سیزدهمین جلسه درس فقه منابع طبیعی + فایل PDF
چهارشنبه, 27 بهمن 1400 05:17 انجمن مالی اسلامی ایران موسسه فقه اقتصادی طیبات درس فقه منابع طبیعی استاد فراهانی 268
Gallery Image 1

جلسه سیزدهم درس خارج فقه استاد فراهانی در موضوع فقه منابع طبیعی در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ به همت انجمن مالی اسلامی ایران و موسسه طیبات برگزار گردید.

استاد فراهانی 25/11/1400
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت همه شما و تبریک عرض می‌کنیم ایام ماه با برکت رجب را، بخصوص ایام و در شب میلاد حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستیم، ان‌شاءالله امروز بر همه ما مبارک باشد و همچنین روز پدر هم بر همه مبارک باشد. ما در جلسه گذشته بحث زمین‌های آباد طبیعی را شروع کردیم و مالکیت آنها را بیان کردیم. قول فقهاء بیان شد و بحث ادله آن مطرح بود که ادله‌ای که می‌گوید زمین‌های آباد طبیعی هم جزو انفال است، البته در مورد فقهاء فقط یک قولی از صاحب جواهر نقل شده بود، از دیگران نقل کرده بود که قائل به اباحه شده بودند اما در بقیه اقوال بحث انفال بودن و زمین‌های آباد طبیعی مطرح شده بود، زمین‌های آباد طبیعی هم آن زمین‌هایی هستند که بالاصالة اینها آباد هستند و بشر در آبادی آنها دخالتی نداشته است.
اینجا اشاره کردیم دو دسته روایات داریم که از طریق این دو دسته روایات می‌شود انفال بودن اینها را اثبات کرد، یک دسته آنهایی بودند که می‌گفتند کلا همه اراضی برای امام است و از جمله زمین آباد طبیعی هم همینطور، اینها هم برای امام است. دسته اول روایاتی است که اراضی را کلا در مالکیت امام علیه السلام قرار می¬دهد مانند صحیحه کابلی که قبلا هم بحث آن شد و همچنین روایت عمر بن یزید که اینها را در جلسه گذشته بیان کردیم، از باب این که در این روایات امام علیه السلام می‌فرماید: إنّ الأرض کلّها لنا، کل زمین، درواقع روایتی که از ابا سیّار نقل شد که یا أبا السیّار إنّ الأرض کلها لنا، حالا بحث‌های دیگری داشت که ما به همین تکه استشهاد کردیم، البته در ادامه هم فرموده بود که ما اینها را برای شما حلال کردیم و آن چیزی که در دست شیعیان ما است، زمین‌هایی که در دست شیعیان ما است و کل ما فی الأیدی شیعتنا من الأرض فهم فیها محلَّل، اینها درواقع تحلیل شده است برای شیعیان که حالا بحث ادله تحلیل هم، یعنی این روایات در ادله تحلیل بعداً مطرح می‌شود.
دسته دوم روایاتی است که زمین‌های بدون صاحب را به کلی برای امام علیه السلام می‌داند، یعنی می‌گوید هر زمینی که بدون صاحب باشد، اعم از این که آباد باشد یا موات باشد، اینها کلا در ملک امام علیه السلام است، مانند روایت علی بن ابراهیم و روایت عیاشی که در روایت علی بن ابراهیم که تعبیر به حسنه هم شده است در آن، چون در سلسله سند آن اسحاق بن عمار است و اسحاق بن عمار تردید است که آیا امامی است یا امامی نیست؟ به همین جهت مردد است بین این که این روایت حسنه باشد یا روایت صحیحه باشد.
در این روایت اسحاق می‌گوید از امام صادق علیه السلام در مورد انفال سؤال کردم، حضرت فرمودند که و قال علیه السلام هی القرَی التی قد خربت، آن قریه‌ها و روستاهایی که خراب شده بودند، و إنجلی أهلها، و اهالی آن آنجا را ترک کرده باشند، این اراضی که اینچنین هستند، اینها بله، فهی لله و للرسول، این اراضی برای خدا و پیامبر است، یعنی درواقع جزو انفال است، و ما کان للملوک، آن خصائص پادشاهان هم همینطور، فقال الامام و ما کان من الارض الخربة، آن زمین‌های مواتی که لم یوجب بخیل و لا رکاب، اینها هم جزو انفال هستند و همچنین و کل أرض لا ربّ لها، هر زمینی که، شاهد ما اینجاست، هر زمینی که مالکی نداشته باشد.
در قسمت قبلی می‌فرمود اراضی موات، ما کان من الأرض خربت، اراضی موات، اینها جزو انفال هستند ولی در ادامه می‌گوید هر زمینی که صاحبی نداشته باشد جزو انفال هستند، و المعادن منها، و المعادن منها در بحث معادن بحث می‌کنیم که تفاسیر مختلفی است، حداقل دوتا تعبیر را اینجا از و المعادن منها است که منها را به انفال بزنیم یا به ارض بزنیم، یعنی بگوییم معادنی که در این اراضی که لا رب لها باشد، اینها جزو انفال هستند و یا این که بگوییم منها را به انفال بزنیم، چون قبلا می‌گفت یا بگوییم و المعادن و اینها که معادن هم مورد بحث انفال است بحث مبتدا و عطف‌های آن روشن شود ولی اجمالا می‌خواهند اینچنین به آن استناد کنند، چون ما به این روایت در بحث معادن هم استناد خواهیم کرد.
در ادامه می‌گوید: و من مات و لیس له مولا، کسی هم که بمیرد و وارثی نداشته باشد، فماله من الانفال، این حالا یک تعبیر این است که کلا جمله منقطع باشد، و من مات و لیس له مولا فماله من الانفال، یک تعبیر هم این است که این من الانفال ر همان چیزهای قبلی باشد، یعنی و ما کان من الأرض الخربة و کل أرض لا رب لها و المعادن منها و من مات و لیس له مولا فماله من الانفال که البته حالا یک مقدار این تعبیر دچار یک صعوبتی هم است البته.
حالا شاهد ما در همین بحث است که اینجا گفته است کل أرض لا رب لها، این جزو انفال است چون در روایت از انفال سؤال شده بود، اینجا چندتا مصداق را حضرت شمرد، یکی گفت روستاهایی که خراب شده بودند و اهل آن آنجا را ترک کرده باشند و همچنین خصائص ملوک و همچنین زمین‌های موات که با لشکرکشی به دست نیامده باشند و همچنین زمین‌هایی که صاحب نداشته باشند و همچنین معادن و باز مصداق آخر هم ارث میراث کسی که وارثی نداشته است، اینها جزو انفال هستند که شاهد ما جزو آن یک مصداق است، کل ارض لا رب لها، به لحاظ این که زمین‌های آباد طبیعی هم، زمین‌هایی که به صورت طبعی آباد هستند مثل جنگل‌ها، سواحل دریاها و مانند اینها، اینها جزو انفال هستند که حالا همین بحث سواحل هم یا حتی خود دریاها و سواحل دریاها، این بحثی که امروزه هم مطرح است که الان رئیس جمهور ورود پیدا کرده است در مورد سواحل دریاها، این را به لحاظ انفال بودن و این که جزو انفال است، نمی‌توانند اشخاص اینها را تملیک کنند یا مثلا جنگل‌ها را، کسی بخواهد جنگل‌ها یا بیشه زارها را اینها را تملیک کند، درواقع جزو مباحات نیست، جزو انفال است که در اختیار امام علیه السلام است، این یک روایت.
روایت بعدی روایت عیاشی است که فکر می‌کنم از ابی بصیر، از امام ظاهراً باقر علیه السلام ابی جعفر نقل می‌کنند که امام فرمودند: قال لنا الانفال، یعنی انفال برای ما است، قلت و ما الانفال؟ انفال چیست که برای شماست؟ قال منها المعادن، یکی از انفال معادن است و همچنین آجام مثل نیزارها و بیشه زارها و کل أرض لا رب لها، و هر زمینی که مالکی نداشته باشد جزو انفال است و همچنین کل أرض باد أهلها، هر زمینی که اهل آن هلاک شده باشند، زلزله آمده است یا بالاخره دچار عذاب شده باشند، در هر صورت اهل آن از بین رفته باشند و هلاک شده باشند، این فهو لنا، در این روایت هم امام چندتا از مصادیق انفال را می‌شمارد که از جمله¬ی آنها یکی انفال است که بعداً با آن کار داریم و یکی هم کل أرض لا رب لها، زمین‌هایی که مالک نداشته باشند، البته خود آجام هم مستقلاً می‌تواند جزو اراضی آباد طبیعی بوده باشد که بعداً خواهیم گفت در بعضی از روایات بعضی از مصادیق اراضی آباد طبیعی هم مستقل آمده است.
این روایت به جهت مرفوعه بودن آن، چون گفته است عیاشی در تفسیر خودش بدون این که سندی را نقل کند از ابی بصیر روایت را نقل کرده است، بنابراین به این روایت نمی‌شود استنادی کرد، این روایت از جهت سند ضعیف است.
در بین روایات، مرسله حمّاد از امام که قبلا داشتیم، از امام موسی کاظم در شمار انفال اراضی موات بدون صاحب را ذکر کرده است، اینجا الان ذکر می‌کند آن را، ببینید در ادامه می‌گوید محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن أبیه، علی بن ابرهیم از پدرش، عن حمّاد بن عیسی عن بعض أصحابنا عن العبد الصالح که این تعبیر به مرسله شده است، حمّاد چون این را نقل کرده است به صورت مرسله است. گفته است بعض أصحابنا، سند آن مرسل است.
در روایت آمده است که فی حدیث قال و الانفال کل أرض خربةٍ قد باد أهلها، خوب دقت کنید، و الانفال کل أرض خربة قد باد أهلها و کل أرض لم یوجب علیها بخیل و لا رکاب و لکن صالحه صلحاً، و اعطوا بأیدیهم علی غیر قتال و له رئوس الجبال و بطون الاودیة و الآجام و کل أرض میتةٍ لا رب لها، درواقع در این روایت مرسله حماد که از امام موسی کاظم علیه السلام نقل شده است، ابتدا امام انفال را نقل می‌کند که زمین‌های مواتی که اهل آن خراب شده باشند، درواقع خراب شده باشند، زمین‌های مواتی که، قد باد أهلها، اهل آن هلاک شده باشند، اینها جزو انفال است و همچنین زمین‌هایی که بدون لشکرکشی به دست مسلمان‌ها رسیده است، البته در دامه می‌گوید و لکن صالحه صلحاً، حالا در مورد اراضی صلحی بحث داریم که اراضی صلح به چه صورت است، این را خدمت شما خواهم گفت، اینجا فعلا مورد بحث ما نیست.
و له، همنچنین جزو انفال است رئوس الجبال، قله کوه‌ها، و بطون الاودیة، یعنی مثلا بگوییم ته دره‌ها و نیزارها و بیشه زارها، اینها جزو مصادیقی از اراضی آباد طبیعی هستند. شاهد بحث ما در این قسمت آخر است، و کل أرض میتة لا رب لها، چون گفتیم یکی از درواقع یا یک دسته از روایاتی که می‌شود به آنها استناد کرد همین اراضی که لا رب لها، اراضی بدون صاحب است.
نکته‌ای که در این روایت است و بعضی ذکر کردند، گفتند در این روایت این لا رب لها را تخصیص زده است به چه چیزی؟ نگفته است کل أرض لا رب لها، گفته است کل أرض میتة لا رب لها، زمین‌های مواتی که صاحب نداشته باشند، بنابراین این روایت حمّاد می‌تواند آن روایت دسته اول را که بطور کلی گفته بود که کل أرض لا رب لها است تخصیص بزند، چرا؟ چون اینجا گفته است آن زمین‌هایی از لا رب لها جزو انفال است که میته باشند، ما اراضی میته را قبلا می‌دانستیم اینها جزو انفال هستند، به نوعی یعنی می‌خواهند بگویند این جزو چیست؟ این روایت مخصِّص روایات دیگر است، بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم همه اراضی لا رب لها از جمله اراضی آباد جزو انفال باشند.
گفته شده مفهوم این روایت که گفته است کل أرض میتة لا رب لها، این روایت اسحاق را تخصیص می‌زند، روایت اسحاق را که گفتیم یا حسنه است یا صحیحه است تخصیص می‌زند، بنابراین تنها زمین‌های موات بدون صاحب در شمار انفال محسوب می‌شوند نه همه آنها، در این صورت اراضی آباد طبیعی بنا بر اصل اباحه بودن خودشان باقی می‌مانند، چون اصل این است که اراضی مباح باشند، مگر این که روایت گفته باشد این زمین مباح نیست و در ملک امام علیه السلام است، یعنی درواقع می‌خواهد یک قاعده‌ای هم بیان کند که اصل در اراضی آباد بودن است، البته این برخلاف آن إنّ الأرض کلّها لنا است، این إنّ الارض کلّها لنا این است که اصل این است که اراضی در ملکیت امام است، مگر این که در جایی تخصیص خورده باشد که مثلا این زمین کسانی که خودشان اسلام آورده باشند، مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی آنها امضا شده باشد. اینجا این افرادی که به این مسئله استناد کردند، عکس مسئله را گفتند، یعنی اصل در اراضی این است که خداوند این اراضی را برای همه مردم آفریده است و مباح است همه از اراضی استفاده کنند مگر این که ما دلیلی داشته باشیم که این زمین یا برای شخص خاصی است یا برای دولت است یا برای عموم است، در غیر این صورت اگر دلیلی نداشتیم آن موقع این بر اصل اباحه خودش باقی است. اینها هم چنین می‌گویند که این روایت تخصیص می‌زند روایت اسحاق را، روایت اسحاق که می‌گفت کل أرض لا رب لها جزو انفال است، می‌گوید نه، فقط آن اراضی مواتی که لا رب لها است جزو انفال می‌تواند باشد نه همه آنها، بنابراین اراضی آباد بر اباحه خودشان باقی می‌مانند.
اشکال متعددی بر این وجه وارد شده است که اولا این اشکال مبتنی بر این است که وصف دارای مفهوم باشد، یعنی ما در تخصیصات خودمان می‌گوییم تخصیص اگر بخاطر وصف باشد، برای آن بیان کنیم، می‌گویند این نمی‌تواند تخصیص بزند، این تخصیص زدن مبتنی بر این است که وصف دارای مفهوم باشد، در صورتی که آیا وصف مفهوم دارد؟ در اصول خواندیم این یک اختلافی است آقا وصف کلا مفهوم دارد یا نه؟ بعضی‌ها قائل به مفهوم داشتن آن نیستند که بگویند یک حکمی وقتی در مورد یک چیزی آمد که دارای موصوف به چیزی بود، مفهوم آن این است که اگر چیزی آن صفت را نداشت، مثلا اگر گفت أکرم عالماً ورعاً، اگر غیر ورع بود این نباید.
بله یک موقع است می‌گوید أکرم عالماً، أکرم کل عالم، بعد می‌گوید لاتکرم عالم الغیر الورع یا مثلا اگر فاسق را هم در نظر بگیریم، لاتکرم فاسقاً، این تخصیص می‌زند، ولی در جایی که می‌گوید أکرم علماً و در جای دیگری می‌گوید أکرم عالماً ورعاً، اینجا می‌گویند درواقع چون ورع صفت برای عالم است، پس نمی‌توانیم به مفهوم آن استناد کنیم و آن را تخصیص بزنیم.
ثانیاً با پذیرش این یعنی اگر ما برای وصف مفهوم را بپذیریم، زمانی می‌توان برای آن مفهوم قائل شد که قید غالبی نباشد، یعنی گاهی وقت‌ها است که وصفی، ما وقتی می‌گوییم مثل در مورد عالم یک وصفی برای آن چیز کنیم که معمولا علماء این وصف را داشته باشند، اگر این وصف غالبی باشد می‌گویند باز نمی‌تواند حتی بنابر این که ما بپذیریم وصف مفهوم دارد، به وصف غیر غالبی می‌توانیم تخصیص بزنیم، به وصف غالبی نمی¬شود تخصیص زد، مثلا أکرم عالماً ورعاً، مخصوصاً اگر از علماء دینی باشد، نوعاً ممکن است گفته شود علماء اینچنین هستند، اگر بشود برای آن وصف غالب برای آن گفت حالا یا وصف غالب دیگری.
در اینجا مورد ما هم می‌گوید معمولا چون زمین‌های بدون صاحب موات هستند، معمولا اینچنین هستند، یعنی غالباً اینچنین هستند، حالا البته این ممکن است کسی مناقشه کند که ما زمین‌های بدون صاحب غیر موات هم زیاد داریم، قید بدون صاحب بودن غالبی است، از اینطرف البته گفته است، زیرا اکثر زمین‌های موات بدون صاحب هستند، حالا درواقع این تخصیص را روی بدون صاحب بودن آورده است، در صورتی که به نظر می‌رسد باید از آنطرف می‌آورد، چون اگر بگوییم کل أرض لا رب لها که داریم، وصف خورده است به زمین‌های لا رب لها که موصوف به موات بودن باشند، این می‌شود وصف برای آن، حالا اگر جایی موات نبود بگوییم آیا این تخصیص می¬زند یا نمی‌زند، ولی از اینطرف گفته است که کل أرض میتة، حالا اگر اینچنین گفتیم یعنی زمین¬های مواتی که لا رب لها باشند، اگر این لا رب لها وصف برای موات بودن باشد نمی‌شود، چون ما می¬خواهیم اینجا.
دانش‌پژوه: این حماد بن عیسی چون جزو اصحاب اجماع است، مراسیل ایشان مشکلی ندارد، یعنی سندی آن مشکلی ندارد حدیث قبل. نکته دوم هم این است که این تخصیصی که خورده است، اصلا مولا در مقام بیان تمام وجوه نبوده است، فقط مورد مواتی که لا صاحب لها است را توضیح می‌دهد نه بقیه موارد را.
استاد: یعنی شما می‌گویید تخصیص می‌زند یا نمی‌زند؟
دانش‌پژوه: تخصیص نمی‌زند، بخاطر این که اینجا اصلا مولا در مقام بیان نیست، خود شما هم همین را گفتید منتها من از این طریق می‌گویم.
استاد: حالا این که در مقام بیان نیست را، ببینید چون یک جا، اتفاقا اگر روایت را نگاه کنید، من به روایت برگردم، یک جا خود زمین‌های موات را به تنهائی ذکر کرده است، گفته است کل أرض خربت، البته کل أرض خربت که قد باد أهلها، زمین‌های مواتی که اهل آن هلاک شده باشند، یک بار اراضی موات را اینجا آورده است، بعد در ادامه گفته است و کل أرض میتة، باز گفته است، زمین‌های مواتی که صاحب نداشته باشند.
دانش‌پژوه: درباره آنهایی که صاحب دارند صحبت نکرده است.
استاد: نه، از یک طرفی که ما زمین‌های موات را، راجع به زمین‌های موات بطور کلی روایت زیاد داریم که به تنهائی، در بخش قبل هم داشتیم، کل أرض خربت، به تنهائی جزو انفال است، شاید در روایات بالائی هم ممکن است، آری دیگر آنجا هم گفته است ما کان من الارض الخربة لم یوجف علیه بخیل و لا رکاب، در بعضی از روایات هم به تنهائی آمده است، کل أرض خربت، اینجا گفته است وهو من الموات، یعنی در مورد زمین‌های موات روایت زیاد داریم که اینها جزو انفال هستند، حالا اینجا گفته است زمین‌های مواتی که بدون صاحب هستند.
قاعدتاً اگر می‌خواست تخصیص بزند باید اینچنین تخصیص می‌شد که بگوییم اگر زمین مواتی بود که صاحب داشت، این دیگر جزو انفال نیست، یعنی من می‌خواهم یک اشکال دیگری وارد کردم به این چیزی که آقایان گفتند، ببینید بحث ما در مورد این است که زمین‌های آباد طبیعی.
دانش‌پژوه: استاد وصف که خودتان بهتر می‌دانید مفهوم ندارد.
استاد: حالا با فرض این که مفهوم داشته باشد می‌گوییم، شما دقت کنید، بحث ما در این است که می‌خواهیم بگوییم اراضی آباد جزو انفال است و در روایت قبلی که روایت اسحاق بود گفت که کل أرض لا رب لها، مطلقاً گفت این جزو انفال است، حالا می‌گویند این روایت دوم، روایت حمّاد گفته است همه اراضی که لا رب لها است را نمی¬گوید، بلکه کدام اراضی را می‌گوید؟ اراضی لا رب لها که میته هم باشند.
حالا اشکالی من دارم این است که آیا این لا رب لها وصف برای ارض میته است یا ارض میته وصف برای لا رب لها است؟ ظاهر جمله این است که گفته است کل أرض میتة لا رب لها یعنی لا رب لها توصیف می‌کند ارض میته را که قاعدتاً اگر بخواهد مفهوم داشته باشد که شما می‌گویید ندارد، می‌گوییم اگر مفهوم نداشته باشد آن موقع مفهوم آن این می‌شود: هر زمین میته‌ای که صاحب داشته باشد این جزو انفال نیست، نمی‌شود هر زمین بدون صاحبی که میته نباشد جزو انفال نیست، من روی این یک اشکالی دارم که این آقایان می‌گویند لا رب لها، این میته بودن وصف برای لا رب لها است، پس بنابراین آن روایت اسحاق بن عمار را تخصیص می‌زند، بنابراین که وصف مفهوم داشته باشد، ولی حالا همانطور که عرض کردم این است که درواقع لا رب لها وصف میته بودن است، نه این که میته بودن وصف برای لا رب لها است.
در هر صورت آن چیزی که در خود متن آمده است این است که ما در بالا یک روایت کل أرض لا رب لها داریم، اینجا گفته است لا رب لها که میته هم باشد، بنابراین این روایت حمّاد، روایت مرسله حمّاد ‌آن را تخصیص می‌زند، نسبت به اصحاب اجماع که اگر حالا حمّاد بن عیسی از اصحاب اجماع است، دوتا تعبیر از اصحاب اجماع است، یک تعبیر این است که اگر اصحاب اجماع از کسی نقل کرد، اصحاب اجماع از افراد غیر صحیح، از افراد غیر موثّق نقل نمی‌کنند، اینجا فقط می‌گوید اگر حمّاد از کسی نقل کرد، عن بعض أصحابنا، این مثلا آدم معتبری است ولی یک تعبیری که عام‌تر است، اگر آن تعبیر عام را بپذیریم، این خیلی کار را درست می‌کند که بگوییم بله هر روایاتی که از اصحاب اجماع نقل شد کلا به سلسله سند آن کاری نداشته باشد، این درواقع یصح منهم است، آن چیزی که از اینها نقل می‌شود را باید حمل به صحت کنیم.
بنا بر تعبیر دوم بله، ولی بنا بر تعبیر اول نهایتاً این است که باید بدانیم، حالا آیا این کسی که نقل می‌کند، شاید از این طریق اگر قبل از ایشان افراد موثقی بوده باشند، حالا حمّاد هم با توجه به این که از غیر فرد موثّق نقل نمی‌کند، اینجا چون گفتند عن بعض أصحابنا، بنابراین بر آن اساس بشود این را تصحیح کرد اگر فقط یک واسطه بوده باشد در اینجا.
علی‌ای حال این روایت را دقت کنید و اشکالات را ببینید، یکی همانطور که عرض کردم بحث مفهوم وصف است و وصف غالبی بودن که می‌گوید غالباً این است که اراضی زمین‌های موات غالباً بدون صاحب هستند که اینجا باز اگر دقت کنید بدون صاحب بودن را، لا رب لها را وصف قرار داده است که می‌گوید این وصف غالبی است برای زمین‌های موات که همان اشکالی که عرض کردم اینجا وارد می‌شود. اگر می‌گفت زمین‌های لا رب لها غالباً موات هستند، می‌توانستیم بگوییم این وصف، ولو این که حالا جلوتر هم ذکر شده است مثلا وصف غالبی است، ولی به نظر می‌رسد اینجا یک مشکلی از این جهت بوده باشد و حتی با قبول مفهوم برای وصف، در این صورت مفهوم ندارد چرا که غالبی است.
حالا بعد هم بحث مرسله بودن آن در اینجا اشاره شده است که از نظر سند ضعیف است و قابلیت تقیید زدن صحیحه یا حسنه را ندارد که اشکال سوم است، اگر این را نپذیریم اشکالات دیگر به آن وارد است. بحث این تمام می‌شود. بنابراین گفتیم نسبت به اراضی آباد طبیعی دو سری روایت داریم، یکسری روایت کلا می‌گویند إنّ الارض کلها لنا، زمین‌های آباد طبیعی هم جزو اینها است. یکسری هم از باب این که اینها لا رب لها هستند و بنابراین جزو انفال هستند، اراضی آباد طبیعی که مصادیق آن را هم اشاره کردیم.
حضرت امام یک بحثی را دارند، قبل از ورود به بحث روائی یک استدلال می‌کنند و بر اساس آن استدلال می¬گویند کلا حالا چه زمین موات بوده باشد و چه آباد طبیعی باشد، همه جزو انفال است. می‌فرمایند متفاهم از روایات این است که مصادیق انفال و اموالی که در مالکیت امام علیه السلام هستند، همه تحت عنوان واحدی هستند و آن اموال بدون صاحب است، یعنی ایشان لا رب لها را به عنوان یک مفهومی قرار می‌دهد که تمام مصادیق انفال تحت این می‌گنجند، چه معدن بوده باشد و چه دریا بوده باشد و چه ساحل بوده باشد و چه اراضی موات بوده باشد و چه اراضی آباد طبیعی باشد، می‌گوید در همه اینها از روایات می‌فهمیم، حالا درست است در بعضی از روایات به مصادیق هم اشاره شده است مجدداً، ولی همه آنها را می‌شود تحت این عنوان آورد که کل أرض لا رب لها، هر زمینی که و هر مالی که کلا بطور کلی، حتی مثلا می‌بینیم می‌گوید میراث کسی که وارثی نداشته باشد، او هم جزو لا رب لها است یا مثلا پادشاهی بوده است، اموال او هم چون الان پادشاه از بین رفته است، اموال او صاحبی نداشته است و صاحبی ندارد، این هم جزو انفال است. امام این تعبیر را می‌فرمایند، اعم از زمین یا غیر زمین، فرقی نمی‌کند، اعم از این است که زمین موات بوده باشد یا آباد بوده باشد، اگر بدون صاحب باشد این برای امام علیه السلام محسوب می‌شود که حالا عبارت عربی آن را هم آوردیم.
إنّ المتفاهم من مجموع روایات الباب این است که أنّ مال الامام علیه السلام هو من باب واحد منطبق علی موارد کثیرة، یعنی آن چیزهایی که گفته شده‌اند بیشتر مصادیق این هستند، مثلا رئوس کوه‌ها، قله کوه¬ها، دامنه دره‌ها و یا جنگل‌ها، همه اینها مصادیق هستند، و الملاک کل واحد و هو أنّ کل شیء أرضاً کان أو غیرها إذا لم یکن له الرب فهو للوالی یضع حیث یشاء فی مسائل المسلمین و هذا أمرٌ شایع بین الدول أیضاً، می‌گوید این مختص به اسلام هم نیست، در بین سایر دول هم اینچنین است، فالمعادن و الآجام و الارض، کلا اراضی حالا عامرةً کانت أو غیرها، إن لم یکن لها رب و همچنین ارث من لا وارث له و البرّ و البحر، بیابان‌ها و دریاها، هوا، خود هوا، حالا منظور اکسیژن نیست، درواقع آسمان، اینها کلّها للدول، کسی مثلا در مورد آسمان یا هوا کسی نمی‌تواند بگوید من چون مالک اینجا هستم بنابراین از بالای سر خانه من هواپیما نمی‌تواند بیاید رد شود، چون من مالک اینجا هستم تا آسمان، نه، همه اینها جزو انفال است، این از این.
دانش‌پژوه: استاد این که می‌گویند لا رب لها، آن بحث مواردی مثل غنائم جنگی که ویژه بوده است، آنها را هم می‌گفتند برای امام است.
استاد: نه.
دانش‌پژوه: مثلا برای سلطان بوده است که مثلا می‌گویند آن هم برای امام است.
استاد: آری دیگر، همین چیزهای ملوک، درواقع خصائص ملوک است، در روایت قبل هم بود فکر کنم، دقت کنید در این روایت اسحاق اشاره کرده بود، و ما کان للملوک، هرچه که برای پادشاه بوده باشد، اموال پادشاه، چون پادشاه از بین رفته است دیگر، ساقط شده است، اینها را هم می‌گویند برای امام است، این هم عنوان، این هم شامل آن می‌شود.
لارب است، مثلا شما فرض کنید بگویید اموال شاه، الان ایام دهه فجر هم هستیم، نمی‌توانیم بگوییم چون شاه چیز شد، رفت و اینها بگوییم اموال او است، برای بچه‌های او است به یک تعبیری، آن اموال به عنوان شاه بودن برای او است، حالا یا غاصبانه چیز کرده بود یا هر چیزی، به عنوان شاه بودن چیزهایی که داشت، این چیست؟ بله حالا اگر یک شاهی بود و یک اموالی داشت که برای خودش بود، یعنی به عنوان شاه بودن آن اموال را نداشت و غصب نکرده بود، اینها بحث دیگری است ولی اموالی که به عنوان شاه بودن داشته است، این الان در خود کشور ما هم اینچنین بود، بعد از این که شاه رفت و ساقط شد، تمام اموال خودش را که نتوانسته بود ببرد، خیلی‌ها را برد.
دانش‌پژوه: نه استاد منظورم من در آن است که اگر در حال و فرض جنگ آن یا در حالت عادی این یعنی این که مال مسلمین بود و باید تقسیم می‌شد، چون این را جدا کردید، نمی¬شود با این تعبیر آن را جمع و جور کرد.
استاد: یعنی می‌خواهید بگویید، مثل این که شما مثلا در مورد خمس هم غنائم می‌گوید، این دلیل دیگری دارد، ممکن است بگوییم از باب انفال نیست، مثلا بگوییم خمس غنائم برای امام است، این دیگر از باب انفال نیست، دقت می‌کنید، حالا آن غنائمی باشد که غنائم اینچنینی، بعضی از غنائم برای امام است، دلیل این را باید، نه از باب انفال، از باب انفال همین است که اینجا گفته است، و ما کان للملوک، اگر هر چیزی که برای پادشاه بوده است، اعم از این که در جنگ به دست مسلمان‌ها آمده باشد یا بدون جنگ به دست مسلمان‌ها آمده باشد، اگر تحت این عنوان برود انفال می‌شود، اما اگر دلیل، عرض کردم مثل غنائم جنگی که طبق چیز می‌گوید برای جنگاوران است ولی خمس آن را می‌گوید باید به امام بدهید، این دلیل خاصی دارد، این به نظرم به عنوان انفال بودن نیست.
این بحث از آقای منتظری است، در دراسات نقل شده است، یک مطلبی از ایشان نقل کردیم از ایشان در اینجا، در ادامه بحث امام، استدلال دیگری که بر انفال بودن این موارد شده است که اساس ملکیت اشخاص کار و صنعت می‌باشد یعنی اشخاص موقعی می¬توانند مالک یک چیزی شوند که روی یک چیزی کار کرده باشند، بنابراین فقط ثروت‌هایی به اشخاص منتقل می‌شود که با تلاش و کار آنها به دست آمده است یا به وسیله اسباب انتقال مانند بیع و هبه و اینها به او منتقل شده باشد، بنابراین کوه‌ها، دره‌ها، مراتع، جنگل‌ها، به طبیعت خود و بدون این که کسی آنها را آباد کرده باشد متعلق به اشخاص نمی‌باشد، چرا که کاری روی آن انجام ندادند و از اموال عمومی است که در اختیار امام علیه السلام است محسوب می‌شود، ایشان از این باب اینها را جزو انفال دانسته است، یعنی درواقع به نوعی حکمت کار را گفته است که چرا این اموال برای امام علیه السلام است، چون می‌گوید موقعی اشخاص مالک چیزی می¬شوند یعنی به تعبیری حالا اگر بگوییم اصل در این است که این اموال و این اراضی و اینها برای امام علیه السلام است، مگر این که شخصی آمده باشد و روی یک چیزی کار کرده باشد و چون روی اینها کاری صورت نگرفته است، بنابراین می‌گوییم اینها برای امام علیه السلام است.
مبنای این استدلال روایات دسته اول است که همه اراضی را در ملکیت امام می‌داند و برای انتقال آنها به بخش خصوصی باید دلیلی چون احیاء حیازت و إلی آخر وجود داشته باشد، بنابراین زمین‌های آباد طبیعی تا وقتی که هیچ گونه فعالیتی درباره آنها صورت نگرفته است، دلیلی برای انتقال مالکیت آنها از امام به بخش خصوصی وجود ندارد.
این بحث یک تتمه‌ای هم دارد و آن این است که بعلاوه، یعنی بعلاوه این دو دسته روایاتی که گفتیم برخی از این عناوینی که جزو اراضی آباد طبیعی هستند، مثل دامنه کوه‌ها، دره‌ها، جنگل‌ها و مانند اینها، از اینها مستقلاً در روایات ذکر شده است، در بعضی از روایات آمدند، مثلا در باب اول انفال در روایات زیادی، الان بعضی از آنها را خواندیم، عنوان دامنه کوه‌ها یا دره‌ها و جنگل‌ها ذکر شده است و با وجود این که بعضی از این اخبار از جهت سند ضعیف است، با وجود این که اینچنین است ولی در مجموع می‌شود از آنها یک همچین فهمی را داشت.
برخی از عناوین است که در روایات وجود دارد و با وجود این که بعضی از این اخبار ضعیف هستند و برخی صحیح یا موثق و مورد عمل اصحاب می‌باشند، می‌شود به آنها استناد کرد. یک جمع بندی کنم بحث خودمان را، یک دسته روایاتی که گفتند، روایت ابو سیّار که می‌گفت کل أرض لنا یا إنّ الارض کلّها لنا، یعنی امام فرمود همه اراضی برای ما است، از جمله اراضی آباد طبیعی هم برای امام می‌شود، جزو انفال است، این دسته اول. دسته دوم از باب کل أرض لا رب لها شد که اراضی آباد طبیعی هم چون لا رب لها است برای امام می‌شود. دسته سوم روایاتی هستند که برخی از مصادیق یا عناوین اراضی آباد طبیعی مثل جنگل و کوه‌ها و اینها در آنها ذکر شده است که روایات این دسته سوم، بعضی از آنها ضعیف هستند، بعضی از آنها صحیح هستند، بعضی از آنها موثق و مورد عمل اصحاب هستند، بنابراین در مجموع می‌شود به این دسته سوم هم استناد کرد، مثلا در همین مرسله حمّاد به بعضی از مصادیق اشاره شده بود که مثلا گفته بود رئوس الجبال و بطون الاودیة و الآجام، اینها جزو آباد طبیعی هستند یا مثلا روایت داود بن فرقَد که در روایت داود بن فرقد هم از امام صادق علیه السلام حدیثی نقل شده است که فرمودند در مورد انفال، قال بطون الاودیة و رئوس الجبال و الآجام و المعادن و کل أرض لم یوجب علیها بخیل و لا رکاب که منظور همان سه تا عنوان بطون الاودیة و رئوس الجبال و الآجام در این روایت ذکر شده است.
باز در روایت بعدی که روایت صحیحه حفص است، باز در این روایت هم این آمده است که از امام در مورد انفال سؤال می‌کند، امام مصادیق آن را ذکر می‌کند، از جمله از موارد آن فرمودند و بطون الاودیة، یکی از مصادیق را آورده است، یعنی یکی از مصادیق آراضی آباد طبیعی در این روایت آمده است، و بطون الاودیة، که این روایت هم می‌گوید درواقع همه راویان آن امامی و جلیل القدر هستند و حفص را نیز نجاشی ثقه می‌داند، این هم یک روایت.
روایت دیگر روایت محمد بن مسلم است که در مقام بیان انفال باز می‌فرماید: إنّ الانفال ما کان من أرض لم یکن فیها، یعنی جنگی انجام نشده باشد یا این که می‌گوید انفال آنهایی هستند که قومی خودشان مصالحه کرده باشند و خودشان را درواقع تسلیم مسلمان‌ها کرده باشند، اینها هم جزو انفال است، و ما کان من ارض خربت، این اراضی موات هم جزو انفال، یکی هم باز أو بطون الاودیة، باز بطون اودیه، دره‌ها و اینها را هم جزو انفال می‌داند، بنابراین این هم از آن مصادیقی که گفتیم است و مستقلا ذکر شده است. علی بن حسن فضال که در این روایت است فتحی ولی ثقه است و نجاشی درباره او می‌فرماید: کان فقیه اصحابنا بالکوفة و وجههم، درواقع ایشان یک آدم وجیهی بوده است، و عارفٌ بالحدیث، حدیث شناس هم بوده است.
ابراهیم بن هاشم، حمّاد بن عیسی و محمد بن مسلم هم همه امامی و از اصحاب ائمه هستند و حمّاد و محمد هم که از اصحاب اجماع هم هستند. باز نگاه کنید اینجا این روایت بنا بر آن چیزی که اگر ما می‌گفتیم با توجه به این که دو نفر، هم محمد بن مسلم و هم حمّاد، هردو از اصحاب اجماع هستند، یک تعبیر این است که ما دیگر به بقیه سند لازم نیست اعتنا کنیم، چون اینها از اصحاب اجماع هستند و هر چیزی که نقل می‌کنند را ما باید بپذیریم ولی بنا بر آن نظر این است که نه، ما بگوییم اینها فقط از افرادی که مثلا همینجا در همین روایت که حمّاد آمده است، حمّاد از محمد بن مسلم نقل کرده است، محمد بن مسلم را می‌دانیم از اصحاب اجماع است ولی خود قبلی‌ها طبق این نقل باید بررسی شوند، کما این که علی بن حسن فضال را بررسی کردند گفتند با این که فتحی است ولی چون ثقه است می‌شود به روایت او اطمینان کرد.
باز همچنین روایت موثقه محمد بن مسلم، این را هم باز می‌بینیم با این که محمد بن مسلم در آخر روایت است ولی به عنوان موثقه نقل شده است بخاطر همین علی بن حسن فضال. حسن بن فضال بجای ابراهیم بن هاشم از سندی بن محمد نقل کرده است و او از علا که نجاشی هردو را یعنی هم سندی بن هاشم و هم علا را توثیق کرده است، فقط اشکال در مورد همان حسن فضال است.
در این دو روایت که محمد بن مسلم یکی را از امام باقر و دیگری را از امام صادق نقل کرده است نیز به بطون اودیه اشاره شده است، دیدیم در هردوی آن بحث بطون اودیه آمده است.
در مجموع، آخر بحث ما است، گرچه فقط عنوان بطون الاودیة در اخبار صحیح و موثق آمده است، بقیه آنها مثل جنگل‌ها و آنهای دیگری که بود در جای دیگری، اینجا این بطون الاودیة بود و آجام مثلا، رئوس الجبال، الآجام، اینها را هم می‌گوید در روایاتی که هستند یا مثلا در مرسله حمّاد آجام آمده است، می‌گوید در روایت صحیح مثل روایت محمد بن مسلم و حماد و اینها، در اینها بطون اودیة نقل شده است که اخبار آنها صحیح است یعنی یک مصداق، اما بقیه اینها مثل روایت داود بن فرقد که به سایر مصادیق هم می‌پردازد، حکم بین اصحاب مرتفع می‌شود، یعنی نقل این اصحاب این است که همه اینها جزو انفال است. علاوه بر این که کسی بین این سه عنوان قائل به تفصیل نشده است که بگوید فقط بطون اودیة در انفال است و آن دوتای دیگر مثل قله کوه‌ها و مانند اینها جزو انفال نیست، آنهایی که گفتند جزو انفال است، همه آنها تحت عنوان اراضی آباد طبیعی این را گفتند جزو انفال، بنابراین تفصیل قائل نشدند.
همچنین همانطور که در ابتدای بحث به تفصیل گفتیم، این مطلب مقتضای روایتی است که هر زمین بدون صاحب را جزو انفال می‌داند، بنابراین در مجموع ما به این نتیجه رسیدیم که اینها جزو یعنی از اراضی آباد طبیعی جزو انفال هستند و طبیعتاً در ملک امام علیه السلام است. حالا این که این اراضی که در ملک امام علیه السلام است و جزو انفال است، بقیه اراضی موات را چگونه می‌شود استفاده کرد و یا اراضی آباد طبیعی را چگونه می‌شود استفاده کرد؟ این بحثی است که در بخش بعدی کتاب که بحث بهره برداری از اینها است می‌آید.
حالا یکسری سؤالات هم معمولا در پایان درس آوردیم. موضوع بحث زمین موات عارضی کجا را شامل می‌شود؟ دیدگاه موجود درباره اراضی موات عارضی را بیان کنید؟ زمین موات عارضی در صورتی که مالک داشته باشد و بایر شده است چه حکمی دارد؟ زمین‌های آباد طبیعی مانند جنگل‌ها در ملک کیست؟ ملاک در انفال بودن اراضی آباد طبیعی چیست که می‌گوییم اینها جزو انفال هستند؟ نظر صاحب جواهر، چون اول آن در مورد اراضی آباد طبیعی نقل کردیم، اینها چیست که این را ملاحظه می‌فرمائید، این هم بحث خلاصه آن است که اینجا درواقع گفته شده است و این درس ما تمام می‌شود.
درس بعدی که در جلسه بعد به آن می‌پردازیم بحث سایر مصادیق انفال است مثل زمین کسانی که به اختیار خود اسلام آوردند، مثل اهالی مدینه و مانند اینها، این یک بحثی است که به آن می‌پردازیم، البته در دو قسمت، یکی اراضی مسلمانان در سرزمین‌های اسلامی مثل مدینه، یکی هم اراضی مسلمانان در سرزمین‌های کفر، مثلا در سرزمین کفری است که ده نفر، پانزده نفر، بیست نفر آنجا اسلام آوردند، اراضی صلحی یکی دیگر از آنها است که باید به آن بپردازیم که آیا اینها هم جزو انفال هستند یا نیستند؟ چطور است؟ زمین‌های متروکه یا اراضی فیء باز همینطور.
جمع بندی این بحث تمام می‌شود در مورد اراضی فکر می‌کنم، بعد می‌رویم سراغ معادن، خود معادن هم بحث مفصلی دارد، فکر می‌کنم دو جلسه راجع به این درس ما کار داشته باشیم.
خسته نباشید.
ان شاء الله موفق باشید، در پناه خدا، التماس دعا.

Prev Next
برچسب‌ها
برای ارسال نظر وارد سایت شوید