با همدیگر جمع بزنیم، یعنی دادن وزن مساوی به مطلوبیت افراد، اگر N تا فرد در جامعه وجود داشته باشد مطلوبیت جامعه می‌شود مطلوبیت N1+N2+N3 تا N آخر و بنابراین دیگر موردی برای این که حالا ما از ثروتمندان بگیریم و بدهیم به نیازمندان اصلا یک چنین چیزی وجود نداشت و این عادلانه‌ای تلقی نمی‌شد.


در مقابل نظریه مطلوبیت‌گراها نظریه عدالت جان رالز مطرح شد که‌ این همه گرچه در همان مبانی لیبرالیسم و قراردادگرایی و اینها مطرح شده بود ولی جان رالز یک گروهی را در نظر گرفت و بر اساس آنها اصل عدالت خودش را بر مبنای دوتا اصل قرار داد و گفت اگر مدرال را ما ببریم در یک شرائط بی خبری و به اصطلاح پشت پرده جهل که از وضعیت آینده خودشان هیچ خبری ندارند، مقام و موقعیتی هم فعلا ندارند و بی خبری محض است که من حالا ثروتمند هستم یا فقیر هستم، رئیس است یا مرئوس هستم، یک شرائط فرضی را اگر شما در نظر بگیرید، افراد را با همان وجدان خودشان، با انصاف خودشان مخاطب قرار بدهیم و بگوییم اگر بخواهیم در جامعه یک سیستمی را پیاده کنیم که عادلانه باشد شما چه چیزی را می‌پسندید و رأی می‌دهید؟ ایشان ادعا کرد که اگر ما از اینها سؤال کنیم، اینها بر اساس وجدان و فطرت و انصاف خودشان اینطور خواهند شد که درواقع دوتا اصل باید رعایت شود یکی این که همه آزادی برابر داشته باشند، حق برابر برای برخورداری از آزادی‌های اساسی داشته باشند، به این گفت اصل برابری.


درواقع سؤال پیش می‌آید که اگر ما برابری حاکم کنیم، یک عده قوی‌تر هستند، یک عده ضعیف‌تر هستند، یک عده جلو می‌افتند، یک عده عقب می‌مانند، با آنها می‌خواهید چکار کنید؟ اصل دوم خودش را ایشان در اینجا ارائه کرد که به نام اصل نابرابری شناخته شد، گفت اگر شما می‌خواهید یک رفتار نابرابر داشته باشید مثلا یک سیاستی را اعمال کنید که از ثروتمند باید گرفته شود و داده باشد به فقیر، گفت این نابرابری‌ها هم عادلانه خواهد بود، به دو شرط، شرط اول این است که کسی که منتفع می‌شود از این سیاست محروم‌ترین قشر باشد و دوم این که امکان پیوستن و مناصب و موقعیت‌های بالاتر در یک شرائط منصفانه‌ای برای همه فراهم باشد، بنابراین به این دو شرط باز ایشان نابرابری را هم، سیاست‌های نابرابری را به این معنا که ما درواقع سیاستی را می‌خواهیم اعمال کنیم که به نفع فقرا است و بر ضرر ثروتمندان، این را هم عادلانه دانست. این هم یک نظریه عدالت بود.


یک نظریه عدالت هم برای اختیارگراها است که این بیشتر مناسب همان ظرفیت سرمایه‌داری لیبرال است که معتقد به همان آزادی بودند و اصل آزادی و این که حق انتخاب افراد و آزادی افراد بالاترین ارزش است و نباید نقض شود، بنابراین این که بخواهیم از ثروتمندان بگیریم و به فقرا بدهیم یک نوع نقض کردن آن حق آزادی افراد است، آن ثروتمندی است که می‌خواهیم چیزی را از او بگیریم و لذا این عادلانه نیست و اینها هم به‌هرحال یک مکتبی هستند که آقای نوزیک و هایک، اینها از افراد شاخص جریان اختیارگرا هستند که بر اساس دیدگاه اینها عدالت اجتماعی درواقع معنا و مفهومی ندارد، چون اصلا خود اجتماع و این که شما می‌گویید منافع اجتماعی، این اصلا یک مفهوم توخالی است و معلوم نیست چه کسی باید تشخیص بدهد که درواقع منافع چه کسانی مقدم است، در جامعه اصلا نمی‌شود این را به دست آورد و هیچ اجماعی هم برای این نمی‌تواند حاصل کرد، بنابراین آن چیزی که مهم است همان منافع افراد است که باید مقدم داشته شود و بر این اساس دیگر محلی برای بحث تأمین اجتماعی هم باقی نمی‌ماند. اینها یک مثالی می‌زنند می‌گویند گرفتن از ثروتمند و دادن به فقیر مثل این است که شما یک مسابقه دو را برقرار کردید و بر اساس یک شرائط منصفانه‌ای مثلا صد نفر در یک رقابت شرکت کردند و‌ وقتی که مسابقه شروع می‌شود بر اساس یک شرائط ابتدائی منصفانه، در این رقابت عده‌ای جلو می‌افتند و عده‌ای عقب می‌مانند، این که شما بخواهید از ثروتمند بگیرید و به فقیر بدهید مانند این است که آن افرادی که سریع‌تر دویدند و برنده محسوب می‌شوند، اینها را متوقف کنیم و معطل کنیم که نفرات ضعیف¬تر هم ملحق شوند یا این که از امتیاز آنها برداریم و یک مقدار به امتیاز نفرات بعدی بدهیم که اینها با یکدیگر تعدیل شوند،‌ عقل یک همچین چیزی را نمی‌پسندد که در یک مسابقه عادلانه ما بخواهیم یک چنین تبعیضی را قائل شویم، بنابراین حق با همان کسی است که جلوتر افتاده و قرار گرفته است، در مسابقه تولید و کسب درآمد و ثروت هم اینطور است، وقتی افرادی با تلاش و کوشش و خلاقیت در مسابقه کسب درآمد مراتب بالاتری را طی می‌کنند، اگر شما بخواهید از افراد ثروتمند بگیرید و به فقرا بدهید، مثل همان مسابقه دو است که درواقع تعدی کردید به حقوق آن طبقه ثروتمند و یک چنین چیزی را ما عقلاً نمی‌توانیم تجویز کنیم و اخلاقاً کار درستی نیست.


بنابراین‌ عقیده اینها هم سازگار با بحث تأمین اجتماعی نبود، نظریه مطلوبیت‌گراها هم همینطور عرض کردم، فقط آن بحث نظریه عدالت جان رالز بود که یک مقدار مبنای نظری درست کرد برای این برنامه‌های رفاهی و در مجموع این چهار عامل یعنی عامل سیاسی و عامل اقتصادی، عامل اجتماعی و بحث نظریه عدالت.
ماحصل اینها به‌هرحال برقراری برنامه‌های تأمین اجتماعی شد و عرض کردم از سال 1881 از زمان بیسمارک این بحث شروع شد تا در زمان روزولت که رسماً در آمریکا اعلام شد و بعد هم حالا خواهیم دید که این جریان وقتی راه افتاد بعدها ترقی و تکامل پیدا کرد، البته بعد از یک تکاملی دوباره دچار فرود شد و عقب گرد که آنها را هم خواهیم گفت.
اما ببینیم که چه مواردی را قرار شد در این برنامه‌های تأمین اجتماعی که حالا قرار است پیاده شود، چه مواردی را قرار است پوشش بدهیم.
دوتا عقیده وجود داشت در مورد برنامه‌های تأمین اجتماعی، یک عقیده این بود که کسانی که در جامعه کاری انجام دادند و لذا حقی را بر دوش جامعه دارند، مخاطراتی که در زندگی اینها بوجود می‌آید، جامعه وظیفه دارد آن مخاطرات را پوشش بدهد، بر این اساس درواقع تأمین اجتماعی کار محور می‌شود، نیروی کار محور.
یک مبنای دیگر این بود که آن افراد مهم هستند، معیشت افراد و صرفنظر از کاری که آنها انجام داده باشند یا نداده باشند، هر عضو جامعه کأنّه یک حق حیات و معاشی دارد و مخاطرات زندگی او باید پوشش داده شود.
اینها باهمدیگر نتایج یکسانی نداشتند، آن بحث کار محوری را اگر در نظر بگیرید یک نتیجه‌ای خواهید گرفت و بحث فرد محوری را در نظر بگیرید نتیجه دیگری را خواهید گرفت که حالا ببینیم اینها چگونه اثر خودشان را در تعیین موارد تحت پوشش نظامات تأمین اجتماعی می‌گذارد.


مورد اول که مطرح شد بحث سالمندی و بازنشستگی است، درواقع این بیمه‌های بازنشستگی یا درواقع مقررات و مزایای سالمندی، قلم عمده و درشت برنامه‌های تأمین اجتماعی در کل دنیا را همین بحث سالمندی و بازنشستگی به خودش اختصاص می‌دهد و منظور این است که افراد از یک سنی وارد کار می‌شوند و معمولا سی تا سی و پنج سال و گاهی تا سی و هفت سال دوران اشتغال اینها است که در این دوران حق بیمه‌ای از آنها گرفته می‌شود و بعد به یک سنی که می‌رسند، حالا از شصت سال تا شصت و پنج و در بعضی از کشورها تا شصت و هفت سال که می‌رسند دیگر آنجا دوره اشتغال آنها تمام می‌شود و دوره بازنشستگی شروع می‌شود و دیگر بجای این که حق بیمه پرداخت کنند، در این دوره باید به آنها حقوق بازنشستگی پرداخت شود،‌ این با توجه به همان مناسباتی که در جوامع سرمایه‌داری بوجود آمد که ثروت جامعه بیشتر در اختیار یک قسمت محدودی از جامعه است و اکثریت مردم از سرمایه و اموالی که در دوران پیری و سالمندی بتوانند از آن استفاده کنند محروم بودند و اگر این طرح‌های بازنشستگی نبود اینها رها شده بودند در جامعه و زندگی اینها با خطر مواجه می‌شد، این طرح لازم بود که انجام شود و انجام شد و امروزه هم تقریبا می‌شود گفت که یکی از موارد اصلی سیستم‌های تأمین اجتماعی همین بحث‌های بازنشستگی است، چه در بقیه کشورها و در ایران هم‌ همینطور، معمولا دو سوم از برنامه‌های تأمین اجتماعی مربوط به همین بحث‌های بازنشستگی است و صندوق¬های بازنشستگی که برای همین منظور تشکیل می‌شود و حالا در مباحث بعدی مسائل و مشکلاتی که اینها بوجود می¬آورند را خواهیم دید.


بحث بعدی که مطرح شد بیماری و خدمات بهداشتی است که‌ در پوشش مورد بیماری، درواقع استدلال بر این بود که افراد وقتی بیماری می‌شوند هم به لحاظ سلامتی که باید داشته باشند تا بتوانند کار انجام بدهند، این را از دست می‌دهند یعنی درآمد خودشان را از دست می‌دهند و باید حمایت شوند و دوم این که مخارج درمانی هم مخارج سنگینی است و از این جهت هم باید افراد حمایت شوند و لذا برنامه تأمین اجتماعی از دو جهت باید افراد را در مواقع بیماری حمایت کند، هم حقوق آن ایام بیماری را بدهد و هم مخارج بهداشت و درمان را بدهد که‌ برای همین سیستم‌های تأمین اجتماعی گاهی خودشان می‌آیند بیمارستان تأسیس می‌کنند، درمانگاه و کلینیک و استخدام پزشک و امثال اینها و مستقیماً خدمات درمانی ارائه می‌دهند و یکی هم این که درواقع خرید خدمت می‌کنند، یعنی قرارداد می‌کنند با پزشکان و بیمارستان‌ها و اینها و موارد درمان را حالا با یک نسبتی که در کشورهای مختلف این ممکن است متفاوت باشد و در موارد مختلف هم ممکن است متفاوت باشد، مثلا در ایران الان برای مخارج بستری، هزینه‌های درمانی در بخش بستری و بیمارستان نود درصد هزینه‌ها را بیمه‌ها می‌دهند و برای مراکز خصوصی مثل مطب‌ها یا داروخانه‌ها، آن جاها معمولا بین هفتاد، هفتاد و پنج درصد را می‌دهند،‌ اینها متفاوت است و در کشورهای مختلف ممکن است بالا و پایین داشته باشد ولی آنچه که مهم این است که مخارج بهداشت و درمان هم یکی از موارد اصلی است که سیستم‌های تأمین اجتماعی آن را تحت پوشش قرار می‌دهند.


بحث بعدی بحث بیکاری است، درواقع پوشش مخارج دوران بیکاری است که‌ فردی که بیکار می‌شود، درآمد او قطع می‌شود و زندگی او با مخاطره مواجه می‌شود و باید درآمد جایگزین داشته باشد، بخاطر این گفته شد که‌ اگر افرادی شاغل بودند و بعداً به دلایلی بیکار شدند، کار خودشان را از دست دادند، اینها را تحت عنوان بیمه بیکاری مورد حمایت قرار می‌دهیم و از محل همان حق بیمه بیکاری که از کارفرما هم گرفته می‌شود، الان در ایران حق بیمه بیکاری معادل سه درصد از حقوق است که کارفرما آن را پرداخت می‌کند و نتیجه این می¬شود که اگر کارگر از کار بیکار شود نظام تأمین اجتماعی طبق یک ضوابطی به او مستمری و حقوق دوره بیکاری را پرداخت می‌کند.
در کنار این یک مفهومی هم است تحت عنوان مساعدت بیکاری که این مساعدت دیگر تفاوتی نمی‌کند که فرد شاغل بوده است و بیکار شده است و یا این که نه، اصلا هنوز نتوانسته است شغلی را پیدا کند و بیکار است، آنجا اعانه‌ای به فرد داده می‌شود تحت عنوان مساعدت و این مساعدت معمولا از منابع عمومی مثل مالیات‌ها و یا مثلا اموالی که دولت در اختیار دارد تأمین مالی می‌شود و هم برای آنهایی که اصلا شاغل نبودند که بیکار شوند و یا این که اگر شاغل بودند و بیکار شدند یا بیمه بیکاری ندارند یا این که بیمه بیکاری مثلا برای مدت دو سال است و بعد از دو سال دیگر بیمه بیکاری تبدیل می‌شود به مساعدت بیکاری، این هم درواقع یک مورد از موارد تحت پوشش بود.
مورد بعدی فوت سرپرست خانواده است که این هم درواقع کسی که تحت پوشش برنامه‌های تأمین اجتماعی قرار می‌گیرد اگر قبل از رسیدن به سن بازنشستگی، حالا با یک ضوابط و شرائطی که در ابتدای این امر معمولا قوانینی گذاشته می‌شود که مثلا فرض کنید شش ماه از زمان بیمه شدن فرد گذشته باشد، حالا اینجا آن شرائط اولیه ممکن است یک مقدار بالا و پایین باشد ولی اصل آن این است که با یک ضوابطی اگر فرد بیمه شده فوت کند، خانواده او مستحق دریافت مستمری هستند، به آنها حقوق داده می‌شود و این حقوق هم حداکثر معادل همان حقوقی است که خود فرد اگر زنده بود دریافت می‌کرد و گاهی هم یک مقدار ممکن است کمتر شود.


فقط یک شرائطی است برای نحوه استفاده از این مستمری سرپرست خانواده، معمولا گفته می‌شود فوت سرپرست یعنی درواقع یک نوع فوت ساختگی، مثلا فرض کنید کسی ممکن است ذی نفع باشد و بخواهد فرد بیمه شده را به قتل برساند که بتواند از مزایای مستمری او استفاده کند، در یک چنین موارد استثنائی این را استثناء می‌کنند ولی در شرائط عادی که فرد با فوت طبیعی یا مثلا ناشی از کار بوده است، مخاطرات کار باشد و اینها، آنجا این مستمری پرداخت می‌شود، یعنی حقوق برای بازماندگان در نظر گرفته می‌شود و گاهی هم درواقع پرداخت یکجا هم علاوه بر آن، یعنی مخارج کفن و دفن و اینها را هم برای خانواده متوفی معمولا در نظر می‌گیرند که در ایران هم یک چنین چیزی الان وجود دارد.
مورد بعدی بحث عائله‌مندی است که این هم از موارد مهم است، بر اساس قانون کار و عرضه و تقاضای بازار کار، آنجا برای کارفرما فرقی نمی‌کند که این کارگر مجرد باشد یا متأهل باشد، دارای فرزند باشد یا نباشد و حتی گاهی ممکن است مثلا مجرد بودن او به نفع کارفرما باشد یا این که اگر بچه نداشته باشد به نفع کارفرما باشد، درحالی که مخارج زندگی یک فرد متأهل و یا عیال وار متفاوت است از دیگران و سیستم‌های تأمین اجتماعی یک فاکتوری که دارند همین بحث حق عائله‌مندی است که به افراد متأهل و دارای فرزند کمکی را در نظر می¬گیرند، برای خود ازدواج فرد بیمه شده یا فرزندان یک کمکی را در نظر می‌گیرند، برای ایام بارداری بانوان و یا مرخصی پس از زایمان و یا حتی اعانه‌ای که برای تربیت فرزندان در سال‌های بعد در نظر می‌گیرند که این گاهی ممکن است تا سن هجده سالگی در بعضی از کشورها، تا سنین هجده سالگی مثلا فرزندان یک اعانه‌ای برای خانواده در نظر گرفته می‌شود به عنوان حق عائله‌مندی که‌ این هم یکی از همان موارد عمده است.


قلم بعدی ناتوانی در انجام کار است، بحث ازکارافتادگی، این هم با یک ضوابطی تحت حمایت و پوشش قرار می¬گیرد، خود ازکارافتادگی ممکن است ازکارافتادگی کامل باشد یا ناقص باشد، بستگی به درصد ازکارافتادگی که در حد مثلا یک سوم، دو سوم و حتی ممکن است این ازکارافتادگی بیش از صد درصد باشد و به‌هرحال اگر فردی ازکارافتاده شد، به این هم مستمری تعلق می‌گیرد و از موارد تحت پوشش تأمین اجتماعی به حساب می‌آید.
این از کارافتادگی بیش از صددرصد را یکی از دوستان می‌توانند توضیح بدهند که چطور امکان دارد؟
دانش‌پژوه: ظاهراً مثل همین دیه است که می‌گویند دیه چشم، دو چشم باهم یا دیه دو تا گوش بیش از دیه یک انسان می‌شود، یعنی وقتی دیه‌ها جمع می‌شود شاید کسی که قطع نخاع می‌شود، این با توجه به هزینه‌های زیادی که تقریبا دارد یعنی همه اعضای او از کار افتادند شاید بگوییم این به نحوی بیش از صددرصد می‌شود.
استاد: آفرین، همین است، یعنی درواقع فرد علاوه بر این که از کارافتاده است و هیچ نمی‌تواند کار انجام بدهد، علاوه بر این درواقع بخاطر هزینه‌های درمانی باید یعنی یکی این که درآمد خودش را از دست داده است و دوم این که مخارج سنگینی روی دوش آمده است که باید بخاطر آنها کمک شود، بنابراین از کارافتاده بیش از صددرصد هم است.


بحث بعدی نیازمندی است. اینهایی که تا اینجا گفته شد کلا از قبیل همان بیمه‌های اجتماعی بود که فرد شاغل است، بیمه شده است و سازمان بیمه گر آن مواردی را که گفتیم را تحت پوشش قرار می‌دهد.
یک مورد دیگری که این بعدها اضافه شد، چون آن روش‌های بیمه‌ای جمعیت غیر شاغل را شامل نمی‌شد،‌ سیستم‌های تأمین اجتماعی بعدها دیدند پوشش این کامل نیست و نیازمندانی در جامعه هستند که حالا اینها به دلائل مختلف ممکن است افراد معلول باشند و یا این که سالم است ولی شغل مناسب شأن خودش را پیدا نکرده است و به‌هرحال نیازمند است،‌ یک عنوانی پیدا شد تحت عنوان نیازمندی که حالا بعدها تحت عنوان راهبردهای حمایتی هم باز به این اشاره خواهیم کرد که آن هم مربوط به همین نیازمندان است.


بنابراین گروه‌هایی مورد حمایت سیستم تأمین اجتماعی قرار می‌گیرند تحت عنوان همین فقر و نیازمندی، منتها اینجا یک مقدار شرائط متفاوت است، اگر کسی بیمه شده باشد طبق قانون بیمه‌ قوانین آن مشخص است، حالا بیمه بیکاری باید بگیرد یا بیمه بازنشستگی، مستمری بازنشستگی باید بگیرد و امثال اینها ولی اینجا که فرد اصلا حق بیمه‌ای ندارد و الان سیستم می‌خواهد به او کمک کند، معمولا اینجا‌ مؤسساتی که برای حمایت وجود دارند، اینجا یک مفهومی است که اصطلاح انگلیسی آن mines test (مینز تست) تست به معنای آزمون، مینز هم به معنای همان استطاعت است، آزمون استطاعت مالی. افرادی که مراجعه می¬کنند و تقاضای پوشش حمایتی دارند، از اینها یک آزمون استطاعت مالی به عمل می‌آورند یعنی فرم‌هایی است که باید پر کنند، اطلاعاتی را باید ارائه بدهند، از جمله شرائط آن این است که خود فرد فاقد شغل و درآمد است، حتی اموالی که درآمدزا باشند و بتواند امرار معاش کند، آنها را هم ندارد، در بعضی از کشورها این که این فرد، فردِ واجب النفقه کس دیگری نباشد، مثلا اگر در یک شهری است که فرزند ثروتمندی دارد یا مثلا پدر و مادری است، یا فرزند ثروتمند یا پدر و مادر ثروتمندی دارد که می‌توانند به این کمک کنند، اینها درواقع شرائطی می¬گذارند که‌ فیلتر گذاشته بود تا اینطور نباشد ضد انگیزه کار باشد و گاهی هم گفته می‌شود که کمک در مقابل خدمت، یعنی افرادی که تقاضای کمک می‌کنند، تعهد از اینها می‌گیرند که در خدمات شهری و بعضی از کارهایی که مثلا شهرداری‌ها و اینها انجام می‌دهند خدماتی را انجام بدهند و در مقابل آن کمک دریافت کنند یعنی خیلی مجانی که سوء استفاده شود نباشد. معمولا مقدار کمک هم باز طوری است که حساب شده است و معمولا از حقوق افراد شاغل، از حداقل‌هایی که مثل قانون دستمزد، معمولا‌ بالاتر از این نیست مساعدت و پایین‌تر است و به‌هرحال شرائط این شکلی را برای کنترل تقاضا در این بخش قرار می‌دهند.
یک کارهایی هم که در این قسمت انجام می‌شود درواقع حمایتی است که از افرادی که حالا مثلا معلول است و باید تحت حمایت بهزیستی قرار بگیرد یا معتادی است که باید تحت درمان و بازپروری قرار بگیرد، درواقع موارد متفرقه است، اینهایی که تا به اینجا گفتیم اقلام درشت و عمده موارد تحت پوشش بود.


یکسری موارد هم است که اینها حمایت‌هایی است که در جامعه صورت می‌گیرد، منتها حالا این که جزو مفهوم تأمین اجتماعی به حساب بیاید یا نیاید درواقع کم و زیاد دارد و عمومی نیست، در بعضی جاها ممکن است بعضی از موارد باشد، مثلا فرض بفرمائید بحث مسکن،‌ در بعضی از کشورهای اروپائی حمایت از مسکن هم وجود دارد و افرادی فاقد مسکن هستند، یک چیزی به آنها تعلق می‌گیرد برای اجاره مسکن، حالا ممکن است در بعضی جاها نباشد، اینها درواقع موارد متفرقه هستند و مجموع اینها موارد تحت پوشش سیستم‌های تأمین اجتماعی را شامل می‌شوند.


بحث بعدی که ما در اینجا داریم این است که‌ نظام‌های تأمین اجتماعی، این حمایت‌های خودشان را با چند راهبرد انجام می‌دهند. این راهبردهای تأمین اجتماعی هم درواقع در خلال همین مباحثی که داشتیم روشن شد، حالا برای تأکید بیشتر عرض می‌کنم که درواقع یکی از تقسیماتی که در بحث تأمین اجتماعی امروز وجود دارد همین راهبردها است که سه تا راهبرد تعریف می‌کنند، راهبرد بیمه‌ای که‌ توضیح آن داده شد و اینجا ما حق بیمه را تعریف کردیم که درواقع تعریف خود قانون تأمین اجتماعی است که می‌گوید حق بیمه عبارت است از وجوهی که به حکم این قانون و برای استفاده از مزایای موضوع آن به سازمان پرداخت می‌گردد و بیمه شده شخصی است که رأساً مشمول مقررات تأمین اجتماعی بوده است و با پرداخت مبالغی به عنوان حق بیمه، حق استفاده از مزایای مقرَّر در این قانون را دارد. درواقع راهبرد بیمه‌ای یک نوع استحقاق فردی هم برای فرد بیمه شده ایجاد می‌کند، یعنی ما در مقابل حق بیمه‌ای که به سازمان می‌دهیم، کأنّه یک طلبی از او داریم و معمولا خود حق بیمه هم با مشارکت بیمه شده و کارفرما و دولت تشکیل می‌شود و درصدهای این هم در کشورهای مختلف متفاوت است، در ایران هفت درصد خود کارگر، بیست درصد کارفرما، سه درصد دولت و اگر حق بیمه بیکاری هم باشد سه درصد هم آن اضافه می‌شود که جمعاً سی و سه درصد می‌شود که این بحث بیمه‌ای هم در سازمان‌های عمومی تأمین اجتماعی جاری است و هم در صندوق‌های احتیاط که این مثلا در یک شرکت خاصی مثلا مثل شرکت ذوب آهن یا مثلا ایران خودرو، شرکت‌ها هم ممکن است صندوق‌های احتیاط تأسیس کنند که در آنجا با مشارکت کارگر و کارفرما صندوقی تشکیل می‌شود که حمایت از طریق آن به عمل می‌آید و بحث راهبردهای حمایتی است که این هم در عرض راهبرد بیمه‌ای وجود دارد و معمولا راهبرد حمایتی برخلاف راهبرد بیمه‌ای از طریق مالیات و درآمدهای عمومی دولت تأمین می‌شود و اینجا اینطور نیست که حق دریافت در مقابل حق پرداخت باشد یعنی حق بیمه‌ای را از افراد نمی‌گیریم که طلبکار سیستم باشند، نه، دولت از محل منابع عمومی خودش حمایت‌ها را انجام می‌دهد، البته فقط هم دولت نیست و مؤسسات خیریه هم در اینجا مشارکت می¬کنند و حالا اینجا جزئیات این بحث هم آمده است که راهبردهای حمایتی گاهی به شکل مساعدت است یعنی پولی در اختیار افراد قرار داده می‌شود، گاهی به شکل خدمت است، مثل تأسیس سرای سالمندان برای نگهداری سالمندان یا مثلا برای نگهداری معلولین جایی را تأسیس می‌کنند، یا گرمخانه‌هایی که مثلا شهرداری‌ها درست می‌کنند برای این که افراد کارتن خواب و بی سرپناه و اینها را یا مثلا مراکز بازپروی معتادین و امثال اینها، به اینها می¬گویند خدمات اجتماعی. در نهایت راهبرد امدادی است که این هم از از مفاهیم آن تأمین اجتماعی به مفهوم عام شامل آن است که در مواقع حوادث غیر متقربه صورت می‌گیرد و در مجموع این سه تا راهبرد بیمه‌ای و راهبرد حمایتی و راهبرد امدادی، اینها سه تا راهبرد حمایت‌هایی است که سیستم تأمین اجتماعی یک کشور از طریق آنها حمایت‌های خودش را به عمل می‌آورد.
من مباحث این جلسه را تا اینجا خاتمه می‌دهم، برای بحث هفته آینده ما شیوه‌های تأمین مالی تأمین اجتماعی را خواهیم داشت که بحث خیلی مهم و اساسی و تعیین کننده این است پول این حمایت‌ها را از کجا بیاوریم و به چه شیوه‌ای تأمین مالی شود؟

جهت دریافت فایل اینجا را کلیک کنید.

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید